معنی گنج حکمت به جوانمردی کوش فارسی دوازدهم ✔ صفحه ۱۰۸

معنی گنج حکمت به جوانمردی کوش فارسی دوازدهم صفحه ۱۰۸

آرایه های ادبی به جوانمردی کوش فارسی دوازدهم

معنی گنج حکمت به جوانمردی کوش فارسی دوازدهم ✔ صفحه ۱۰۸

آرایه های ادبی به جوانمردی کوش فارسی دوازدهم

معنی فارسی دوازدهم  / گنج حکمت: به جوانمردی کوش

یکی را از ملوک عَجَم حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیّت دراز کرده بود و جور و اذیّت آغاز کرده تا به جایی  که خلق از مکاید فعلش به جهان برفتند و از کُربَت جورش راه غربت گرفتند. چون رعیّت کم شد، ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.
معنی:
در مورد یکی از پادشاهان غیر عرب حکایت میکنند که مال مردم را غارت میکرد و به مردم ظلم و ستم میکرد تا جایی که مردم از دست مکر و فریب او به کشورهای دیگر مهاجرت کردند و از غم و اندوه ستم های او به سرزمینهای بیگانه رفتند. هنگامیکه جمعیت کشور کم شد، درآمد حکومت از نواحی مختلف کاهش یافت و خزانه خالی شد و دشمنان فشار زیادی آوردند.
قلمرو زبانی:
یکی را: از یکی
ملوک: جمع مَلِک، پادشاهان، سلطان ها
*عَجَم: سرزمینی که ساکنان آن غیر عرب، به ویژه ایرانی باشند؛ ایران؛ ملوک عجم: پادشاهان ایران
*تطاول: ستم و تعدّی، به زور به چیزی دست پیدا کردن
رعیّت: عموم مردم
جور: ستم
*مکاید: جمع مکیده یا مکیدت، کیدها، مکرها، حیله ها
به جهان برفتند: فرار کردند و به جاهای دیگر مهاجرت کردند
*کُربَت: غم، اندوه؛ کُربت جور: اندوه حاصل از ظلم و ستم
*غربت: غریبی، دوری از خانمان
*ارتفاع: محصول زمینهای زراعتی؛ ارتفاعِ ولایت: عایدات و درآمدهای مملکت
*ولایت: کشور، سرزمین
*نقصان: کم شدن، کاهش یافتن
خزانه: خزینه، گنجینه
زور آوردند: فشار آوردند
دست تطاول: اضافه اقترانی.
قلمرو ادبی:
دراز و آغاز – برفتند و گرفتند: سجع متوازی
دست دراز کردن: کنایه از غارت کردن
کُربت و غُربت: جناس ناقص اختلافی
جهان: مجاز از کشورهای جهان
زور آوردن: کنایه از غلبه کردن
ارتفاع و نقصان: تضاد
نقصان و تهی: مراعات نظیر (تناسب).

۱ .هر که فریادرس روز مصیبت خواهد گو  در ایّام سلامت به جوان مردی کوش

معنی:
هر کسی میخواهد در زمان سختی، یاوری داشته باشد، بگو در روزگار سلامت و آسایش، بخشندگی و بزرگواری کند.
قلمرو زبانی:
*فریادرس: یاور، دستگیر
مصیبت: حادثه، سختی
گو: بگو
کوش: بکوش
بیت: سه جمله
فریادرس:
مفعول
مصیبت: مضافٌ الیهِ مضافٌ الیه
قلمرو ادبی:
فریادرس: کنایه از یاری رسان و کمک کننده
واج آرایی «ر»
مصیبت و سلامت: تضاد.

۲ .بنده حلقه به گوش ار ننوازی برود  لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه به گوش

معنی:
اگر به غالم حلقه به گوش که مالکش هستی، محبّت نکنی از پیش تو میرود؛ پس حتماً خوبی کن تا بیگانه هم غلامِ مطیع تو شود.
قلمرو زبانی:
*حلقه به گوش: کنایه از فرمان بردار و مطیع
ار: مخفّف اگر
*نواختن (ننوازی): کسی را با گفتن سخنان محبّت آمیز یا بخشیدنِ چیزی مورد محبّت قرار دادن
لطف: محبّت، مهربانی، خوبی
بیت: چهار جمله
بنده و لطف: نقش مفعول
بیگانه: نهاد.
قلمرو ادبی:
حلقه به گوش: کنایه از فرمانبردار و مطیع
بیگانه مانند حلقه به گوش: تشبیه
لطف و حلقه به گوش: آرایه تکرار.

باری به مجلس او در، کتاب شاهنامه همی خواندند در زوال مملکت ضحّاک و عهد فریدون؛ وزیر، مَلِک را پرسید: »هیچ توان دانستن که فریدون که گنج و مُلک و حَشَم نداشت، چگونه بر او مملکت مقرّر شد؟« گفت: »آنچنان که شنیدی خلقی بر او به تعصّب گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت.« گفت: »ای مَلِک چون گِردآمدن خلق موجب پادشاهی است، تو مر خلق را پریشان برای چه میکنی؟ مگر سر پادشاهی کردن نداری؟« مَلِک گفت: »موجب گِرد آمدن سپاه و رعیّت چه باشد؟« گفت: »پادشه را کَرَم باید تا برو گِرد آیند و رحمت تا در پناه دولتش ایمن نشینند و تو را این هر دو نیست.
معنی:
خلاصه، یکبار در مجلس او شاهنامه میخواندند و داستان در مورد نابودی حکومت ضحّاک در زمان فریدون بود. وزیر از پادشاه پرسید: آیا میتوان فهمید فریدون که ثروت و سلطنت و لشکر نداشت، چطور حکومت را به دست آورد؟ پادشاه گفت: همانطورکه شنیده ای، مردم زیادی اطراف او جمع شدند و او را تقویت کردند تا این که حکومت را به دست آورد. وزیر گفت: ای پادشاه! اگر جمع شدن و حمایت، سبب حکومت کردن است، پس چرا مردم را با ستم خود پراکنده میکنی؟ مگر قصد حکومت نداری؟ پادشاه گفت: چه چیزی باعث جمع شدن مردم برای حمایت از پادشاه میشود؟ وزیر گفت: پادشاه باید بخشنده باشد تا مردم به حمایت از او جمع شوند و باید مهربان باشد تا در سایه حکومت او در امنیّت زندگی کنند؛ ولی تو این دو ویژگی را نداری.
قلمرو زبانی:
باری: القصه، خلاصه
به مجلس او در: دو حرف اضافه برای یک متمّم (ویژگی سبکی)
همی خواندند: می خواندند
*زوال: نابودی، از بین رفتن
مملکت: پادشاهی، سلطنت
*مَلِک: پادشاه، سلطان
ملک را: از ملک
هیچ: قید پرسش
هیچ توان دانستن: آیا میتوان دانست؟
مُلک: پادشاهی
*حَشَم: خدمتکاران، خویشان و زیردستانِ فرمانروا
*مقرّر شدن: قرار گرفتن، ثبات و دوام یافتن
*تعصّب: طرفداری یا دشمنیِ بیش از حد نسبت به شخص، گروه یا امری؛ به تعصّب: به حمایت و جانبداری
موجب: سبب
مر: حرف تأکید
کَرَم: بخشش، جوانمردی، مروّت، بزرگی
دولت: حکومت، دستگاه
*ایمِن: در امن، دل آسوده
»باید« در رحمت باید به قرینه لفظی حذف شده.
قلمرو ادبی:
ضحّاک و فریدون: تلمیح
مملکت: مجاز از حکومت
سر کاری داشتن: کنایه از خیال و اندیشه کاری داشتن
سر: مجاز از فکر و اندیشه
گنج و مُلک و حَشَم – سپاه و رعیّت و پادشاه: مراعات نظیر (تناسب).

۳ .نکند جورپیشه، سلطانی  که نیاید ز گرگ چوپانی

معنی:
حاکم ستمگر نمیتواند پادشاهی کند؛ همانطورکه گرگ نمیتواند چوپانی کند.
قلمرو زبانی:
جورپیشه: ستمگر، ظالم
بیت: دو جمله
جورپیشه: نقش نهاد
سلطانی: نقش مفعول
چوپانی: نقش نهاد
گرگ: نقش متمّم.
قلمرو ادبی:
بیت دارای آرایه اسلوب معادله است
گرگ و چوپانی: مراعات نظیر (تناسب).

۴ .پادشاهی که طرح ظلم افکند  پای دیوار مُلک خویش بکند

معنی:
پادشاهی که بنای ظلم میگذارد، در حقیقت حکومت خود را نابود و ویران میکند.
قلمرو زبانی:*طرح افکندن: کنایه از بنا نهادن؛ طرح ظلم افکندن: سبب پیدایش و گسترش ظلم شدن، بنیان ظلم نهادن
مُلک: پادشاهی
بیت: دوجمله
قلمرو ادبی:
طرح افکندن: کنایه از بنا نهادن
پای دیوار کندن: کنایه از نابود کردن
طرح افکندن و پای دیوار کندن: تضاد
دیوار مُلک: اضافه تشبیهی

برای مشاهده سوالات و گام به گام کتاب‌های درسی خود، کافی است نام درس یا شماره صفحه مورد نظر را همراه با عبارت "همیار" در گوگل جستجو کنید.