گام به گام درس ۲ نگارش دهم
جواب کارگاه نوشتن درس دوم نگارش دهم
جواب کارگاه نوشتن درس دوم نگارش دهم
انتخاب سریع صفحه :
گام به گام نگارش دهم /
جواب کارگاه نوشتن صفحه ۳۳ و ۳۴ و ۳۵ نگارش دهم
1️⃣نوشته های زیر را بخوانید و فضای حاکم بر آنها (عینی و ذهنی) را مشخص و دربارۀ پاسخ خود، استدلال کنید.
متن یک :
پاسخ: فضای حاکم بر نوشته فضای عینی است ، چون صحبت از قفس و تنبلی شده که جزو توصیف هاست.
متن دو:
پاسخ: فضای حاکم بر نوشته فضای عینی است ، چون صحبت از ماشین – کلاغ – همسایه – دانه های باران و … شده است.
متن سه:
پاسخ: فضای حاکم بر نوشته فضای عینی است ، چون صحبت از توصیفات (نرده کوچه و … ) شده است.
متن چهار
پاسخ: فضای حاکم بر نوشته فضای ذهنی است ، چون نویسنده با اندیشه و خیال خود سر و کار دارد.
جواب صفحه ۳۶ درس دوم نگارش دهم
2️⃣ موضوعی را انتخاب کنید و با توجه به محتوای درس، درباره آن، متنی بنویسید.
موضوع : مادر
مادر فقط یک کلمه نیست مادر که میگویی میتوانی مزه عشق و مهربانی و معرفت را روی زبانت احساس کنی.
انگار خداوند دنیایی از مهربانی و دلسوزی و فداکاری را در یک کلمه خلاصه کرده…
مادر یگانه همراه پس از خداوند است تنها کسی که بعد از خدا به آن میتوان تکیه کرد بدون هیچ ترس و نگرانی مادر است.
تنها کسی که تمام عمرش مراقب من بوده و حتی یک لحظه هم از من غافل نبوده است.
در شادی ها با خنده من خندیده و در غم ها پا ب پای من اشک ریخته و هنگامی که بیمار شدم تا صبح بالا سرم بوده و از خوابش گذشته.
مادر فرشتهی بدون بالی است که خداوند بال هایش را گرفته ب شکل انسان روی زمین قرار داده تا هیچوقت احساس تنهایی نکنیم.
فرشتهای که هر وقت اشک هایم روی صورتم جاری شد با دست های پینه زدهاش اشک هایم را پاک کرد و پروانهوار دورم چرخید تا من قد بکشم و بزرگ شوم.
مادرم؛ زحماتی که تو برایم کشیدهای بی نهایت است و من هیچوقت نمیتوانم زحماتی که تاکنون برایم کشیدهای جبران کنم اما همیشه تلاشم را خواهم کرد که فرزند خوبی برایت باشم و آرزوهایت را تا جایی که میتوانم برآورده کنم…
جواب صفحه ۳۷ درس دوم نگارش دهم
3️⃣ نوشته های دوستان تان را بر پایه سنجه های زیر، ارزشیابی کنید.
پاسخ: پاسخ این بخش بر عهده شما است
جواب مثل نویسی صفحه ۳۸ نگارش دهم
از تو حرکت از خدا برکت.
مقدمه : در زمان های قدیم در یک روستایی یک زن با دوتا بچه کوچک و یک پسر بزرگ زندگی میکرد. زن ، شوهرش را از دست داده بود و تنها راه درامد آنها از گاو و گوسفندهایش بود. اما این درامد کفاف خرج و زندگی آنها را نمیداد.
بدنه : زن به پسر بزرگش گفت که ای پسر عزیزم به داخل شهر برو و دنبال کار باش و خرج برادر و خواهرهای کوچکت را دربیاور من در اینجا هم از گاو و گوسفندها از طریق فروش شیرشان درامد درمیاورم.
اما پسر سر باز زد و گفت کار کجاست مادر من. بیکاری در همه جا هست. شهر و روستا ندارد.
پس از گذشت یک سال مریضی به دام هایشان افتاد و همهی گاو و گوسفندهایشان مردند. به اصرار مادر، پسر مجبور شد به شهر برود و دنبال کار باشد.
پسر به شهر رفت و به سختی کار میکرد و دنبال کار بود تا اینکه بالاخره پس از گذشت چند روز سختی، کاری با درامد خوب پیدا کرد.
درآمدی جمع کرد و به روستا نزد مادرش بازگشت و تمام درامد ان ماهش را به مادرش داد.
مادر از خوشحالی به فرزندش گفت که پسرم نصیحتی به تو میکنم تا آخر عمرت به آن عمل کن
نتیجه: تا تو نخواهی و دنبال کار نباشی کار سراغ تو نمیآید
یاد مثلی افتاد که از تو حرکت از خدابرکت. تو تلاش کن و مطمئن باش خدا کمکت میکند.
آب که یک جا ماند، میگندد.
مرد از روی چهارپایه پایین میآید. نفس کشیدن برایش سخت است. کمرش را میگیرد. آخ میگوید. خودش را روی مبل زهوار در رفته میاندازد. صدای در رفتن فنر بلند میشود و زن مشغول خیاطی است. چشمانش را ریز کرده و بهصورت منظم کوک میزند.
مرد آه بلندی سر میدهد.زن نگاهش میکند و میگوید:” آلان دیگر وقت آه کشیدن نیست”.
مرد دهنش را کج میکند و از روی مبل بلند میشود
سرفه میزند. قرصها را برمیدارد و آب میخورد و به دیوار نگاه میکند. به مدالهای آویخته شده بر گردن دیوار که روزی بر گردن او بودند.
چهرهاش در هم میرود و به بیرون پنجره نگاه میکند. با خوشحالی یک قیس می کشد و میگوید: احمد! این، احمد است! احمد دهقان. یادت هست؟
زن نچ میکند. مرد ادامه میدهد: “همونی که با هم به مسابقات چین رفتیم.” من اول شدم و او سوم.
پسرک بامزهای بود. در هر مسابقه، گوشش میشکست. زن میگوید: خب؟
مرد میگوید: همینالان دیدمش رفت داخل مغازه. تازه اصلاً تغییر نکرده. باگذشت سیوچند سال هنوز هم سرحال است. فکر کنم الان یک مربی درجه یک شده باشد؛ اما همه میگفتند من بهتر بودم. او هم خوب بود، اما تکنیکی، کار نمیکرد، زندگی روی خوشش را به او نشان داد.
مرد آخ میگوید و از درد کمر خودش را دوباره روی مبل میاندازد. سرفه میزند، سرفه میزند. اسپری را برمیدارد. نفسش کمی بالا میآید.
زن پوزخندی میزند و میگوید:” آب که یکجا بماند میگندد”. تو که دیگر هیچ. سی سال است که هیچ فعالیتی نداری.
فقط میخوری و میخوابی.
حالا این زندگی ما و آنهم زندگی او. تعجب ندارد.
مرد مچاله میشود و از درد به خود میپیچد…
کار نیکو کردن از پر کردن است.
مفهوم: برای رسیدن به نقطه ای که میخواهی باید سخت تلاش کرد.
معنی ضرب المثل باد آورده را باد می برد
مفهوم: مال و ثروتی که بدون رنج و زحمت به دست آید خود به خود از دست میرود.
تو نیکی می کن و در دجله انداز
مفهوم: نیکی هایی که انجام می دهیم به ما باز میگردند.
- 3 نظر
- hamyar
- hamyar.in/?p=9480
هووووو
اکی
مثل همیشه عالی