گام به گام درس ۵ نگارش دهم ؛ صفحه ۷۷، ۷۸، ۷۹، ۸۰، ۸۳
جواب کارگاه نوشتن درس پنجم نگارش دهم
جواب کارگاه نوشتن درس پنجم نگارش دهم
انتخاب سریع صفحه :
گام به گام نگارش دهم / درس پنجم: نوشته ذهنی(۱): جانشین سازی
جواب صفحه ۷۷ و ۷۸ و ۷۹ درس پنجم نگارش دهم
نوشته های زیر را بخوانید؛ ابتدا مشخص کنید کدام یک از آنها نوشته ذهنی و کدام یک نوشته عینی است. سپس معین کنید کدام متن با روش «جانشینسازی» نوشته شده است.
متن یک:
پاسخ: متن نوشته ذهنی است و با روش «جانشینسازی» نوشته شده است.
متن دو:
پاسخ: متن نوشته عینی است.
متن سه:
پاسخ: متن نوشته ذهنی است و با روش «جانشینسازی» نوشته شده است.
جواب کارگاه نوشتن صفحه ۸۰ درس پنجم نگارش دهم
۲- موضوعی انتخاب کنید و با به کارگیری روش جانشین سازی، یک متن ذهنی بنویسید
موضوع : انسان ها در ۱۰۰ سال آینده:
در صد سال آینده، انسانها همچنان به عنوان یکی از مهمترین موجودات زنده روی زمین و به دنبال تحقق ایدههای نوین و توسعه فناوریهای جدید خواهند بود. با توجه به پیشرفت های شگرف در حوزه های پزشکی، بهداشت و درمان، میزان امید به زندگی و افزایش عمر میانگین افراد بیشتر خواهد شد. همچنین، با پیشرفت های تکنولوژی، برخی از وظایفی که در حال حاضر توسط انسانها انجام میشود، ممکن است توسط رباتها یا هوش مصنوعی انجام شود.
در این مدت، انسانها با توجه به پیشرفتهای فناوری و علمی، به دنبال حل مسائل بزرگتر و پیچیدهتر خواهند بود. مسائلی مانند تغییرات آب و هوا، کاهش تنوع زیستی، افزایش جمعیت و بیشتر شدن فضای شهری و بروز بحرانهای محیط زیستی برای انسانها در آینده چالشهای بزرگی به حساب میآیند. به همین دلیل، انسانها در پی یافتن راهکارهایی هستند که بتوانند این چالشها را مدیریت کنند و بهبودی در شرایط زندگی خود و سایر موجودات را برای سالهای آینده فراهم کنند.
موضوع : کودک کار
زندگی ام را بدون مقدمه شروع میکنم. به یاد دارم که معمولا با یک بسته فال حافظ یا دسته ای گل به خیابان میرفتم. قدمهای خودم را به سمت چهارراه میبردم و در راه به آرزوهایم فکر میکردم. هر روز با نگاه به ویترینهای فروشگاهها، یک آرزوی جدید به لیستِ آرزوهایم اضافه میشد. اگر به کسی بگویم آرزوهایم را، آن شخص حتماً خندیده و به من گفته که چقدر این آرزوها بیمعنی هستند.
بالاخره به سمت چهارراه میرسیدم. رنگ قرمز را بیشتر از هر رنگ دیگری دوست دارم. همیشه بیصبرانه منتظر چراغ قرمز شدم؛ شاید به خاطر این است که هر شماره از چراغهای سرِ چهارراه، یک ثانیه از آیندهام را میسازد.
گاهی اوقات، در راه رو به کنار پنجرهی ماشینها میایستم و گلها را جلو میبرم. بعضی موقعها رانندگان با سرعت شیشه ماشینشان را بالا میکشند و نگاهی به من نمیکنند. گاهی هم برای انتخاب گل، مدتی نگاه میکنند.
کاش میتوانستم گذشتهام را تغییر دهم و تصمیمهایی که گرفتم را با دقت بیشتری انتخاب کنم. کاش میتوانستم به خودم در گذشته آرامش بدهم و تمام اشتباهاتی که کردم را جبران کنم. اما با وجود همه این کاشها، من باید در زمان حال زندگی کنم و به جای فکر کردن به گذشته، سعی کنم در آینده بهتر عمل کنم و در هر لحظه از زندگیم بهترین تصمیم را بگیرم.
کاش نمیتوانستم زمان را برگردانم، اما با ارزش دانستن هر لحظه زندگیم، میتوانم بهترین آینده را برای خودم بسازم. کاش میتوانستم هر چیزی که در زندگی ام شکست خوردم را تغییر دهم، اما به جای آن باید از آن تجربهها یاد بگیرم و با استفاده از آنها، بهترین خودم را ساخته و زندگیام را به سمت بهترین نتیجه ممکن هدایت کنم.
جواب صفحه ۸۱ درس پنجم نگارش دهم
۳- به پرسش ها و نوشتە دوستانتان با دقت گوش دهید و آن را بر پایە سنجه های زیر، ارزشیابی کنید.
پاسخ: پاسخ این متن بستگی به نوشته دوستان شما دارد!
جواب مثل نویسی صفحه ۸۳ نگارش دهم
مثل های زیر را بخوانید، سپس یکی را انتخاب کنید و آن را گسترش دهید.
هر که در پی کلاغ رود، در خرابه منزل کند.
مقدمه
گاهی بعضی حکایت ها را میشود سر لوحه و الگوی زندگی خودمان قرار بدهیم البته اگر دل نگران آینده روشن پیش رویمان باشیم میتوانیم از همه مثل ها و حکایت ها و سخن بزرگان درس بگیریم و تلاش کنیم برای ساختن زندگی بهتر و بهبود بخشیدن به واژه انسانیت …
بدنه
سالی که نکوست از بهارش پیداست شاید بی ربط نباشد به حکایت هرکه در پی کلاغ رود در خرابه منزل کند از انجا که ادمی برده ی هواو نفس خویش است .به این نتیجه میرسیم که انسان هر چه را که برایش زیبا و جذاب جلوه کند به دنبالش دست زنان و پاکوبان میرود این یک مسئله ی ثابت شده و کاملا به اثبات رسیده است پس بحث در حوالی این موضوع به اینجا میرسد که ادمی باید با چشم باز و دیده روشن دوستان و اطرافیانش را برگزیند چرا که خواه یا ناخواه انسان تاثیر میگیرد و الگو بر میدارد از ادمی که دوست یا همدمش شود بر فرض اینکه الگوی انسان اشتباه و نا به جا باشد انسان محکوم به فنا میشود زیرا ما عاقبت به ته خط همان راهی میرسیم که ابتدا شروعش کرده ایم.
نتیجه گیری
پس باید چشمان باز و زمیر آگاه داشته باشیم و افراد کلاغ مانند را حذف کنیم از لیست زندگی و دوستانمان زیرا همنشینی با این چنین افرادی سر انجامی به جز خرابه ندارد.
دل که پاک است، زبان بی باک است.
مقدمه:
انسان های بی باک دل های پاک دارند و دل های پاک، به هر چیزی دست بزنند طلا می شود. زیرا آن ها چیزی دارند به اسم صداقت.
بدنه:
دل های پاک حرف هایشان بوی حقیقت می دهد، بوی درستی، بوی انسانیت. همان چیزی که خیلی از مردم از آن بی بهره هستند. همان هایی که در ظاهر دوست تو هستند ولی در باطن از یک دشمن هم دشمن ترند. همان هایی که با دروغ و تظاهر سرت را شیره می مالند. زیرا که دلی ناپاک و سیاه دارند، آن ها کارشان را با دروغ پیش می برند . همان دروغی که کینه می آورد و خانه ها را خراب می کند.
در روزگاران قدیم مردی ساده و بی آلایش زندگی می کرد. او همیشه بدون هیچ نوع سیاست و نیرنگ کار می کرد و اهالی شهر از مرد ساده نالان بودن و می گفتند این مرد با سادگی خود و سیاست نداشتن در کار، کار ما را نیز خراب می کند. مرد ساده هر بار از سخنان مردم ناراحت می شد. زیرا که دل مهربانی داشت و نمی خواست کسی از او ناراحت شود اما نمی توانست ذات خود را تغییر دهد و با دروغ و نیرنگ اجناس خود را به فروش برساند تا سایر مغازه داران نیز بتوانند اجناس خود را گران تر بفروشند. از این ماجرا چند صباحی گذشت. مرد به قصد خرید عسل وارد مغازه ی عسل فروش شد، مرد عسل فروش که به همراه پیرمردی کهن سال که محاسنش سپید شده بود در حال گفتگو بود، مرد ساده لوح را که وارد مغازه شد شناخت و قصد اذیت و آزار آن مرد را کرد. مرد سراغ قیمت عسل را گرفت. مرد عسل فروش دو برابر قیمت حقیقی عسل را گفت در حالی که عسل ها مرغوبیت خوبی نداشتند. مرد ساده دل، براساس سادگی خود بسیار تعجب کرد و گفت: این بسیار گران است در حالی که ارزش واقعی این عسل بسیار کمتر است و این عسل نیز اصلا کیفیت خوبی ندارد. مرد عسل فروش بسیار خشگین شد. ولی پیرمرد که شاهد ماجرا بود با لبخندی که نشان از با تجربگیش بود گفت: تو بسیار آرام و ساده دل هستی، زیرا که هر کس جای تو بود هرگز این حرف را نمی زد. بنابراین دل که پاک است زبان بی باک است.
نتیجه گیری
دل های پاک دنیا را زیباتر می بینند. سخت نمی گیرند و با دلی ساده و لبی خندان زندگی می کنند و لذت می برند.
خفته را خفته، کی کند بیدار؟
مقدمه:
کسی که آگاهی ندارد را می توان اگاه کرد اما آیا می شود کسی را که خودش را به ناآگاهی زده آگاه کرد
بدنه:
در یکی از روستاهای کشور عزیزمان مردی خداپرست و دین دار زندگی می کرد. اما در این میان مردی بود که نه نماز می خواند و نه روزه می گرفت و نه خمس و ذکات پرداخت می کرد. اهالی مسجد همگی از این ماجرا ناراحت بودند و هر یک به فکر چاره ایی بودند. هریک به نوبهی خود به پیش مرد می رفت او را نصیحت می کرد تا شاید به راه درست هدایت شود اما مرد هر بار حرف های مردم را پشت گوش می انداخت و به آن ها بی توجه بود. مردم که دیگر خسته شده بودند به فکر چاره ایی برای این ماجرا افدادند زیرا از عاقبت مرد می ترسیدند و نگران او بودند.
یک روز که دوباره دور هم جمع شده بودند تا دوباره دنبال راه چاره ایی باشند، امام جمعه مسجد گفت:خفته را خفته کی کند بیدار؟ ما همه ی سعی و تلاش خود را انجام داده ایم و وظیفه ی خود را به عنوان مسلمان ایفا کرده ایم ولی او نمی خواهد که آگاه شود و خود را به خواب و غفلت زده است. از ما دیگر هیچ کاری برنمی آید. خودش باید بخواهد تا ما نیز بتوانیم به او کمک کنیم.
نتیجه گیری:
هرگز نمی توان کسی را که خودش را به غفلت و بی خیالی زده آگاه کرد زیرا نمی خواهد آگاه شود.
زبان سرخ، سر سبز می دهد بر باد.
مقدمه :
به نام خدا داستانم را با یاد ایزد یکتا شروع میکنم روزی روزگاری پادشاهی خواب دید که دندان هایش تماما ریخته است. پادشاه پس از اینکه از خواب برخاست خواب گذاران را به حضور فرا خواند تا بداند تعبیر خوابش چیست!
بدنه:
دو تن از خوابگذاران برای تعبیر خواب پادشاه همزمان به حضور رسیدند یکی از آنان گفت تعبیر خواب تان این است که آنقدر عمر میکنید که مرگ تمامی عزیزان تان را ببینید. پادشاه بسیار اندوهگین شد و دستور اعدام خواب گذار را صادر کرد. خواب گذار دوم اندکی در فکر فرو رفت و سپس گفت شما از تمام اقوام و عزیزان تان عمری طولانی تر خواهید داشت. پادشاه بسیار خوشنود شد و به وی پاداش داد.
نتیجه گیری :
هر دو خواب گذار یک مطلب را بیان کردند اما نوع بیان و شیوه سخن گفتن شان متفاوت بود و یکی منجر به اجر شد و دیگری منجر به زجر.
در این مواقع از ضرب المثل “زبان سرخ، سر سبز می دهد بر باد.” استفاده میکنیم
درخت هر چه بارش بیشتر می شود، سرش فروتر می آید.
…
- hamyar
- hamyar.in/?p=9486