معنی حکایت افلاطون فارسی ششم ✅ صفحه ۱۰۰
حکایت افلاطون فارسی ششم صفحه ۱۰۰
حکایت افلاطون فارسی ششم صفحه ۱۰۰
انتخاب سریع صفحه :
معنی فارسی ششم ابتدایی / حکایت افلاطون صفحه ۱۰۰
معنی حکایت افلاطون ششم
🔹 گویند روزی افلاطون نشسته بود. مردی نزدِ او آمد و نشست و شروع کرد به حرف زدن.
معنی: می گویند یک روز افلاطون نشسته بود. مردی پیش او آمد و نشست و مشغول حرف زدن شد.
در میانهی سخن گفت: « ای حکیم! امروز فلان مرد را دیدم که سخنِ تو می گفت و تو را دعا می کرد و می گفت:
در بین حرف هایش گفت: « ای انسان دانشمند و دانا! امروز فلان کس را دیدم که دربارهی تو حرف می زد و تو را دعا می کرد و می گفت:
افلاطون، بزرگ مردی است که هرگز کس چون او نبوده است و نباشد، خواستم که شکر و سپاس او را به تو رسانم. »
افلاطون، مرد بزرگی است که هرگز کسی مثل او در جهان نبوده است و نخواهد بود، خواستم که ستایش و تعریف او را به گوش تو برسانم. »
🔹 افلاطون چون این سخن بشنید، سر فرو برد و بگریست و سخت، دلتنگ شد.
معنی: وقتی افلاطون این حرف را شنید، سرش را پایین انداخت و گریه کرد و بسیار ناراحت شد.
آرایه ادبی:
دلتنگ شدن: کنایه از ناراحت شدن
🔹 این مرد گفت: « ای حکیم! از من چه رنج آمد تو را که چنین تنگدل گشتی؟»
معنی: مرد گفت: ای انسان دانا! من چه کاری انجام دادم که سبب رنجیدن تو شد و تو ناراحت شدی؟
🔹 افلاطون گفت: « از تو رنجی به من نرسید ولیکن برای من از این بَدتَر چیست که جاهلی مرا بستاید. »
معنی: افلاطون گفت: « تو باعث رنجیدن من نشدی امّا هیچ چیز برای من بدتر از این نیست که یک نادان از من تعریف کند. »
سوال حکایت افلاطون فارسی ششم👇
چرا هنگامی که افراد نادان از ما تعریف میکنند، نباید خوشحال شویم؟
معنی: برای این که انسان های نادان، سطحی نگر هستند و از عقل و خردشان فرمان نمی برند؛ بنابراین از چیزهایی خوششان می آید که به اندازهی درک آنها باشد. به خاطر همین، انسان عاقل نباید از تعریف جاهلان، خوشحال شود.
معنی کلمات حکایت افلاطون فارسی ششم
گویند: گفته اند که ، آورده اند که | سخن تو می گفت: در مورد تو حرف می زد |
نزد: پیش | بزرگ مرد: مردِ بزرگ |
میانه ی سخن: وسط حرف | جاهل: نادان |
بگریست: گریه کرد | سخت دلتنگ شد: بسیار ناراحت شد |
حکیم: دانا ، دانشمند، خردمند | تنگدل گشتی: چنین ناراحت شدی |
رنج: درد ، غم | بستاید: ستایش کند |
فلان: اشاره به شخص یا چیز نامعلوم | سر فرو برد: سرش را پایین انداخت |
ولیکن: امّا | – |
هم خانواده حکایت افلاطون فارسی ششم
شرق = مشرق
محصول = حاصل
صداقت = صادق ، صدق
ظهر = مظهر
معطر = عطر ، عطار
مخالف و متضاد حکایت افلاطون فارسی ششم
فرجام ≠ آغاز
سود ≠ ضرر
آهسته ≠ سریع
آسان ≠ دشوار
بسیار ≠ اندک
- 12 نظر
- hamyar
- hamyar.in/?p=20216
《☆☆واقعا برنامه عالی هست
من معنی کلماتم بهم ریخته بود از اینجا خوندم برنامه عالی هست چون تمام کلمات داخلش معنی شده♡♡》
بهترین برنامه🤩
خیلی خوب بود دخترم توی درستش اوفت کرده بود الان بهتر شد ممنون از سازندش
از این مت خیلی لذت بردم از این برنامه خیلی خوب
من همیشه در درس از همیار استفاده می کنم
عالی هست
✅
خط یا بیت اول مردی نزد او امد او آمد رو مرد جاهل نوشتید
معنی هاش کم بود
همین قدر هست
🙏🙏خیلی خوب بود مرسی
عالی بود مرسی 🙏🙏
عالی