معنی حکایت انشاالله فارسی هشتم ✅ صفحه ۹۳

معنی حکایت انشاالله فارسی هشتم ✅ صفحه ۹۳

حکایت انشاالله فارسی هشتم

معنی حکایت انشاالله فارسی هشتم ✅ صفحه ۹۳

حکایت انشاالله فارسی هشتم

معنی فارسی هشتم / حکایت: انْ شاءَالله صفحه ۹۳

مفهوم کلی: هر سخن جایی و هر نقطه مکانی دارد .
پیام حکایت: انجام تمام کارها بدست خدوند است

 آورده‌اند که، مردی در راهی می‌رفت و دَرِمی چند در آستین داشت و در عقیدتش خلل بود.
معنی: نقل کردهاند که مردی در حال عبور از راهی بود و مقداری سکه نقره داشت که در آستین خود پنهان کرده بود و ایمانش به خدا ضعیف بود.
واژه های مهم:
آورده اند
: نقل کرده اند
دِرَم: پول نقره
خلل: آسیب
عقیده: باور، ایمان

 یکی او را گفت: «کجا می‌روی؟» گفت: «دِرَمی دارم؛ به خَز فروشان می‌شوم تا خزی خرم.» گفت: «بگو ان شاءالله!»
معنی: یکی به او گفت: کجا میروی؟ گفت: مقداری سکه نقره دارم به بازار لباس فروش ها می روم تا لباسی بخرم. آن مرد به او گفت: بگو اگر خدا بخواهد!
واژه های مهم:
خز:
لباس، پوست
خز فروشان: بازار پوست فروشان، بازار لباس فروشان
ان شاءالله: اگر خدا بخواهد

 گفت: «به ان شاءالله چه حاجت است؟ که زر بر آستین است و خز در بازار!»
معنی: مردی که ایمانش ضعیف بود جواب داد: به ان شاء الله گفتن نیازی نیست زیرا پول و سکه همراه دارم و خز هم در بازار وجود دارد.
واژه های مهم:
زر:
پول، سکه طلا

 او بگذشت. در راه طرّاری به وی بازخورد و آن زر به حیلت ببرد. چون آن مرد واقف شد که زر ببردند، خجل‌وار بازگشت
معنی: آن مرد رفت. در راه دزدی با او برخورد کرد و سکه های او را با فریب و حیله دزدید وقتی مرد با خبر شد که سکه هایش را دزدیده اند با خجالت بازگشت.
واژه های مهم:
طرار:
دزد
حیلت: مکر، فریب
واقف: آگاه، باخبر
خجل وار: با خجالت
هان: آگاه باش

 و به اتّفاق، هم آن مرد به او بازخورد و گفت: «هان! خز خریدی؟» گفت: «زر ببردند ان شاءالله.» گفت: «اشتباه کردی؛ ان شاءالله در آن موضع باید گفت تا فایده دهد!»
معنی: اتفاقاً همان مرد او را دید و به او گفت: آگاه باش! آیا لباس خریدی؟ مرد بی ایمان گفت: سکه هایم را دزدیدند اگر خدا بخواهد.اشتباه کردی انشاءالله باید در جایی گفت که فایده داشته باشد!
واژه های مهم:
به اتفاق: اتفاقاً
موضع: جایگاه، محل

معنی کلمات حکایت ان شاءالله فارسی هشتم

آورده اند: نقل کرده اند . زر در آستین بودن: کنایه از آماده بودن شرایط
مردی: یک مرد بگذشت: رد شد ، عبور کرد
درم: پول نقره طرار: دزد ، راهزن
عقیدت: ایمان ، باور بازخورد: برخورد کرد
خلل: سستی ، تباهی ، ضعف حیلت: مکر و فریب
در عقیدتش خلل بود: ایمانش سست و ضعیف بود ببرد: دزدید ، برد
به: پیش ، نزد واقف: آگاه
خز: پوست خجل وار: مانند انسان شرمنده
خز فروشان: بازار پوست فروشان به اتفاق: اتفاقا
می شوم: می روم موضع: جایگاه ، موقعیت
حاجت: نیاز فایده دهد: سودمند باشد

 

برای مشاهده سوالات و گام به گام کتاب‌های درسی خود، کافی است نام درس یا شماره صفحه مورد نظر را همراه با عبارت "همیار" در گوگل جستجو کنید.