معنی حکایت به خدا چه بگویم فارسی هشتم ✅ صفحه ۱۶
معنی حکایت به خدا چه بگویم هشتم
معنی حکایت به خدا چه بگویم هشتم
معنی فارسی هشتم / حکایت: به خدا چه بگویم؟ صفحه ۱۶
روزی غلامی گوسفندان اربابش را به صحرا برد. گوسفندان در دشت سرگرم چرا بودند که مسافری از راه رسید و با دیدن انبوه گوسفندان، به سراغ آن غلام (چوپان) رفت و گفت: «از این همه گوسفندانت، یکی را به من بده».
معنی: یک روز خدمتکاری، گوسفندان رئیسش را برای چریدن به صحرا برد. گوسفندان در دشت مشغول چریدن بودند که یک مسافر از راه رسید و با دیدن گوسفندان فراوان سراغ چوپان رفت و گفت: از این همه گوسفند یکی را به من بده.
چوپان گفت: «نه، نمیتوانم این کار را بکنم؛ هرگز!».
معنی: چوپان گفت : «من اصلا نمی توانم همچین کاری بکنم»،
مسافر گفت: «یکی را به من بفروش.»
معنی: مسافر گفت: «پس لااقل یکی از گوسفندان را به من بفروش».
چوپان گفت: «گوسفندان از آن من نیست.»
معنی: چوپان گفت: گوسفندان مال من نیستند که بتوانم بفروشمشان و صاحب آنها فرد دیگری است.
مرد گفت: «خداوندش را بگوی که گرگ بِبُرد.»
معنی: مسافر گفت: به صاحب گوسفندان بگو گرگ یکی از گوسفندان را برده است.
غلام گفت: «به خدای چه بگویم؟!»
معنی: خدمتکار پاسخ داد : چه جوابی به خدا بدهم؟
پیام حکایت: خداوند را حاضر و ناظر دیدن و توصیه به امانت داری و نیکوکاری
گوسفندان اربابش : مفعول جمله ،
به صحرا : متمم
چَرا : چریدن
آنِ من : مال من
خداوند در سطر هفتم : صاحب و مالک (خداوندش را بگوی) به صاحبش بگو
- 1 نظر
- hamyar
- hamyar.in/?p=19321
عالی