معنی روانخوانی دروازهای به آسمان فارسی نهم صفحه ۸۸
معنی دروازهای به آسمان صفحه ۸۸ فارسی نهم
معنی دروازهای به آسمان صفحه ۸۸ فارسی نهم
انتخاب سریع صفحه :
معنی فارسی نهم/ روانخوانی: دروازهای به آسمان
معنی صفحه ۸۹ فارسی نهم 👇
※ با خود میگفتم: از دوازدهم مهرماه ۱۳۵۹ چه به یاد داری؟ هیچ! آنجا که تو به آن پای مینهادی خرّمشهر نبود، خونینشهر نیز نبود… این شهر، دروازهای در زمین داشت و دروازهای دیگر در آسمان و تو در جستوجوی دروازهٔ آسمانی شهر بودی که به کربلا باز میشد و جز مردان مرد را به آن راه نمیدادند.
با خود میگفتم: جنگ، برپا شده بود تا «محمد جهانآرا» به آن قافلهای ملحق شود که به سوی عاشورا میرفت.
یک روز، شهر در دست دشمن افتاد و روزی دیگر آزاد شد. پندار ما این است که ما ماندهایم و شهدا رفتهاند؛ امّا حقیقت آن است که زمان، ما را با خود برده است و شهدا ماندهاند.
سالها از آن روزها میگذرد و آن جوان بسیجی، دیگر جوان نیست. جوانی او نیز در شهر آسمانی خرّمشهر مانده است.
امّا آنان که یاد آن مقاومت عظیم را در دل محفوظ داشتهاند، پیر شدهاند و پیرتر. کودکان میانگارند که فرصتی پایان ناپذیر برای زیستن دارند؛ امّا چنین نیست و بر همین شیوه، دهها هزار سال است که از عمر عالم گذشته است. فرصت زیستن چه در صلح و چه در جنگ، کوتاه است؛ به کوتاهی آنچه اکنون از گذشتههای خویش به یاد میآوریم.
واژه های مهم:
دروازهای به آسمان: آسمان نماد معنویّت و روحانی است.
خونین شهر: ترکیب وصفی مقلوب (شهر خونین) ولی خونینشهر دیگر صفت نیست، بلکه اسم مشتق مرکّب است
جستوجو: مشتق مرکّب و اسم مصدر است
پندار ما این است که ما رفتهایم و شهدا رفتهاند امّا حقیقت آن است که زمان، ما را با خود برده است و شهدا ماندهاند: اشاره به آیه قرآنی دارد که شهدا زندهاند و در نزد خدایشان روزی میخورند
میانگارند: مضارع اخباری
متوقّف: مسند
※ یک روز آتش جنگ، ناگاه جسم شهر را در خود گرفت. آن روزها گذشت؛ امّا این آتش که چنگ بر جسم ما افکنده، هرگز با مرگ، خاموشی نمیگیرد. آن نوجوانان رشید و دلاوران شهید چهارده – پانزده ساله اکنون به سرچشمهٔ جاودانگی رسیدهاند. آنان خوب دریافتند که برای جاودان ماندن چه باید کرد. سخن عشق، پیر و جوان نمیشناسد.
آیا نوجوانان و چهارده – پانزده سالههای امروز میدانند که در زیر سقف مدرسههای خرّمشهر در آن روزهای آتش و جنگ چه گذشته است؟
رودخانهٔ خرّمشهر آن روزها هم بیوقفه گذشته است و امروز نیز از گذشتن، باز نایستاده است. یک روز ناگهان از آسمان آتش بارید و حیات معمول شهر متوقّف شد. کشتیها به گل نشستند؛ اتومبیلها گریختند و شهر خالی شد. رودخانه ماند و نظاره کرد که چگونه حیات حقیقی مردان خدا، ققنوسوار از میان خاکستر نخلهای نیم سوخته، خانههای ویران، اتومبیلهای آتش گرفته و کشتیهای به گِل نشسته سر برآورد. عجب از این عقل باژگونه که ما را در جستوجوی شهدا به قبرستان میکشاند!
واژه های مهم:
متوقّف: مسند
کشتیها به گل نشستند: کنایه از این دارد که اقتصاد شهر از رونق افتاد
ققنوسوار: مثل ققنوس، پسوند (وار) پسوند شباهت است
عجب از این عقل باژگونه که ما را در جستوجوی شهدا به قبرستان میکشاند: اشاره به این دارد که شهدا را باید در دل جستوجو کرد نه در گوشۀ قبرستان.
※ شور زندگی یکبار دیگر مردان را به خرّمشهر کشانده است. شاید آنان درنیابند؛ امّا شهر در پناه شهداست. خرّمشهر شقایقی خونرنگ است که داغ جنگ بر سینه دارد…
مسجد جامع خرّمشهر، قلب شهر بود که میتپید و تا بود، مظهر ماندن و استقامت بود. مسجد
معنی صفحه ۹۰ فارسی نهم 👇
جامع خرّمشهر، مادری بود که فرزندان خویش را زیر بال و پر گرفته بود و در بیپناهی، پناه داده بود. آنگاه که خرّمشهر به اشغال متجاوزان درآمد و مدافعان ناگزیر شدند که به آن سوی شطّ خرّمشهر کوچ کنند، باز هم مسجد جامع، مظهر همهٔ آن آرزویی بود که جز در باز پسگیری شهر برآورده نمیشد. مسجد جامع، همهٔ خرّمشهر بود. قامت استوار ایمان ایران شهر بود.
آرایه ها ادبی:
خرّمشهر شقایقی خون رنگ است که داغ جنگ در سینه دارد: تشبیه و استعاره مکنیّه از نوع تشخیص دارد. ابتدا نویسنده خرّمشهر را به شقایق تشبیه کرده است. سپس خرّمشهر را به مادر مصیبت زده تشبیه کرده که داغ فرزند در دل دارد.
شب آخر، شهید «جهان آرا» حرکت امام حسینی انجام داد؛ زمانی که مقرها را در خرّمشهر زدند و بچّهها در خرّمشهر مقرّی نداشتند و به آن طرف شهر رفتند، او همهٔ بچّهها را جمع کرد و گفت که اینجا کربلاست و ما هم با یزیدیها میجنگیم. ما هم اصحاب امام حسینیم.
تا این را گفت، برای همه، صحنهٔ کربلا تداعی شد. گفت: «نمیتوانم به شما فرمان بدهم. هر کس میتواند، بایستد و هر کس نمیتواند، برود؛ امّا ما میایستیم تا موقعی که یا ما دشمن را از بین ببریم یا دشمن ما را به شهادت برساند. منتهی هر کس میخواهد، از همین الآن برود…».
بچّهها همه بلند شدند و او را بغل کردند و بوسیدند و با او ماندند.
کربلا قرارگاه عشّاق است و شهید سید محمدعلی جهانآرا چنین کرد تا جز شایستگان، کسی در کربلای خرّمشهر استقرار نیابد. شایستگان آنانند که قلبشان را عشق تا آنجا انباشته است که ترس از مرگ، جایی برای ماندن ندارد. شایستگان جاودانند.
آرایه ها ادبی:
جملهی (هر کس میتواند، بایستد و هر کس نمیتواند، برود) سخن شهید محمّد جهان آرا است. این سخن شهید محمّد جهان آرا اشاره به سخن امام حسین (ع) دارد که در شب عاشورا خطاب به یاران خود فرمودند
جنگ برپا شد تا مردترین مردان در حسرت قافلهٔ کربلای عشق نمانند. در پس این ویرانیها معارجی به سال ۶۱ هجری قمری وجود داشت و بر فراز آن، امام عشق، حسین بن علی (ع)، آغوش برگشوده بود. رزمآوران از این منظر آسمانی به جنگ مینگریستند که: «در هر وجب از این خاک، شهیدی به معراج رفته است؛ با وضو وارد شوید». این جمله را یک جوان بسیجی، مردی از سلالهٔ جوانمردان بر تابلوی دروازهٔ خرّمشهر نگاشته بود و خود نیز در سال ۱۳۶۷ به شهادت رسید.
آرایه ها ادبی:
معارج: وسیله ای برای عروج (عروج: بالا رفتن)
معنی کلمات دروازهای به آسمان فارسی نهم
مردان مرد: شجاعان، دلاوران | ملحق شود: بپیوندد |
پندار: تصور، گمان ّ | محفوظ داشتن: حفظ کردن، نگھداری |
ققنوس: مرغی باشد که ھزار سال عمر کند و عاقبت بسوزد و از خاکستر او تخمی و از آن ققنوس دیگری پدیدار میشود | عظیم: بزرگ |
نظاره: نگاه، تماشا | میانگارند: تصور میکنند، گمان میکنند |
حیات: زندگی | ناگاه: ناگھان، بھ ناگاه |
بر پاشد: پدید آمد، ایجاد شد | جاودانگی: ماندگاری |
حسرت: افسوس، ناراحتی از نداشتن چیزی | بیوقفه: بیدرنگ ، بدون توقف |
معارج: جمع معراج، نردبان ھا | باز ایستادن: متوقف شدن |
فراز: بالا | حیات معمول: زندگی طبیعی ، زندگی عادی |
پای نھادن: قدم گذاشتن | تداعی شد: تکرار شد |
کرب: سرزمین | سلاله: طایفه ، نژاد ، اصل |
بلا: آزمایش | مقر ها: جمع مقر، محل ، استقرار ، پایگاه ، قرارگاه |
کربلا: سرزمین آزمایش و امتحان | باژگونه: واژگونه ، برعکس ، وارونه |
- 1 نظر
- hamyar
- hamyar.in/?p=21095
سلام خیلی ممنون اگه بشه نقش دستوری هارو هم بزارین عالی میشه و فعل ها و نوع هاشون رو دونه به دونه بنویسین