معنی روان خوانی دیدار فارسی یازدهم + کلمات و آرایه ها
روان خوانی دیدار صفحه ۱۳۲ فارسی یازدهم
روان خوانی دیدار صفحه ۱۳۲ فارسی یازدهم
معنی فارسی یازدهم / روان خوانی دیدار
طلبه جوان، در آن سرمای کشنده که در تهران هیچ پیشینه نداشت، برفِ بلند را می کوبید و پیش می رفت یا برفِ کوبیده را بیش می کوبید؛ قبای خویش به خود پیچان، تنها، تنها.
طُلّاب دیگر، چند چند با هم می رفتند و در این گروهی رفتن، گرمایی بود، تنگِ هم، گفت و گو کنان امّا طلبه جوانِ ما – حاج آقا روح الله موسوی – به خویش بود و بس.
حاج آقا روح الله از میدان مُخبرالدّوله که گذشت، بخشی از شاه آباد را طی کرد؛ به کوچه مسجد پیچید، به درِ خانه حاج آقا مدرّس رسید و ایستاد. در، گشوده نبود امّا کلون هم نبود. حاج آقا در را قدری فشار داد. در گشوده شد. طلبه جوان پا به درون آن حیاطِ محقّر گذاشت و به خود گفت: »خوب است که نمی ترسد. خوب است که خانه اش محافظی ندارد و درِ خانه اش چفت و کلونی؛ امّا او را خواهند کشت. همینجا خواهند کشت. رضاخان او را خواهد کشت. انگلیسی ها او را خواهند کشت. چقدر آسان است که با یک تپانهه وارد این حیات شوند، به جانب آن اتاق بروند و تیری به قلبِ مدرّس شلّیک کنند. قلب یا مغز؟ خدایا چرا هنوز، بعد از بیست و دو سال، بیست و دو سال … ذهن من این مسئله را نگشوده است؟ به قلب پدر شلّیک کردند یا به مغزش؟
کلمات:
طلبه: دانشجوی علوم دینی
قبا: نوعی جامه جلو باز که دو طرف جلو آن با دکمه بسته می شود
طلّاب: جمع طلبه، دانش پژوهان
*کلون: قفل چوبی که پشت در نصب می کنند و در را با آن می بندند
*محقّر: کوچک، حقیر
محافظ: نگهبان
چِفت: قلّاب پشت در
تپانچه: نوعی سلاح سبک آتشین کمری
شلّیک: پرتاب تیر.
قلمرو ادبی:
سرما: نماد خفقان و ظلم حاکم
کوبیدن برف بلند: کنایه از آغاز مبارزهای تازه
کوبیدن برف کوبیده: کنایه از ادامه راه مبارزان پیشین
گروهی رفتن: کنایه از اتّحاد
قبای خویش به خود پیچیدن و به خویش بودن: کنایه از استقلال رأی داشتن
گرما: مجاز از محبّت و همدلی
قلب و مغز: مراعات نظیر (تناسب)
محافظ و چفت و کلون نداشتن خانه: کنایه از شجاعت مدرّس
گشودن مسئله: کنایه از فهمیدن مسئله.
چرا مادر می گفت: «قرآنِ جیبی اش به اندازه یک سکّه سوراخ شده بود» و چرا سیّدی می گفت: «صورت که نداشت، آقا! سر هم، نیمی …» آقا روح الله باز گیر افتاده بود: کدام یک مهمتر از دیگری است؟ حاج آقا مدرّس با کدام یک از این دو بیشتر کار می کند؟ قلب یا مغز؟ کدام را ترجیح می دهد؟ «-آقایانِ محترم! علما! روحانیّونِ حوزه ها! با مغزهایتان با حکومت طرف شوید، با قلبهایتان با خدا. اینجا، حساب کنید، بسنجید، اندازه بگیرید، چُرتکه بیندازید؛ چرا که با چُرتکه اندازانِ بَدنهاد روبه رو هستید امّا آنجا با قلب هایتان، با خلوصتان، با طهارتتان، تسلیمِ تسلیم با خدا روبه رو شوید. اینجا، به هیچ قیمت نشکنید؛ آنجا شکسته و خمیر شده باشید. اینجا، همه اش، در پرده بمانید؛ آنجا، در محضر خدا، پرده ها را بردارید… .»
کلمات:
ترجیح: برتری دادن، رُجحان
*چُرتکه: واژه روسی؛ وسیله ای برای محاسبه جمع و تفریق شامل چند رشته سیم که در چهارچوبی قرار دارد. در دو رشته چهار مهره و در بقیه ده مهره متحرّک که نماینده یک تا ده است، جای دارد
بدنهاد: بدذات، بدسرشت
خلوص: خالص بودن
طهارت: پاکی
تسلیم: گردن نهادن، راضی شدن به چیزی
محضر: پیشگاه، برابر.
قلمرو ادبی:
سوراخ شدن سکّه: کنایه از خوردنِ تیر به قلب
سر و صورت نداشتن: کنایه از خوردنِ تیر به مغز
گیر افتادن: کنایه از مشکل داشتن
قلب: مجاز از احساس
مغز: مجاز از عقل و اندیشه
حساب کردن و اندازه گرفتن و چرتکه انداختن: کنایه از عقلانیت
نشکستن: کنایه از مقاومت
شکسته و خمیر شدن: کنایه از تواضع و فروتنی در برابر خدا
در پرده بودن: کنایه از رفتار هوشمندانه و سیاست مدارانه
برداشتن پرده ها در محضر خدا: کنایه از خالص و بی ریا بودن.
آقا روح الله جوان، دلش نمی خواست مِنبر برود امّا دلش می خواست حرفهایش را بزند. همیشه گرفتار انتخاب بود. «در ماه مبارکِ رمضان یا در محرّم و صفر، آیا برای تبلیغ بروم؟ بازگردم به خمین؟ از پلّه ها
طلبه ای گفت: «جناب مدرّس، در کوچه و بازار میگویند که شما مشکلتان با رضاخان میرپنج در این است که سلطنت را می خواهید، نه جمهوری را و اعتقاد به بقای خاندانِ سلطنت دارید و نظام شاهنشاهی را موهبتی الهی میدانید؛ حال آنکه رضاخانِ میرپنج و سیّدضیا و بسیاری دیگر میگویند که کارِ سلطنت تمامِ تمام است و عصرِ جمهوری فرا رسیدهاست…»
مدرّس،مدّتها بود که با این ضربه ها آشنایی داشت و با دردِ این ضربه ها و به همین دلیل، همیشه پاسخ را در آستینش داشت – خیر آقا… خیر… بنده با سلطنت – چه از آنِ قاجار باشد چه دیگری و دیگری – ابداً ابداً موافق نیستم؛ یعنی، راستش، اصوالا نظامِ سلطانی را نظم مطلوبی برای اُ مّت و ملّت نمیدانم. امروز، سلطانِ درمانده قاجار، در آستانه سقوط نهایی، تازه متوجّه شده است که خوب است سلطنت کند نه حکومت؛ خدمت کند نه خیانت امّا این غولِ بی شاخ و دُم که معلوم نیست از کدام جهنّمی ظهور کرده و چطور او را یافتهاند و چطور او را – از دربانیِ سفارت آلمان – به اینجا رسانده اند، تمامِ وجودش خودخواهی و زور پرستی و میل به استبداد و اطاعت از انگلیسی هاست… شما، حرفی داری فرزندم؟
کلمات:
سلطنت:پادشاهی
موهبت:بخشش،دهش
ابداً:اصلا،هرگز
نظام:حکومت
مطلوب:خوشایند
خان برای رضا و سید برای ضیا:شاخص.
قلمرو ادبی:
ضربه: استعاره از سخنان انتقادی
در آستین داشتن: کنایه از آماده داشتن
غول بی شاخ و دُم: استعاره از رضاخان
حرف: مجاز از سخن.
– از کجا دانستید که حرفی دارم، حاج آقا؟
– از نگاهتان، در نگاهتان اعتراضی هست.
– میگویم: «شما به تنومندیِ رضاخان اعتراض دارید یا به بیگانه پرستی اش؟»
– منظورت چیست فرزندم؟
– زمانی که ضمن بحث، می فرمایید «این غولِ بی شاخ و دُم»، انسان به یادِ لاغریِ بیش از اندازه شما در برابرِ غول اندامیِ رضاخان می افتد و اینطور تصوّر می کند که مشکلِ شما با رضاخان، مشکلِ شکل و شمایل و تنومندی اوست، نه اینکه او را آورده اند بی هیچ پیشینه در علم سیاست و دین و جاهل است و مستبد و به دلیل همین جهت او را نگه داشته اند، نه هیکل. مدرّس سکوت کرد. سکوت به درازا کشید.
آقا روح الله دانست که ضربه اش ساده امّا سنگین بوده است.
عذر می خواهم حاج آقا! قصد آزارتان را نداشتم؛ شما، وقتی در حضور جمع – به مسامحه – به تنومندیِ یک نظامیِ بدکار اشاره می کنید، به بخشی از موجودیّتِ آن نظامی اشاره می فرمایید که پدید آمدنش در یدِ اختیار آن نظامی نبوده و اراده الهی و تنومندی پدر و مادرِ روستایی – احتمالا – در آن نقش داشتهاست. در این حال، شما را به بی عدالتی مُتّهم خواهند کرد و اعتبار کالمِ عظیمتان را در باب خطرِ خوفآورِ استبداد، درک نخواهند کرد و همهجا خواهند گفت که آقای مدرّس، مَردِ خوب و شوخ طبعی است که سخنانِ نمکین بسیار میگوید امّا مسائلِ جدّیِ قابل تأمّل، چندان که باید، در چنته ندارد و دشمنانِ شما و ملّت و دین بهانه خواهند یافت و با آن بهانه، نه فقط شما را بلکه ما را که شما پرچمدارمان هستید، خواهند کوبید و لِه خواهند کرد… . باز، سلطه خاموشی.
کلمات:
تنومند: فربه، چاق، تناور
ضمن: میان چیزی
شمایل: شکل، تصویر
جاهل: نادان
مستبد: خودسر، خودرأی
هیکل: تنه، شکل، پیکر
*مسامحه: آسان گرفتن، ساده انگاری
موجودیّت: هستی، وجود
ید: دست
اراده: خواست
خوف آور: ترساننده
چنته: در اینجا ذهن، درون.
قلمرو ادبی:
غول بی شاخ و دُم: استعاره از رضاخان
لاغری و تنومندی: تضاد
نمکین بودن سخن: حس آمیزی
کوبیدن و لِه کردن: کنایه از شکست دادن
چیزی در چنته داشتن: کنایه از دانایی
سلطه خاموشی: تشخیص و استعاره.
طلّاب سر به زیر افکنده بودند. صدایشان از دهان این طلبه بی پروای خوش بیان بیرون آمده بود، بی کم و کاست. مدرّس تأثّر را پس نشاند.
– کاش که شما، با همه جوانی تان، به جای من، به این مجلس شورا می رفتید. شما به دقّت و مؤثّر سخن میگویید، حاج آقایِ جوان!
– ممنونِ محبّتتان هستم حضرت حاج آقا مدرّس امّا من این مجلس را چندان شایسته نمی دانم که جای روحانیّت باشد. آنچه را که شما میگویید، دیگران هم می توانند بگویند. آچه که شما می توانید انجام بدهید که دیگران نمی توانند، دعوتِ جمیع مسلمانانِ ایران است به مبارزه تَن به تَن با قاجاریان و رضاخانیان و جملگیِ ظالمان و وابستگانِ به اجانب. اگر سرانجام، به کمک ملّت، حکومتی بر کار آوردید که عطر و بوی حکومتِ مولا علی )ع را داشت، وظیفه خود را بهعنوان یک روحانیِ مبارزِ تمام عیار انجام داده اید.
– طلبه جوان! آیا منظورتان این است که اصولا، من موجودِ هدف گمکرده ای هستم؟
– خیر، هدفِ شما برای کوتاه مدّت خوب است که بنده به عنوانِ یک طلبه کوچکِ جستوجوگر، به این هدف اعتقاد دارم امّا روشتان را برای رسیدن به این هدف، روشی درست نمی دانم. شما، با دقّت و قدرت، به نقاطِ ضربه پذیرِ رضاخان ضربه نمی زنید بلکه ضربه هایتان را غالباً، به سوی او و دیگران، بی هوا پرتاب می کنید. شما در سنگرِ مشروطیّت ایستاده اید امّا یکی از رهبرانِ ما، سال ها پیش، از مشروعیّت سخن گفته است و در اسلام، شرع مُقدّمِ بر شرط است.
کلمات:
*تأثّر: اثرپذیری، اندوه
مؤثّر: اثرگذار
ممنون: منّت پذیر
اجانب: جمع اجنبی، بیگانگان
*عیار: خالص، سنجه، مقابل غش و ناپاکی؛ تمام عیار: کامل و بی نقصان، پاک، خالص
غالباً: بیشتر
مشروطیّت: حکومت قانونی
*مشروعیّت: منطبق بودن رویه های قانونگذاری و اجرایی حکومت با نظر مردم آن کشور
شرع: دین، آیین، مذهب
مقدّم: پیش، جلو.
قلمرو ادبی:
صدا: مجاز از سخن
دهان: مجاز از زبان
سر به زیر افکندن: کنایه از خجالت کشیدن
تن به تن: کنایه از مستقیم
عطر و بوی حکومت: حس آمیزی
ضربه زدن: کنایه از مبارزه
بی هوا پرتاب کردن ضربه: کنایه از مبارزه غیر اصولی
سنگر مشروطیت: اضافه تشبیهی
مشروطیت و مشروعیت – شرع و شرط: جناس ناقص اختلافی (ناهمسان)
شما، به اعتقادِ این بنده ناچیز، این جنگ را خواهید باخت و رضاخان، به هر عنوان خواهد ماند و بساطِ قُلدری اش را پهن خواهد کرد و ما را بار دیگر -چنان که ماهِ قبل فرمودید- از چاله به چاه خواهد انداخت؛ شاید به این دلیل که آقای مدرّس، تنهای تنها هستند و همراهانشان، اهل یک جنگِ قطعی نیستند و در عین حال، آقای مدرّس، گرچه به سنگرِ ظلم حمله می کند امّا از سنگرِ عدل به سنگرِ ظلم نمی تازد. در این مشروطیّت، چیزی نیست که چیزی باشد… .
– مانعی ندارد که اسم شریفتان را بپرسم؟
– بنده روح الله موسویِ خمینی هستم. از قم به تهران می آیم. البته به نُدرت.
– بله… شما تا به حال، چندین جلسه محبّت کرده اید و دیدنِ من آمده اید و همیشه همانجا پای در نشسته اید…
چرا تا به حال در این مدّت، نظری ابراز نداشته بودید فرزندم؟ چرا تا به حال، این افکار جوان و زنده را بیان نکرده بودید؟
– می بایست به حدّاقلّ پختگی می رسیدند، آقا! کلامِ خام، بدتر از طعامِ خام است.
طلبه جوان، بهنگام برخاستن را میدانست، چنان که بهنگام سخن گفتن را.
طلبه برخاست.
مدرّس برخاست.
جملگیِ حاضران برخاستند.
کلمات:
بساط: گستردنی
قُلدُری: زورمندی، زورگویی
به ندرت: کم
بهنگام: به موقع، سرِ وقت
برخاستن: بلند شدن.
قلمرو ادبی:
بساط قلدری–سنگر ظلم–سنگر عدل: اضافه تشبیهی
پهن کردن بساط: کنایه از گسترش دادن دامنه چیزی
از چاله به چاه انداختن: کنایه از گرفتار تر کردن کسی که گرفتار است
چیزی نبودن چیزی: کنایه از بی ارزشی
کلام خام: حس آمیزی
افکار جوان و زنده:تشخیص و استعاره.
– حاج آقا روح الله، شما اگر زحمتی نیست یا هست و قبولِ زحمت می کنید، بیشتر به دیدنِ ما بیایید، بیایید و با ما گفتو گو کنید. البتّه بنده بیشتر مایلم که در خلوت تشریف بیاورید تا دوبهدو در باب مسائل مملکت و مشکلاتِ جاری حرف بزنیم و بعد، شما نظریّات و خواسته های مرا به گوش طلّاب جوانِ حوزه برسانید… .
– سعی می کنم، آقا.
– طلبه جوان، قدری به همه سو خمید و رفت تا باز برفهای نکوبیده را بکوبد.
کلمات:
حوزه: مدرسه علوم دینی
باب: در مورد، موضوع.
قلمرو ادبی:
به گوش رساندن: کنایه از بیان و ابلاغ
به همه سو خمیدن: کنایه از تفکّر و اندیشه
کوبیدن برف های نکوبیده: کنایه از انتخاب راه نو در مبارزه
شب به شدّت سرد بود، دلِ روحاهلل، به حدّت گرم – »که آتشی که نمیرد، همیشه در دلِ او بود«-. مدرّس به طلّابِ هنوز ایستاده گفت: می بینم که درجا می جنبید امّا جرئت ترکِ مجلس مرا ندارید… تشریف ببرید!
تشریف ببرید! اگر می خواهید پیِ این طلبه جوان بروید و با او طرحِ دوستی بریزید، شتاب کنید که فرصت از دست خواهد رفت… .
طُلّاب جوان، در عرضِ پیادهرو در کنار هم، همه سر بر جانبِ حاج آقا روح الله گردانده، می رفتند – در سکوت – و نگین کرده بودند او را.
چه کسی می بایست آغاز کند؟
– حاج آقا موسوی! ما همه مشتاقیم که با نظریّاتِ شما آشنا شویم… ما مُشتاقِ دوستیِ با شما هستیم… .
سنگ روی سنگ، برای ساختنِ اَرکی به رفعتِ ایمان.
شهرِ سرد.
مهتابِ سرد.
یک تاریخ سرما.
و جوانی که با آتشِ درون، پیوسته در مخاطره سوختن بود… .
کلمات:
حدّت: تندی، تیزی کردن
عرض: پهنا
جانب: سَمت، طرف
مشتاق: مایل، علاقه مند
*ارک: قلعه، دژ
*رفعت: اوج، بلندی، والایی
*مخاطره: خطر، خود را در خطر انداختن.
قلمرو ادبی:
سرد بودن شب: کنایه از حاکمیت خفقان
گرم بودن دل: کنایه از امید و شوق داشتن
طرح دوستی ریختن: کنایه از اقدام برای دوستی
دل: مجاز از وجود
که آتشی که نمیرد همیشه در دل او بود: تضمین شعر حافظ
آتش: استعاره از عشق و شوق
او مانند نگین: تشبیه
نگین کردن کسی: کنایه از محبوبیت
سنگ روی سنگ برای ساختن ارکی به رفعت ایمان: کنایه از برقراری حکومت دینی
سرد بودن شهر و مهتاب: کنایه از حاکمیت ظلم و ستم
سوختن: کنایه از مبارزه کردن
رفعت ایمان: اضافه استعاری
سرما: استعاره از خفقان و ظلم
آتش درون: استعاره از شوق مبارزه با ظلم.
- hamyar
- hamyar.in/?p=12063