معنی روان خوانی طرّاران فارسی دهم
معنی صفحه ۱۲۸ و ۱۲۹ فارسی دهم
معنی صفحه ۱۲۸ و ۱۲۹ فارسی دهم
معنی فارسی دهم / روان خوانی: طرّاران
صفحه ۱۲۸ فارسی دهم👇 همیار hamyar.in
💠 چنین گویند که مردی به بغداد آمد و بر درازگوش نشسته بود و بزی را رشته در گردن کرده و جَلاجل در گردن او محکم بسته، از پس وی میدوید.
قلمرو زبانی:
درازگوش: خر
رشته: طناب
جَلاجل: جمع جلجل، زنگ، زنگوله
از پس: از پشت، عقب
💠 سه طرّار نشسته بودند. یکی گفت: من بروم و آن بز را از مرد بدزدم.
قلمرو زبانی:
طرار: دزد
💠 دیگری گفت: این سهل است، من خر او را بیاورم. پس آن یکی بر عقب مرد روان شد.
قلمرو زبانی:
سهل: آسان
روان شد: روانه شد
💠 دیگری گفت: این سهل است، من جامههای او را بیاورم.
💠 پس یکی بر عقب او روان شد. چنان که موضع خالی یافت، جلاجل از گردن بز باز کرد و بر دنبال خر بست. خر، دُنب را میجنبانید و آواز جلاجل به گوش مرد میرسید، و گمان میبرد که بز، برقرار است.
قلمرو زبانی:
جامه: تن پوش
روان شد: روانه شد
موضع: جا، محل قرار گرفتن چیزی
دنبال: دم
جنبانیدن: تکان دادن
آواز: صدا
بر قرار است: پا برجا است
صفحه ۱۲۹ فارسی دهم👇 همیار hamyar.in
💠 آن دیگر بر سر کوچۀ تنگ، استاده بود. چون آن مرد برسید، [طرار] گفت: طُرفه مردمان اند مردمان این دیار، جلاجل بر گردن خر بندند و او بر دنبِ خر بسته است.
قلمرو زبانی:
استاده: ایستاده
طرفه: شگفت آور، عجیب
دیار: سرزمین
جَلاجل: جمع جلجل، زنگ، زنگوله
دنب: دم
💠 آن مرد درنگریست، بز را ندید. فریاد کرد که بز را که دید؟
طرّار دیگر گفت: من مردی را دیدم که بزی داشت و در این کوچه فروشد.
قلمرو زبانی:
درنگریست: توجه کرد، نگاه کرد
فروشدن: داخل شد
💠 آن مرد گفت: ای خواجه، لطف کن و این خر را نگاه دار تا من بز را بطلبم.
قلمرو زبانی:
خواجه: آقا
طلبیدن: طلب کردن
💠 طرّار گفت: بر خود منّت دارم، و من مؤذّن این مسجدم و زود بازآی.
قلمرو زبانی:
منت: سپاس، شکر
منّت داشتن: احسان کسی را پذیرفتن و سپاسگزار او بودن
مؤذّن: اذان گو
بازآمدن: بازگشتن
💠 آن مرد به طرف کوی فرو رفت. طرّار خر را برد. آن طرّار دیگر بیامد که گفته بود که: «من جامۀ او را بیارم». از اتفّاق، بر سر راه، چاهی بود. طرّار بر سر آن چاه بنشست؛ چنان که آن مرد برسید و طلب خر و بز میکرد. طرّار فریاد برآورد و اضطراب مینمود.
قلمرو زبانی:
کوی: کوچه بزرگ، برزن
فرو رفت: پایین رفت
از اتفاق: اتفاقا
اضطراب: نگرانی، پریشانی
نمودن: نشان دادن
💠 آن مرد او را گفت: ای خواجه، تو را چه رسیده است؟! خر و بزِ من برده اند و تو فریاد میکنی؟!
قلمرو زبانی:
خواجه: آقا
را در «تو را چه رسیده»: حرف اضافه به معنای «به»
💠 طرّار گفت: صندوقچهای پُر زر از دست من در این چاه افتاد و من در این چاه نمی توانم شد. ده دینار تو را دهم، اگر تو این صندوقچۀ من از اینجا برآوری.
قلمرو زبانی:
زر: طلا
شدن: رفتن
دینار: سکه طلا
برآوردن: بالا آوردن
💠 پس آن مرد، جامه و دستار برکشید و بدان چاه فروشد.
قلمرو زبانی:
جامه: تن پوش
دستار: عمامه، سربند
فروشدن: داخل شدن
💠 طرّار، جامه و دستار برگرفت و برد.
پس آن مرد در چاه فریاد میکرد که در این چاه هیچ نیست و هیچ کس جواب نداد. آن مرد را ملال گرفت. چون به بالا آمد، جامه و طرّار باز ندید. چوبی برگرفت و بر هم میزد.
قلمرو زبانی:
برگرفت: برداشت
ملال: رنج و اندوه، خستگی
را: مفعولی
گرفت: چیره شد، فراگرفت
💠 مردمان گفتند: چرا چنین میکنی؟ مگر دیوانه شدی؟! گفت: نه، پاس خود میدارم که مبادا مرا نیز بدزدند.
قلمرو زبانی:
مگر: واژه پرسش
پاس: نگهبانی، نگهداری
- 0 نظر
- hamyar
- hamyar.in/?p=13414