/ درس هشتم نگارش نهم/ در این بخش از همیار پاسخ صفحه ۱۰۷ نگارش کلاس نهم را قرار داده ایم؛ دانشآموزان میتوانند با استفاده از این بخش مهارتهای نوشتاری خود را بهبود ببخشند.
حکایت نگاری صفحه ۱۰۷ نگارش نهم با جواب
◆ حکایت زیر را بخوانید و به زبان ساده، بازنویسی کنید.
شخصی به عیادت مریضی رفت. بسیار بنشست و نقل ها کرد. در آخر از مریض پرسید : «از چه دردی می نالی؟» بیمار گفت : «از زیاد نشستن تو».
جواب:
فردی به عیادت یکی از رفیق های قدیمی اش رفت و از حال او جویا شود زیرا او دچار بیماری شده بود. دوستش آنقدر نشست و از خاطرات قدیمش برای دوستش باز گو کرد و به خاطره تعریف کردن خود ادامه داد. یکدفعه از بیمار پرسید چرا اینقدر ناله میکنی مشکلت چیه :بیمار گفت از زیاد نشستن و زیاد حرف زدن توست.
جوابی دیگر:
این حکایت از از این بابت است که فردی مریض می شود و دوستش به عیادتش می رود. اما گویا دوستش به جای عیادت به مهمانی آمده و صحبت از گذشته می کند. او حال و روز بیمار را نمی بیند و هی حرف می زند، تا وقتی که حال بد بیمار را از زیاد حرف زدن او می بیند از او می پرسد که حالت چه شده؟ خوب هستی؟!بیمار جواب می دهد که اصلا خوب نیستم، زیاد حرف زدن تو حال من را نابسامان کرده و اصلا نمی گذاری استراحت و آرامش داشته باشم. خب خلاصه این حکایت به ما میگوید که ما باید وقت شناس باشیم، هر کاری را در هر وقتی انجام ندهیم، در موقع خودش بخندیم، در موقع خودش گریه کنیم، در موقع خودش حرف بزنیم و گاهی اوقات سکوت کنیم. هر کاری زمان مناسب و مشخص به خودش را دارد. آدمی که به مجلس ختم می رود نباید لباس روشن بپوشد یا بخندد و دلقک بازی دربیاورد. آدم باید وضعیت و شرایط زمان و مکان و دیگران را درک کند. وقتی که بهاره نباید تو خونه نشست و گوشه نشینی کنه یا موقع زمستان برود گشت و گذار. یا وقتی میبینیم کسی غمگین است باید به جای حرف های بی ربط با او احساس هم دردی کنیم و به اون انگیزه بدهیم و شادی را به او تزریق کنیم.
جوابی دیگر:
روزی روزگاری شخصی یکی از دوستانش دچار بیماری شد و مجبور بود بر بستر بخوابد. او تصمیم گرفت به عیادت دوستش برود و از حالش خبر دار شود. وقتی به منزل دوستش رسید، از همان ابتدا شروع به صحبت کردن کرد اما دوستش بسیار خسته بود و نیاز به استراحت داشت. برای حفظ احترام میزبانش به سختی صحبتهای او را تحمل میکرد.
کم کم، همینطور که او صحبت میکرد، چهره بیمار بی قرار شد. در همین هنگام، دوستش از او پرسید: «در جایی از بدنت درد داری که بی قراری؟» بیمار پاسخ داد: «در حال حاضر به خاطر صحبت کردن زیاد تو بی قرارم زیرا من نیاز به استراحت دارم و تو صحبتهایت را تمام نمیکنی.»
جوابی دیگر:
در روزگاران قدیم، شخصی دوستش دچار بیماری شده بود و مدتی در خانه بستری بود. تصمیم گرفت به عیادت او برود و صله رحمی به جا آورد. به منزل دوستش رفت و ساعتها در آنجا نشست و با بیمار به گفتگو پرداخت. از تمام دوستان مشترکشان گفت، از خانواده و اهالی محل گفت. خلاصه از هر دری سخنی گفت تا اینکه متوجه شد چند ساعتی گذشته است.
بیمار که حال خوشی نداشت، از زیاد ماندن مهمان خسته شده بود، از طرفی هم نیاز شدیدی به استراحت داشت. به همین دلیل رنگ از رخسارش پریده بود و در حالت نیمه خواب به سر میبرد. دوستش که متوجه حالت او شده بود، پرسید: «چه دردی داری که رنگ و رویت به این شکل درآمده؟» بیمار که صبرش تمام شده بود، بدون تعارف پاسخ داد: «درد من زیاد ماندن تو در این خانه است.»
از این حکایت میآموزیم که هر چیزی به مقدار مناسب خودش مناسب است و دید و بازدید باید به جا و به موقع باشد. درست است که عیادت بیمار کوتاه و تنها جهت احوالپرسی باشد تا به او اجازه استراحت بیشتری دهیم.
- hamyar
- hamyar.in/?p=44638