جواب صفحه ۳۶ نگارش هفتم

جواب صفحه ۳۶ نگارش هفتمنگارش هفتم صفحه ۳۶
جواب صفحه ۳۶ نگارش هفتم / درس دوم نگارش هفتم / در این بخش از همیار پاسخ صفحه ۳۶ نگارش کلاس هفتم را قرار داده ایم؛ دانش‌آموزان میتوانند با استفاده از این بخش مهارت‌های نوشتاری خود را بهبود ببخشند.

جواب صفحه ۳۶ نگارش هفتم با جواب

اکنون براساس نمونه پیشین، حکایت زیر را به نثر ساده امروزی بازنویسی کنید.
(ما برای شما چند متن زیبا در همیار آماده کرده‌ایم. از یکی موارد زیر استفاده کنید.)


جواب: روزی در یکی از روزهای زیبای فصل بهار، به همراه تعدادی از دوستانم به صحرا رفتیم. در مکانی خوش آب و هوا اتراق کردیم و سفره‌ای پهن کردیم. ناگهان سگی از دور به ما نزدیک شد. یکی از دوستان، پاره سنگی به سمت او انداخت. سگ، سنگ را بو کرد و بلافاصله برگشت. دوستانم سگ را صدا زدند اما او توجهی نکرد و به راه خود ادامه داد. یکی از دوستانم گفت: «می‌دانید این سگ چه گفت؟» او ادامه داد: «این بدبختان که از روی گرسنگی سنگ می‌خورند، از سفره آنان هم توقعی نیست».


جوابی دیگر: روزی در فصل بهار با عده ایی از دوستان تصمیم گرفتیم که برای گشت و گذار و هوا خوری و تماشای سبزه زار و صحرا و جنگل به بیرون از خانه برویم. در یک جای سرسبز و خوش آب و هوا ماندیم و زیرانداز و سفره ی غذای خود را پهن کردیم و نشستیم. سگی از دور ما را دید و به سمت ما آمد تا که شاید به او غذایی بدهیم و او را از گرسنگی نجات بدهیم. یکی از دوستان که در جمع ما نشسته بود تکه سنگی را از زمین برداشت و مانند نانی که جلوی سگ می اندازند، به طرف سگ انداخت، سگ جلو آمد و سنگ را بو کرد و زمانی که متوجه شد غذا نیست و سنگ است خیلی سریع راه آمده را بازگشت.
دوستانم دوباره و دوباره سگ را صدا زدند اما سگ توجه ایی نکرد و به راه خود ادامه داد. یکی دیگر از دوستان که این ماجرا را دیده بود گفت: آیا متوجه ی برخورد سگ شده اید و دانستید که سگ به ما چه چیزی را گفت؟ همگی گفتند:ن ه متوجه نشدیم! آن مرد گفت: آن سگ با خود گفت این ها آدم ها بدبختی هستند که از خسیسی و گرسنگی به جای غذا، سنگ می خورند و از سفره و غذای آن ها هیچ توقعی نمی توان داشت.


جوابی دیگر: در یک روز بهاری، با چند نفر از دوستانم برای دیدن و لذت بردن از دشت و کویر بیرون رفتیم. در حال صرف شام در یک مکان خوش‌آب‌وهوا بودیم که سگی از دور ما را دید و به سمت ما آمد. یکی از دوستان سنگی به سمت او پرتاب کرد. سگ بوی سنگ را حس کرد و بلافاصله برگشت. سگ را صدا زدند، اما او توجهی نکرد و نرفت. یکی از دوستان گفت: «می‌دانید این سگ چه گفت؟» او ادامه داد: «این بیچاره‌ها که برای گرسنگی سنگ می‌خورند، از سفره‌شان انتظاری ندارم.»

در بخش بالا از سایت همیار برای شما ، جواب صفحه ۳۶ نگارش هفتم را قرار دادیم پیشنهاد میشود برای بخش بعدی از صفحه ۴۱ نگارش هفتم و برای بخش قبلی از صفحه ۳۵ نگارش هفتم استفاده نمایید.
برای مشاهده سوالات و گام به گام کتاب‌های درسی خود، کافی است نام درس یا شماره صفحه مورد نظر را همراه با عبارت "همیار" در گوگل جستجو کنید.