جواب صفحه ۴۴ نگارش نهم

جواب صفحه ۴۴ نگارش نهمنگارش نهم صفحه ۴۴
درس سوم نگارش نهم/ در این بخش از همیار پاسخ صفحه ۴۴ نگارش کلاس نهم را قرار داده ایم؛ دانش‌آموزان میتوانند با استفاده از این بخش مهارت‌های نوشتاری خود را بهبود ببخشند.

جواب مثل نویسی صفحه ۴۴ نگارش نهم

مثل زیر را به زبان ساده، بازآفرینی کنید.
کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد
(ما برای شما چند موضوع زیبا در همیار آماده کرده‌ایم. از یکی موارد زیر استفاده کنید.)

جواب:
آری، این چنین است. دراین جهان هر نیکی و بدی‌ای‌که به هم‌نوعان خویش بکنیم، باز به خودمان برمیگردد. تصور کنید چرخ و فلک را؛ دنیا نیز همین‌گونه است. دارای فراز و فرود، بالا و پایین است، اما دائماً درحال گردش است.
دل را بشکنی یا شاد کنی، مهربانی‌روا یا ظلم روا کنی، بخشنده باشی یا بخیل، آنگاه نتیجه را می‌بینی که تو هستی.
مهربانی‌کن، بخشنده باش، دوستانت را ببخش و هیچ مظلومی‌را به اشک نریز. به کسی که هرگز محبت‌نکرده است طعم مهربانی و عشق را بچشان. اگر زمین گرد بود، آنکه آرامش‌خواهد یافت تو هستی.
اگر اشک مظلومی‌را ریختی و دل شکستی و بدی کردی، بی‌شک فردا جواب ستم‌هایت به دیگران را خواهد داد. آنگاه یقین می‌یابی که بازتاب کارهایت را خواهی دید.
با دنیا آشتی کن و لبخند بزن. قطعا سبب میشود که خوبی‌را سرلوح زندگی خود کنی و به دیگران مهر بورزی تا مهربانی ببینی و در زندگیتان مشاهده کنی.


جوابی دیگر: دراین روزگار ناسازگار و نامراد، دو بازرگان کهنه‌کار و سرد و گرم چشیده بودند که همکاری و دوستی آنها بین مردم ضرب المثل بود. یکی از آنها شنبه نام داشت و دیگری جمعه. روزی شنبه همه دارایی‌اش را به کالا تبدیل کرد و بار کشتی را برای فروش در سرزمین‌های دور بار کرد. اما از قضا، طوفان درگرفت و کشتی شنبه با دارایی‌اش از بین رفت و او بدبخت و بیچاره شد.
نزد دوستش جمعه آمد و از او خواست تا مبلغی را به او قرض بدهد تا دوباره بتواند به تجارت بپردازد. اما جمعه در پاسخ گفت که اگر تاجر بودی، همه دارایی خود را جمع نمی‌کردی که به یک باره آن را از دست بدهی و شنبه را از خود دور کنی.
مدتی گذشت و شنبه با تلاش بسیار، مقام و شوکت پیشین خود را بازیافت. روزی چمعه نادم و دلخسته پیش شنبه آمد و گفت: «پس از بیرون کردن تو، دزد به انبار من دستبرد زد و الان چیزی ندارم جز حسرت و ندامت؛ از تو کمک می‌خواهم.» شنبه پاسخ داد: «شنبه به جمعه نمی‌رسد، همان‌گونه که کوه به کوه نمی‌رسد. اما آدمی به آدم می‌رسد. اگر در گذشته دزد نبود یا دزدی نبود، ممکن بود حالا من در این مشکل باشم و از تو کمک بخواهم».


جوابی دیگر: در مدرسه، یکی از همکلاسی‌هایم من را بسیار اذیت می‌کرد. او همیشه به من نگاه تمسخرآمیزی می‌ریخت و هر وقت که بیسکویت خود را می‌خوردم، تکهای از آن روی لباسم می‌ریخت و با دست مرا به همه نشان می‌داد. اما هر چقدر تلاش می‌کردم، نمی‌شد این اتفاق نیفتد.
تا اینکه سالها بعد از آن ماجرا، من او را در خیابان دیدم که دست فروشی می‌کند. خیلی ناراحت شدم ولی مثل او نتوانستم به او بخندم و فقط این ضرب المثل به یادم آمد که: «کوه به کوه نمی‌رسد اما آدم به آدم می‌رسد». گمان کردم که شاید حالا او نیز مانند من، فهمیده است که چگونه زندگی پیش میرود.
این جمله به ذهنم خطور کرد که ما دو نفر هر روزه با همدیگر روبه رو می‌شویم و انتظار آن را نداریم. ممکن است امروز او در وضعیت سختتری باشد، اما فردا شاید او از من بهتر زندگی کند و اگر ما نتوانستیم در گذشته به یکدیگر کمک کنیم یا خوشحالمان نشود، بازهم ممکن است در آینده با یکدیگر روبه رو شویم و فرصت دوباره برای بهبود رابطه‌مان بیاید.


جوابی دیگر: روزگاری در شهری مردی به نام مهدی همراه با همسرش زندگی می‌کردند که وضع مالی خوبی هم نداشتند. یک روز که مهدی از سر کار به خانه آمده بود، ناگهان زنگ در خانه‌شان زده شد و وقتی در را باز کرد، همسایه‌اش را دید که پس از احوالپرسی او را به خانه دعوت کرد. همسایه می‌خواست وام بگیرد و دنبال ضامن بود و از مهدی خواست که ضامن او شود. مهدی قبول کرد و فردای آن روز همراه با همسایه‌اش به بانک رفتند. پس از انجام کارها، همسایه موفق به دریافت وام با ضمانت مهدی شد.
سه چهار ماهی گذشت که مهدی از همسرش پرسید: چند روزی است که همسایه را ندیده‌ام، از او خبر دارید؟ همسرش گفت: نه او را ندیدم. یک ماه گذشت و از طرف بانک با مهدی تماس گرفتند و به او گفتند که آقای محمدی که همسایه‌اش است قسط وام خود را پرداخت نکرده است و شما که ضامن او شدید باید قسط وام را بپردازید.
مهدی هم که وضع مالی خوب نداشت، مجبور شد خانه‌اش را بفروشد و قسط وام را بپردازد. چند سال گذشت، یک روز باقر و همسرش به بیمارستان برای ملاقات یکی از اقوامشان رفتند. آقای محمدی را دیدند که پشت در اتاق عمل ایستاده و گریه می‌کند. باقر جلو رفت و از او علت را جویا شد.
وقتی آقای محمدی باقر را دید، با گریه به سمتش آمد و او را بغل کرد و گفت: از وقتی که از محله شما رفته‌ایم همسرم ناراحتی قلبی پیدا کرده است و الان هم دکتر دارد او را عمل می‌کند و احتمال زنده ماندنش کم است. مرا ببخشید مجبور بودم که آن کار را با شما انجام دهم، قول میدهم اشتباهم را جبران کنم.
پس از یک ساعت، دکتر از اتاق عمل بیرون آمد و خبر داد که عمل موفقیت آمیز بوده است و حال همسر آقای محمدی خوب است. آقای محمدی باقر و همسرش را به بانک برد و پول آن‌ها به حسابشان واریز کرد، و از آنها طلب بخشش نمود. باقر و همسرش آنها را بخشیدند و از آن پس دوباره با هم رفت و آمد کردند.
از قدیم گفته‌اند: «کوه به کوه نمیرسد اما آدم به آدم میرسد». این جمله نشان می‌دهد که هر کسی در زندگی خود ممکن است مشکلاتی را تجربه کند، اما انسان‌ها با یکدیگر ارتباط دارند و ممکن است در آینده فرصتی برای جبران اشتباهات گذشته پیدا کنند.

برای مشاهده سوالات و گام به گام کتاب‌های درسی خود، کافی است نام درس یا شماره صفحه مورد نظر را همراه با عبارت "همیار" در گوگل جستجو کنید.