جواب صفحه ۴۶ نگارش هشتم

جواب صفحه ۴۶ نگارش هشتمنگارش هشتم صفحه ۴۶
جواب صفحه ۴۶ نگارش هشتم /درس سوم نگارش هشتم / در این بخش از همیار پاسخ صفحه ۴۶ نگارش کلاس هشتم را قرار داده ایم؛ دانش‌آموزان میتوانند با استفاده از این بخش مهارت‌های نوشتاری خود را بهبود ببخشند.

جواب باز آفرینی مثل صفحه ۴۶ نگارش هشتم

اکنون، ضرب المثل زیر را به شیوه باز آفرینی گسترش دهید.
ضرب المثل : «کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد، راه رفتن خودش را هم فراموش کرد.»

جواب: روزی روزگاری، کلاغی سیاه و کنجکاو در آسمان پرواز می‌کرد و از مناظر اطراف لذت می‌برد. در پرواز خود به کوهی رسید که پر از گل‌های زیبا و رنگارنگ بود. کلاغ به سمت کوه پایین آمد و در آنجا کبکی زیبا را دید که با ناز و خرامان قدم می‌زد. کلاغ از دیدن این کبک و طرز راه رفتن خاص و دلنشینش شگفت‌زده شد. با خود اندیشید: “چقدر زیباست که من هم مثل این کبک راه بروم.”
کلاغ تصمیم گرفت که دیگر مانند کبک راه برود، بنابراین هر روز از دور حرکات و راه رفتن کبک را با دقت مشاهده می‌کرد و سعی می‌کرد همانند او راه برود. روزها گذشت و کلاغ همچنان مشغول تقلید از کبک بود. اما به زودی متوجه شد که نه تنها موفق به یادگیری راه رفتن کبک نشده، بلکه حتی روش راه رفتن خودش را نیز از یاد برده است.
این‌گونه شد که گفتند: “کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد، راه رفتن خودش را هم فراموش کرد.”


جوابی دیگر : روزی روزگاری، در یکی از روزهای دلپذیر بهاری، کلاغی سیاه‌فام در آسمان صاف و آبی پرواز می‌کرد. او از فراز دشت‌ها و کوه‌ها گذر می‌کرد تا به منظره‌ای چشم‌نواز رسید. آنجا کوهی زیبا با آبشاری خروشان و گل‌های خوش‌بو و رنگارنگ وجود داشت که نگاهش را به خود جلب کرد. کلاغ به سوی این چشم‌انداز جذاب پرواز کرد و در گوشه‌ای فرود آمد.
همان‌طور که از این صحنه زیبا لذت می‌برد، ناگهان کبکی خوش‌سیما را دید که با گام‌های نرم و خرامان، به شکلی دل‌نشین روی زمین راه می‌رفت. هر حرکت کبک، جلوه‌ای تازه داشت و کلاغ را مجذوب خود کرد. کلاغ از دیدن این کبک زیبا بسیار شگفت‌زده شد و نمی‌توانست چشم از او بردارد.
با این حال، به خاطر رنگ سیاهش احساس شرم کرد و از اینکه به کبک نزدیک شود، منصرف شد. کلاغ با خود گفت: “باید راه رفتن زیبای این کبک را یاد بگیرم تا شایسته دوستی با او شوم.” سپس در پشت شاخ و برگ‌ها پنهان شد تا به دور از چشم کبک، هنر راه رفتن او را تقلید کند. روزها گذشت و کلاغ هر روز به تماشای کبک مشغول بود، تلاش می‌کرد مانند او راه برود، اما هرچه بیشتر تلاش می‌کرد، کمتر موفق می‌شد.
سرانجام، کلاغ تصمیم گرفت که از این آرزو دست بردارد و از آنجا برود. اما هنگامی که خواست به راه خود ادامه دهد، متوجه شد که حتی راه رفتن خودش را هم از یاد برده است. این‌گونه بود که کلاغ با تلاش برای یادگیری راه رفتن کبک، شیوه راه رفتن خود را نیز فراموش کرد.
این داستان به ما می‌آموزد که بهتر است خودمان باشیم و از تقلید بی‌فایده از دیگران پرهیز کنیم، زیرا با این کار نه تنها از خود واقعی‌مان فاصله می‌گیریم، بلکه استعدادها و توانایی‌های ویژه‌ای که خداوند در ما قرار داده است را نیز نادیده می‌گیریم. هر کس در وجود خود موهبتی خاص دارد و باید همان را پرورش دهد، نه اینکه به دنبال راه و روش دیگران باشد.

در بخش بالا از سایت همیار برای شما ، جواب صفحه ۴۶ نگارش هشتم را قرار دادیم پیشنهاد میشود برای بخش بعدی از صفحه ۵۲ نگارش هشتم و برای بخش قبلی از صفحه ۴۵ نگارش هشتم استفاده نمایید.
برای مشاهده سوالات و گام به گام کتاب‌های درسی خود، کافی است نام درس یا شماره صفحه مورد نظر را همراه با عبارت "همیار" در گوگل جستجو کنید.