جواب صفحه ۷۶ نگارش هفتم

جواب صفحه ۷۶ نگارش هفتمنگارش هفتم صفحه ۷۶ با جواب
جواب صفحه ۷۶ نگارش هفتم / درس ۶ نگارش هفتم / در این بخش از همیار پاسخ صفحه ۷۶ نگارش کلاس هفتم را قرار داده ایم؛ دانش‌آموزان میتوانند با استفاده از این بخش مهارت‌های نوشتاری خود را بهبود ببخشند.

باز آفرینی ضرب المثل صفحه ۷۶ نگارش هفتم با جواب

ضرب‌المثل زیر را باز آفرینی کنید.
ضرب‌المثل: بار کج ، به منزل نمی‌رسد.

باز آفرینی ضرب المثل بار کج ، به منزل نمی رسد

جواب:
در زمان‌های قدیم، پسر جوان و بازیگوشی در روستا زندگی می‌کرد که از قضا دستش کج بود و دزدی می‌کرد و سر اطرافیان خود را کلاه می‌گذاشت؛ اما هرچقدر دزدی می‌کرد و حق دیگران را می‌خورد، نه خانه‌ی خوبی داشت و نه غذای درست‌وحسابی برای خوردن و همیشه بدهکار بود و از نظر مالی مشکل داشت.
روزی کیسه‌ای زر و سکه دزدیده بود و از دست سربازان در حال فرار بود. بعد از دویدن زیاد و تنگی نفس و رهایی از دست سربازها، گوشه‌ای دنج ایستاد تا نفسی بکشد و دوباره بگریزد. وقتی دست در جیب خود کرد تا از وجود کیسه اطمینان حاصل کند، هرچقدر گشت، اما کیسه‌ای در جیب او نبود.
پیرمردی که در گوشه‌ی همان دیوار نشسته بود، نظاره‌گر رفتار پسر جوان بود و گفت: «ای جوان، بار کج به منزل نمی‌رسد.»


جوابی دیگر:
در گذشته‌های دور، مرد جوانی زندگی می‌کرد که پدری درستکار داشت، اما خودش فردی فریب‌کار بود و به شیوه‌های مختلف از مردم پول قرض می‌گرفت و به آن‌ها قول می‌داد که این پول را پس بدهد، اما قصد بازپرداخت نداشت.
مردم به خاطر درستکاری پدر مرد جوان به او اعتماد کرده و به او پول قرض می‌دادند. پدر نیز همیشه پسرش را نصیحت می‌کرد، اما متأسفانه مرد جوان گوش شنوایی برای حرف‌های پدر نداشت. تا اینکه بالاخره یک روز، دزدی سراغ او آمد و پول‌هایش را دزدید. او که فریاد می‌زد «پول‌هایم کو؟» رسوا شد و همه فهمیدند که فردی متقلب بوده و قصد فریب همه را داشته است.
پدرش به او گفت: «همان‌طور که گفته بودم، بار کج به منزل نمی‌رسد.» مرد به اشتباه خود پی برد، اما چه فایده، وقتی که کار از کار گذشته بود.


جوابی دیگر:
بار کج هیچ‌وقت به منزل نمی‌رسد. اگر بخواهیم با کلک و دروغ زندگی خود را پیش ببریم، هیچ‌گاه سعادتمند نمی‌شویم. اگر می‌خواهیم زندگی‌ای همراه با آرامش و سلامت داشته باشیم، باید از راه درست آن استفاده کنیم.


جوابی دیگر:
در زمان های قدیم پسر جوانو بازیگوش در روستا زندگی می کرد که از قضا دستش کج بود و دزدی می کرد و سر اطرافیان خود را کلا میذاشت اما هر چه قدر دزدی می کرد و حق دیگران را می خورد نه خانه خوبی داشت و نه غذا درست حسابی برای خوردن داشت و همیشه بدهکار بود و از نظر مالی مشکل داشت روزی کیسه ای زر و سکه دزدید بود از دست سربازان در حال فرار بود بعد از دویدن زیاد و تنگی نفس و رهایی از دست سرباز ها گوشه ای دنج ایستاد تا نفسی بکشد و دوباره بگریزد و وقتی دست در جیب خود کرد تا از وجود کیسه اطمینان کند هر چه قدر گشت اما کیسه ای در جیب او نبود پیر مردی که در گوشه ی همان دیوار بود در نظاره گر رفتار پسر جوان بود و گفت ای جوان بار کج به منزل نمی رسد.


جوابی دیگر:
در روزگارهای قدیم، در روستای کُلبام، زنی بود که می‌گفتند امانت‌دار خوبی است، اما موضوع آن‌گونه که می‌گفتند نبود. او فقط وسایل خود را به‌خوبی و سالم نگه‌داری می‌کرد، اما امانتی‌های دیگران را می‌فروخت و سکه‌هایی را که از فروش آن‌ها به دست می‌آورد، جمع می‌کرد تا خزانه‌ای در روستا ایجاد کند. مردم روستا نیز از او حمایت می‌کردند.
وقتی خزانه ساخته شد، چون مردم روستا فکر می‌کردند بیشتر پول‌ها را او داده، او را خزانه‌دار اعلام کردند. آن‌ها سکه‌های طلا و دارایی‌های خود را که پس از آن‌ها به فرزندانشان ارث می‌رسید، در خزانه می‌گذاشتند تا زمان مرگشان در آنجا امن بماند. اما ازآنجاکه بیشتر مردم روستا سواد نداشتند، نمی‌دانستند چه مقدار از دارایی‌های خود را در آنجا گذاشته‌اند که همان مقدار به فرزندانشان برسد. به‌خاطر اعتمادی که به آن زن داشتند، خیالشان راحت بود و غافل بودند از اینکه آن زن، هنگام پرداخت ارث، بیشتر از دستمزدش از روی سکه‌ها و طلاهای آن‌ها برمی‌داشت تا بتواند به شهر برود و به دزدی‌هایش ادامه دهد.
وقتی پس‌انداز او با دزدی‌هایش تکمیل شد، این پس‌انداز را که از سکه‌ها و طلاهای آن مردم بی‌گناه به دستش رسیده بود، بر الاغی سوار کرد و به سمت شهر حرکت کرد. در مسیر، باید از گردنه‌ی کوهی بلند می‌گذشت. او بالا رفت و الاغ را از پشت هُل می‌داد تا اینکه به سطح صافی در میان کوه رسید. همان‌جا نشست و استراحت کرد، اما یادش رفت که بار را از دوش الاغ بردارد. به همین دلیل، الاغ که از سنگینی بار به سمت چپ کشیده می‌شد، ناگهان از کوه به دره‌ی رودلا افتاد و تمام طلاها به دره سقوط کرد.
زن ناچار شد به روستا برگردد تا دوباره دزدی‌های خود را ادامه دهد، اما این بار مردم روستا، که پسر صغری‌خانمِ چوپان این خبر را به آن‌ها رسانده بود، از ماجرا آگاه شدند. آن‌ها زن را به زندان بردند و به او گفتند: بار کج به منزل نمی‌رسد.

برای مشاهده سوالات و گام به گام کتاب‌های درسی خود، کافی است نام درس یا شماره صفحه مورد نظر را همراه با عبارت "همیار" در گوگل جستجو کنید.