/ درس ششم نگارش نهم/ در این بخش از همیار پاسخ صفحه ۸۱ نگارش کلاس نهم را قرار داده ایم؛ دانشآموزان میتوانند با استفاده از این بخش مهارتهای نوشتاری خود را بهبود ببخشند.
انشاء صفحه ۸۱ نگارش نهم با جواب
◆◆ موضوعی را انتخاب کنید و در یکی از قالب های نوشتاری بنویسید.
◆ کودکی من
◆ یک روز از کلاس
◆ جلسه امتحان
◆ هدف زندگی
◆ نوجوانی
◆ عاقبت فرار از مدرسه
◆ پرواز بدون بال
کودکی من
جواب:
خاطرات کودکی من پر از روزهای شاد و دلپذیر است، روزهایی را به یاد دارم که در دشتهای سرسبز روستای پدری میدویدم و از شادی قهقهه سرمی دادم. در آن روزها از غم و اندوه خبری نبود و هرچه بود رنگ شاد و کودکانه داشت.
روزهای اولی که مدرسه میرفتم را به یاد دارم که با چه سختی و نارضایتی از خواب بیدار میشدم و با عجله لباسهای فرم را میپوشیدم و راه مدرسه را در پیش میگرفتم. و هنگام برگشت نیز همراه دوست صمیمی ام مغازهای را کشف کرده بودیم که پر از کاکائوهای خوشمزه بود، و ما صبحها لحظه شماری میکردیم تا وقت برگشت از مدرسه به خانه شود و ما به سراغ کاکائوهای خوشمزه برویم.
کودکی که در نگاه اول جز خوشی و خوشبختی نیست سختیهایی هم دارد. سختیهای دوران کودکی مانند کسب تجربه در اول زندگی و به عبارتی دیگر زمین خوردن و باز بلند شدن.
خوشبختانه در دوران کودکیم خاطرات خوبی بسیاری دارم با دوستان قدیمی.
جوابی دیگر:
مقدمه: روزهای کودکی هر انسانی یکی از شیرین ترین و جذاب ترین بخش از زندگی او است که گاهی انسان حسرت آن روزهای بدون دغدغه و فکر را می خورد و با یادآوری آن روزها آه می کشد. اما چرا باید حسرت کنیم؟ چرا نباید از لحظه های خوشی خود لذت ببریم؟
بدنه انشاء: کودکی من یکی از پر خاطره ترین دوران زندگیم است زمانی که با مادر و پدر به پارک می رفتیم و مادر و پدرم پا به پای من بازی می کردند. اما الان که بزرگ شده ام، یاد این روزها باعث احساس حسرت در من می شود. چرا؟ چون الان که بزرگ شده ام، دغدغه های زیادی دارم و نمی توانم مثل آن زمان با شادمانی و خنده بازی کنم. یا زمانی که می افتادم و از شدت درد گریه می کردم، همراه درد من درد می کشیدند و گریه می کردند. اما الان که بزرگ شده ام، نمی توانم به این گونه رفتارها بپردازم.
نتیجه گیری: کاش ما بتوانیم دوباره کودکی خود را تجربه کنیم و از لحظه های خوشی زندگی لذت ببریم. کاش ما بتوانیم مثل آن زمان با شادمانی و خنده بازی کنیم و هیچ دغدغه ای نداشته باشیم.
یک روز از کلاس
جواب:
مقدمه: خاطرات دوران تحصیل من پر از اتفاقات جالب و شیرین است، اما یکی از آنها به خاطر خاصی برایم باقی مانده است.
بدنه: روز سه شنبه بود که از خواب بیدار شدم و تصمیم گرفتم تا آخر شب درس زبان را مطالعه کنم. فردای آن روز در کلاس معلممان اعلام کرد که باید دو نفر مکالمه زبانی انجام دهند، من هم به سرعت شروع کردم به خواندن کتاب و آماده شدن برای این آزمون. وقتی وارد مدرسه شدیم، معلم به ما گفت که باید دو نفره مکالمه را انجام دهیم. من با یکی از دوستانم که تا آن روز باهم حرف نمی زدیم انتخاب شدم. در ابتدا کمی احساس تنفر داشتم، اما بعداً متوجه شدم که این مکالمه باعث آشتی ما شد و از آن روز به بعد با هم دوست شدیم. این اتفاق باعث شد که من درس زبان را به عنوان یکی از بهترین درسهای خودم بشمارم، زیرا باعث شد با یکی از دوستانم آشتی کنم و تا امروز تمام مکالمات زبان ما باهم است.
نتیجه گیری: زندگی پر از اتفاقات جالب و شیرین است. اگر بتوانیم از این اتفاقات استفاده کنیم، میتوانیم مسیر درست زندگی را انتخاب کنیم و در زندگی تصمیمات درستی بگیریم.
جوابی دیگر:
مقدمه : در زندگی هریک از ما خاطراتی وجود دارند که در اتاقک کوچک ذهنمان نقش بستهاند. من اکنون میخواهم خاطرهای از مدرسه را برایتان تعریف کنم.
بدنه : آن روز، روز تولد دبیر ریاضی بود و ما تصمیم گرفتیم برای او جشن کوچکی بگیریم. با همکاری بچهها ۲۰۰ هزار تومان جمع کردیم و کیک و بستنی و انواع و اقسام خوراکیها را خریدیم.
بیشتر از اینکه معلممان خوشحال شود خود ما خوشحال بودیم چرا که قرار بود آن روز امتحان ریاضی از ما گرفته شود و به خاطر جشن به نظر میرسید امتحانی گرفته نخواهد شد.
نمیدانم چند عکس گرفتیم و چقدر خوردیم اما متاسفانه تنها و تنها چند دقیقه گذشته بود. ما که خیالم راحت بود امتحانی برگزار نمیشود میخندیدیم و مان را احساس نمیکردیم. ناگهان معلم از کلاس خارج شد. بازهم ما به روی خود نیاوردیم و به عکس گرفتن ادامه دادیم که پس از مدتی معلم با تعدادی برگه امتحان به کلاس بازگشت.
از ما بابت جشن تولد تشکر کرد و گفت که آماده امتحان شویم. نمیدانم آن لحظه چقدر از معلممان متنفر شدم.
نتیجه : گاهی اتفاقاتی که میافتند در آن لحظه ناگوار به نظر میرسند اما وقتی به عمق ماجرا دقت میکنیم مثلا وظیفهشناسی معلم در خاطره من میفهمیم که همه چیز آن قدر هم که ما تصور میکنیم بد نیست.
جلسه امتحان
جواب:
سکوتی سنگین و مرگبار سراسر مدرسه را فرا گرفته بود درست مثل یک دادگاه!!!
دادگاهی که چیزی به صادر کردن حکم اعدام نمانده بود. معلوم بود که همه غرق در دلهره هستند. دادگاه نبود بلکه اولین جلسه امتحان بود. زمان تحویل ورقه ها فرا رسید پس از گرفتن ورقه دلم هُری ریخت. اجازه پشت و رو کردن آن را نداشتیم یعنی باید ورقه همانطوری که تحویل داده بودند میماند .ناگهان صدای بلندی به گوشمان رسید. بله!! زمان شروع امتحان بود پس از نوشتن نام و نام خانوادگی و تاریخ و…نوبت به سوال اول رسید سوالی که هرچه در کتاب میخواندم چیزی در ذهنم باقی نمیماند شاید هم از عمد نخوانده بودم چون فقط و فقط یکبار کتاب را مرور کرده بودم ان هم چه درسی؟درس عربی
تنها درس و کتابی که چندان علاقه ای به خواندن و یاد گرفتنش ندارم شاید در خواندن و درک کردن معانی قرآن تاثیر بیشتری داشته باشد ولی اکنون تعداد بیشتری از کتاب های قران همراه با معانی هستند.
خیلی دوست داشتم سوال اولی که بلد نبودم راهم بنویسم که بیست بگیرم ولی متاسفانه…
چیزی به فکرم نمیرسید جز اینکه نیم نگاهی به بغل دستیم بندازم و فکر کنم که چرا این روزها یادگیری برای من سخت تر شده است. دوباره امتحان کردم و اینبار موفق شدم خلاصه جلسه امتحان پر از دلهره و استرس به پایان رسید.
جوابی دیگر:
در هفته اخیر، ما در حال گذراندن امتحانات نیم سال اول بودیم. همانطور که جلسه امتحان از نامش هویداست، پر از لحظات استرس زا و دلخراش است. در جلسه امتحان شخصی با لباس رسمی با اخم های گره خورده و قیافه ای جدی حضور داشت. آنقدر هوا نفس گیر و خفه بود که با زور دم و بازدم از شش هایم ورود و خروج می کردم. به دلیل کسالت و حال بد، نتوانسته بودم درس را به خوبی بخوانم و شرایط ایجاد شده بر استرس و ترس من افزوده بود.
مراقب با شروع امتحان از نکات و قوانین سر جلسه حرف زد و گوش زد کرد که از هر گونه تقلب و چرخاندن سر جدا خودداری کنیم. برگه های امتحانی توزیع شد در حالی که قلبم در سینه ام محکم تر می کوبید، برگه به زیر دستانم رسید.
هر چه برگه را خواندم هیچ کدام از سوالات در نظرم آشنا نبود. عرق سردی از پشت گردنم تا انتهای ستون فقراتم جریان پیدا کرد و دستانم از سرمای وجودم یخ بسته بود و برای کمی گرما آن ها را درهم گره می زدم تا شاید از استرس و ترسم کاسته شود.
همان مراقبی که از نظرم بد اخلاق بود بالای سرم آمد و با لبخندی که دور از انتظارم بود دستی به سرم کشید و گفت: اشکالی ندارد کمی به نکات سر کلاس و دانسته های سابق خود تکیه کن و با نام خدا و آرامش به سوالات پاسخ بده، آن موقع متوجه خواهی شد که جواب ها یکی پس از دیگری در ذهنت خواهد آمد.
نمی دانم حرف هایش معجزه کرد یا آرامشش در وجودم تزریق شد. هر چه بود آن غولی که در ذهنم ساخته بودم پر کشید و توانستم در آن آزمون موفق شوم و آن جلسه ی وحشتناک امتحان برایم به عنوان یکی از خاطرات به یاد ماندنی زندگی ثبت شد.
هدف زندگی
جواب: مقدمه: هر فردی در هر مرحله از زندگی اهدافی دارد که ممکن است ثابت یا تغییر کنند. من در طول سال های مختلف زندگیم اهداف مختلفی داشته ام و می خواهم با شما صحبت کنم.
تنه انشا: وقتی چهار ساله بودم، هدفم این بود که تمام بستنی های دنیا را بخورم. فکر می کردم اگر تمام بستنی های دنیا را خورده بودم به جایگاه واقعی خود در زندگی می رسیدم. از یک بچه چهار ساله نمی توان انتظار بیشتری داشت.
وقتی پنج ساله شدم به مهدکودک رفتم و هدف من این بود که بتوانم مثل معلممان زنی مهربان باشم و اشعار زیبایی را که می داند بگویم. اما در آن زمان هنوز قادر به حفظ شعرهای او نبودم.
در تابستان همان سال، ما با هواپیما سفر کردیم و من به این نتیجه رسیدم که خلبانان قدرتمندترین مردان جهان هستند. بنابراین تصمیم گرفتم یک خلبان شوم و هر جا که دلم میخواهد بروم. خواهرم به هدف من از زندگی خندید و گفت خلبان هواپیمای خودش را ندارد.
یکی از اهداف دوران دبستانم این بود که مانند جابر بن حیان، حافظ یا سعدی، ابن سینا و همه دانشمندان و شاعران بزرگ شوم. اما در آن زمان فقط می خواستم یک فرد بزرگی باشم نه اینکه در یک رشته کار کنم. به خودم میگفتم: من همه زمینهها دانشمند خواهم شد و ادیب و فیلسوف و شاعر و نویسنده و…
اهداف دیگر من در زندگی برنده شدن جایزه نوبل، رئیس جمهور شدن، کشف عنصر دیگر، نقاشی کشیدن بهتر از پیکاسو و هزاران هدف دیگر بود که دوران کودکی ام را بر روی آنها گذراندم. اما هیچ کدام از آن هدف ها ماندگار نشدند و حالا فقط خاطره هستند.
من الان یک نوجوان هستم. من می توانم درست فکر کنم و بر اساس توانایی ها و استعدادهایم برای خودم هدف گذاری کنم. اینکه فردی مفید برای خودم، خانواده و جامعه باشم هدفی شایسته برای یک زندگی خوب است و تمام تلاشم را برای رسیدن به آن هدف خواهم کرد.
نوجوانی
جواب:
هر انسانی که پا به عرصهی هستی میگذارد، دوران مختلفی از جمله خردسالی، نوجوانی، جوانی و پیری را پشت سر میگذارد. نوجوانی بهار زندگی هر انسانی است، اما این بهار مثل بادی نیست که به سرعت از جلوی دید ما میگذرد. بلکه یک فرصت طلایی است که باید با هوشمندی و مسئولیت استفاده شود.
نوجوانی یکی از پر چالش ترین مراحل زندگی است که در آن عواطف و احساسات در حال تغییر هستند. هر نوجوانی میتواند در این موقع کوچکترین انتخاب آیندهی خود را در مقابل دیدگانش تجسّم کند و بتواند برای نسل های آینده ی خود الگویی باشد.
هر پدر و مادری باید از نوجوان و جوان خود به خوبی مراقبت کند، اما همچنین باید نوجوان نیز مسئولیت خود را بپذیرد. این دوره، دورهی سختی است که باید با هوشمندی و تدبیر گذرانده شود. نوجوان در این دوره میتواند رشته ی تحصیلی که به آن علاقه دارد را انتخاب کند و با پدر و مادر خویش نیز مشورت کند.
در این دورهی حساسی که هستیم، باید مراقب روزا و اطراف خود باشیم. هر لحظه از زندگی ما یک فرصت است که باید استفاده شود. پس در این دوران که هستیم، از لحظات خود بهترین استفاده را بکنیم. به فرموده ی پیامبر اسلام که میگوید: «در این دوره از لحظات خود به نفع احسن استفاده کن تا هرگز افسوس نکنی که چرا این دورهی پر تب و تاب را به خوبی پست سر نگذاشتیم.»
جوابی دیگر:
هر نوجوانی که پا به عرصه ی هستی میگذارد دوران مختلفی از جمله خردسالی، نوجوانی، جوانی و پیری را پشت سر میگذارد. نوجوانی بهار زندگی هر انسانی است، بهاری که مثل باد به سرعت از جلوی دید ما میگذرد و متوجه گذشتن زمان نمیشویم.
نوجوانی یکی از پرچالشترین مراحل زندگی است که در آن عواطف و احساسات در حال تغییر هستند. هر نوجوانی میتواند در این موقع کوچکترین انتخاب آینده ی خود را در مقابل دیدگانش تجسم کند و بتواند برای نسلهای آینده ی خود الگویی باشد.
هر پدر و مادری باید از نوجوان و جوان خود به خوبی مراقبت کند. این دوره، دوره ی سختی است که باید نوجوان نیز مراقب خود باشد و با هر کسی و ناکسی پیوند دوستی برقرار نکند و به گفته ی دیگران پایه ی زندگی خود را بنا نکند.
نوجوان در این دوره میتواند رشته ی تحصیلی که به آن علاقه دارد را انتخاب کند و با پدر و مادر خویش نیز مشورت کند و در آینده بتواند به رتبه ی بالایی برسد ولی دیگر به این بزرگی و کمال تکبر نورزد.
در این دوره ی حساسی که هستیم باید مراقب روزا و اطراف خود باشیم. پس در این دوران که هستیم از لحظات خود بهترین استفاده را بکنیم. به فرموده ی پیامبر اسلام که میگوید: «در این دوره از لحظات خود به نفع احسن استفاده کن تا هرگز افسوس نکنی که چرا این دوره ی پر تب و تاب را به خوبی پشت سر نگذاشتم». چون خداوند در آخرت از همه ی لحظات ما سوال میکند که این دوره ای که به تو دادهام تا از آن به بهترین نفع استفاده کنی، چرا قدر آن را نداشتی؟ و حال در محضر من احساس ندامت میکنی.
عاقبت فرار از مدرسه
جواب:
فرار از مدرسه یک موضوع مهم و حساس در جامعه امروز است. بسیاری از دانشآموزان به دلیل مشکلات خانوادگی، اقتصادی یا اجتماعی، مجبور میشوند که از مدرسه فرار کنند. اما آیا این تصمیم درست است؟
در ابتدا، باید گفت که فرار از مدرسه یک انتخاب نیست. دانشآموزانی که از مدرسه فرار میکنند، معمولاً در معرض خطر هستند و ممکن است با مشکلاتی مانند بیکاری، اعتیاد یا حتی جرائم روبرو شوند.
عاقبت فرار از مدرسه معمولاً بد است. دانشآموزانی که از مدرسه فرار میکنند، ممکن است دچار بیکاری ، اعتیاد، جرائم، مشکلات خانوادگی شوند.
بنابراین، مهم است که دانشآموزان را تشویق کنیم تا به مدرسه بروند و تحصیلات خود را ادامه دهند. والدین و جامعه باید تلاش کنند تا شرایط مناسب برای تحصیل دانشآموزان فراهم کنند.
در نهایت، فرار از مدرسه یک انتخاب نیست. این تصمیم میتواند عاقبت بد داشته باشد و ممکن است باعث ایجاد مشکلات جدی شود. بنابراین، مهم است که دانشآموزان را تشویق کنیم تا به مدرسه بروند و تحصیلات خود را ادامه دهند.
جوابی دیگر:
مقدمه: گاهی یک تصمیم اشتباه، لحظه غفلت یا یک لحظه جوگیری ساده منجر به یک عمر تباهی آینده و یک عمر حسرت و پشیمانی میشود.
تنها انشا: مدرسه فرصتی برای پیشرفت، انتخاب مسیر زندگی و گزینش هدف آینده خود است. مدرسه مانند مادری مهربان، کودکی نوپا را در این مسیر قدم گذاشتن به او می آموزد و پله های پیشرفت و ترقی را نشان می دهد. ما نیز با سپردن خود به این مادر مهربان به او در یاری رساندن به خود کمک می کنیم و با گوش جان سپردن و اجرای خواسته هایش، همراه با او قدم های زندگی را محکم می گذاریم. یا مانند کرم ابریشمی که با پیله بستن به دور و گذراندن دوره ایی تبدیل می شود به پروانه ایی خوش رنگ و زیبا که بال هایش را گشوده و در اوج آسمان پرواز می کند، انسان نیز دقیقا همین حالت را دارد. در گام های اول مانند کرم ابریشمی می ماند و با گذراندن دوران مدرسه و علم و دانش، مانند پروانه ایی از پیله ی خود بیرون می آید و به سمت پیشرفت و ترقی بال می گشاید و اوج می گیرد.
اما امان از روزی که از این دوران شانه خالی کنیم یا از آن فرار کنیم. مانند مسافری که در فکر خود راه هزار ساله را یک شبه سفر کند و یا شروع نشده کار خود را به اتمام برساند، عاقبت فرار از مدرسه چیست؟ عاقبت آن کودکی سرشکسته و بی سواد خواهد بود که تنها قد می کشد. اما از نظر عقلی و فکری هیچ چیزی به آن اضافه نمی شود مگر سرکوفت و توهین که هرکه از راه می رسد یکی بر سر او می کوبد و می گذارد و با صدای بلند و لحنی سخره آمیز به او می خندد و می گوید: آدم فراری و بی سواد را چه به بزرگی و کرامت! تصور کنیم بزرگ شدیم و کودکی کوچک، ما را پدر یا مادر خطاب کرد و از ما تقاضای یک نامه و یا نوشتن متنی ساده کرد. آن لحظه که ما حتی سواد خواندن و نوشتن هم نداریم، جواب کودک خود را چه دهیم؟
نتیجه گیری: فرصت ها در زندگی زمانی که در دسترس است، آن را بچسب و نگذار که از دست برود زیرا که فردا روزی می رسد و تو تنها چیزی که برایت می ماند حسرت است و پشیمانی و تنها آه می کشی در حالی که کاری از دستانت برنمی آید. پس تا زمانی که دیر نشده، بلند شو.
پرواز بدون بال
جواب:
دلش می خواست پرواز کند ولی بال نداشت از کودکی پدرش به او می گفت که وقتی انسان می میرد به سوی خدا پرواز می کند دلش می خواست پیش خدا برود ولی بال نداشت باران می بارید سنگ سفید مرمری قبر پدرش زیر نور زمردی باران درخشید حالا پدرش نبود او به سوی خدا پرواز کرده بود پسرک تنها زیر ضربات سخت باران فکر می کرد دلش برای پدر تنگ شده بود ایده ای به ذهنش رسید به سوی خانه رفت از پرهای کنده شده ی پرندگانش برداشت و به دو چوب چسباند دو چوب را به دستانش بست و به لبه پرتگاه دهکده رفت ذرات سیمگون باران مو هایش را خیس کرده بود عکس پدر را بوسید و در جیبش گذاشت چشمانش را بست و پرید حالا پسر پرواز می کرد به سوی خدا و به سمت آغوش گرم و مهربان پدرش پرواز می کرد بدون بال پرواز می کرد.
جوابی دیگر:
مقدمه: گاهی ما اهداف ارزشمندی داریم که برآورده شدنشان تنها در حد یک آرزو می ماند، اما همیشه انسان در تلاش است که آرزوهای کودکیاش را به حقیقت تبدیل کنند، مانند پرواز.
متن انشا: اکنون با پیشرفت علم و فناوری، انسان توانسته است که در لابه لای ابرها پرواز کند و مناظر زیبای طبیعت را از بالا به پایین تماشا کند و از جایی به جای دیگر حرکت کند، مثل پرواز با هلیکوپتر یا هواپیما و چترها و جت ها که این خودش می شود پرواز بدون بال. ما تاکنون نتوانسته ایم چیزی کشف کنیم که به وسیله پر و بال انسان مانند پرندگان در آسمان به مدت زمان زیادی اوج بگیرد و پرواز کند.
همین خوشحالی زیاد، این پیشرفت های فرهنگی و علمی می تواند انسان را بدون بال به اوج آسمان ببرد و مانند پرنده ایی پر سرعت در مسیر پیشرفت و ترقی پرواز کند و مرتبه های افتخار و سربلندی را کسب کند.
از گذشتگان خیلی دور تاکنون انسان های زیادی در عرصه پرواز تلاش نموده اند و افتخارهای زیادی را نیز کسب کردهاند به امید روز که انسان به معنای واقعی پرواز کند و همچون پرندگان در آسمان اوج بگیرند.
نتیجه گیری: پرواز تنها با بال و پر امکان پذیر نیست بلکه روش ها و شیوه های دیگر نیز وجود دارد که با پیشرفت علم و فناوری به مرور زمان امکان پذیر می شود. هرچند که هم اکنون نیز ما انسان ها می توانیم بدون بال در آسمان اوج بگیریم و ابرها را از نزدیک ببینیم و جهان را زیر پای خود حس کنیم، مانند پرواز در هواپیما.
- hamyar
- hamyar.in/?p=44608
قالب دومی چیه
ممنون