متن درس شانزدهم فارسی چهارم ابتدایی متن کتاب فارسی چهارم / در بخش زیر متن کامل درس شانزدهم کتاب فارسی چهارم ابتدایی همراه با فایل صوتی قرار داده شده.
متن درس پرسشگری فارسی چهارم
درس ۱۶ :: پرسشگری
نمیدانم آیا هیچ دقّت کردهاید که گوش آدمها شبیه «علامت سؤال» است؟ گویی منتظر هزاران جواب است. یکی به دنبال موجودات عجیب و غریب فضایی است و میخواهد بداند آنها وجود دارند یا نه و اگر وجود دارند در کجا زندگی میکنند و چه شکلی هستند. دیگری میخواهد بداند چرا زمین گرد است. چرا از روی زمین لیز نمیخوریم و در آسمان معلّق نمیمانیم؟ یک نفر میخواهد بداند چرا خورشید آن بالا ایستاده است و نمیافتد. یکی هم دوست دارد بداند چرا قهرمان فلان داستان، قوی و باهوش است و چگونه میتوان مثل او شد. خلاصه، هزاران سوال وجود دارد که در مغزمان میچرخد و میچرخد.
سوال بعضیها، همین طور به گوش آنها آویزان میماند؛ مثل یک گوشواره. بعد هم، یک مرتبه میافتد و گم میشود. پس در دنیا، هزاران سوالِ پرسیده نشده و گم شده وجود دارد؛ ولی دانشمندان، پژوهشگران و بسیاری دیگر، همواره به دنبال پرسشهای خود میروند و آن قدر میگردند تا پاسخ آنها را پیدا کنند.
یکی از این دانشمندان که همیشه تشنهی یادگیری و دانش اندوزی بود، ابوریحان بیرونی است. او یکی از بزرگترین ریاضیدانان و فیلسوفان ایرانی است که کتابهای زیادی دربارهی مسائل گوناگون نوشت. همهی زندگی ابوریحان در راه گسترش و رشد علم و دانش سپری شد. این دانشمند بزرگ همواره در جستوجوی علت اتفاقاتی بود که در اطرافش روی میداد. او به کشف چیزهای ناشناخته، علاقهی بسیار داشت و از نادانی و جهل، گریزان بود.
هنگامی که سالهای عمر او به هفتاد و هشت رسید و در بستر بیماری، واپسین لحظههای زندگی را میگذرانید، دوستی دانشمند برای احوالپرسی بر بالینش آمد. ابوریحان با همان حالت بیماری با کلمههایی بریده و کوتاه از او خواهش کرد که پاسخ یکی از مسائل علمی را توضیح دهد.
دانشمند گفت: «دوست گرامی! اکنون که در بستر بیماری هستی، چه جای این پرسش است؟»
ابوریحان با ناراحتی پاسخ داد: «کدامیک از این دو بهتر است: این که مسئله را بدانم و بمیرم یا نادانسته و جاهل، در گذرم؟»
متن شعر خرد و دانش صفحه ۱۲۸ فارسی چهارم
بخوان و حفظ کن: خِرَد و دانش
توانا بُوَد هر که دانا بوَد *** ز دانش دل پیر، بُرنا بود
به دانش فَزای و به یزدان گرای *** که او باد، جان تو را رهنمای
بیاموز و بشنو ز هر دانشی *** بیابی ز هر دانشی، رامشی
میاسای از آموختن، یک زمان *** ز دانش میفکن، دل اندر گمان
چه ناخوش بوَد، دوستی با کسی *** که بهره ندارد ز دانش، بسی
که بیکاری او ز بیدانشی است *** به بیدانشان بر، بباید گریست
تن مُرده، چون مِردِ بیدانش است *** که نادان به هر جای، بیرامش است
- hamyar
- hamyar.in/?p=54558