متن درس هفدهم فارسی دوم ابتدایی کل کتاب متن کتاب فارسی کلاس دوم / در این بخش متن درس هفدهم فارسی کلاس دوم ابتدایی را برای شما دانش آموزان عزیز قرار داده ایم
متن درس مثلِ دانشمندان کتاب فارسی دوم
انتخاب سریع صفحه :
درس ۱۷ : مثلِ دانشمندان
در یک روز تعطیل، من همراه پدر و مادرم به پارک جنگلی رفته بودم. پدر گفت: «فصل بهار چقدر قشنگ است. نگاه کن، چقدر گیاه و حیوان اینجاست. هر کدام برای خود یک جور زیبایی دارد. خیلی از حیوانات و گیاهانی را که در کتاب خوانده بودی، امروز میتوانی اینجا پیدا کنی. مثل دانشمندها به آنها نگاه کن! کسی چه میداند شاید تو هم دانشمند بزرگی برای کشورت بشوی.»
پدر قدم زنان به تماشای طبیعت رفت ولی مادرم نشسته بود و اطراف را نگاه میکرد. من با دقّت به طبیعت زیبا نگاه میکردم. یک سنجاقکِ قشنگ دیدم، ولی همین که خواستم او را بگیرم، مادرم گفت: «به این جانور زیبا چه کار داری؟»
رفتم قورباغه بگیرم. گفت: «فرزندم، به حیوان دست نزن!» دنبال یک ملخ دویدم و او را گرفتم مادرم گفت: «تو امروز برای بازی آمدی؛ برو گردش کن.» کمی صبر کردم و گفتم: «اگر قرار است من دانشمند بشوم باید اینها را خوب نگاه کنم و دستوپا و شاخکهایشان را بشمارم.»
مادر گفت: «تو میخواهی دانشمند شوی، خوب است ولی باید مراقب باشی به چیزهای دیگر آسیب نرسانی.» گفتم: «اینها هم در این مدت دستوپای من را بشمارند، آنوقت همه دانشمند میشویم. من جانورشناس، آنها آدمشناس.»
متن شعر درخت کاری کتاب فارسی دوم ابتدایی
بخوان و حفظ کن : درختکاری
به دستِ خود درختی مینشانم / به پایش جوی آبی میکاشنم
کمی تخمِ چَمَن بر روی خاکش / برای یادگاری میفشانم
درختم کمکم آرد برگ و باری / بسازد بر سر خود شاخساری
چمن روید در آنجا سبز و خرّم / شود زیر درختم سبزهزاری
به تابستان که گرما رو نماید / درختم چَتر خود را میگشاید
خنک میسازد آنجا را ز سایه / دلِ هر رهگذر را میرباید
به پایش خستهای بیحال و بیتاب / میانِ روزِ گرمی، میرود خواب
شود بیدار و گوید: ای که اینجا / درختی کاشتی، روحِ تو شاداب
متن بلبل و مورچه کتاب فارسی دوم ابتدایی
نمایش : بلبل و مورچه
مورچه مشغول کار و دانه پیدا کردن است و بلبل از این شاخه به آن شاخه میپرد و آواز میخواند (چهچه میزند). باد میآید و هوهوکنان از بین درختان میگذرد و برگهای درختها میریزد. یکی دو نفر در حالی که سردشان شده، از خیابان عبور میکنند. مورچه در خانهاش نشسته، استراحت میکند و دانه میخورد. بلبل لرزان به در خانهی مورچه میآید و در میزند.
مورچه: «کیه؟»
بلبل: «خیلی سردم شده و گرسنه هستم. کمی دانه به من میدهی؟»
مورچه: «تو که در تابستان به فکر سرمای زمستان نبودی، حالا مجبوری که سختی بکشی.»
بلبل با ناراحتی در گوشهای مینشیند و به فکر فرو میرود و با خود میگوید: «امسال زمستان سختی را میگذرانم امّا تابستان کار و تلاش میکنم تا محتاج دیگران نشوم.»
مورچه با مهربانی: «نگران نباش! من هم به تو کمک میکنم تا زمستان را راحتتر بگذرانی.»
متن روباه و خروس کتاب فارسی دوم ابتدایی
بخوان و بیندیش : روباه و خروس
روزی بود و روزگاری بود. خروسی بود که قصّه گفتن و داستان شنیدن را دوست داشت و هر وقت مرغها و کبوترها و گنجشکها را میدید از آنها میخواست که سرگذشتهای خود را تعریف کنند. آنها هم خروس را دعوت میکردند و هر چه را خودشان دیده بودند و هر چه را شنیده بودند از حیلهها و حُقّههایی که شغالها و روباهها و شکارچیها برای گرفتن مرغها به کار میبردند و از بلاهایی که بر سر خودشان یا دوستانشان آمده بود، سخن میگفتند.
یک روز خروس قدم زنان به صحرا رسید. فصل بهار بود و صحرا سبز و خرّم بود، درختها شکوفه کرده و بوی گل در هوا پیچیده بود. خروس دلش به شوق آمد و به صدای بلند آوازی خواند. روباهی در آن نزدیکی بود. صدای خروس را شنید و به سرعت به طرف خروس آمد. خروس همین که روباه را دید، از ترس پرید روی دیوار و از آنجا به روی شاخهی درختی پرید و همان جا نشست.
روباه به خروس گفت: «چرا رفتی بالای درخت؟ مگر از من میترسی؟ من که با تو دشمنی ندارم. من وقتی آواز تو را شنیدم و دیدم آواز خوبی داری، آمدم با تو دوست شوم. امروز هوا هم خیلی خوب است، بیا قدری با هم در این صحرا گردش کنیم.»
خروس که داستانهای بسیاری از حیلهی روباه شنیده بود و میدانست این حرفها همه برای پایین آوردن او از درخت است، جواب داد: «بله، هوا خوب است، صحرا هم سبز است، گلها هم شکفته شده است، آواز من هم بد نیست ولی من تو را نمیشناسم و همیشه پدرم مرا نصیحت میکرد که با مردم ناشناس رفاقت نکنم و با کسی که از من قویتر است، در جاهای خلوت تنها گردش نکنم. من همیشه پند پدر را به یاد دارم.» روباه فوراً گفت: «بله، بله، من هم با پدرت دوست هستم، چه مرد خوبی است، من از موقعی که تو بچّه بودی، هر روز به خانهی شما میآمدم، اتفّاقا همین دیروز، ساعتی با پدرت بودم، از تو هم تعریف میکرد و میگفت که پسرم خیلی باهوش و زیرک است. بعد پدرت از من خواهش کرد که در صحرا و بیابان مواظب تو باشم تا کسی نتواند. به تو آسیبی برساند.»
خروس گفت: «پدرم هیچ وقت از تو صحبتی نکرد. من هرگز یاد ندارم که روباهی در خانهی ما رفتوآمد داشته باشد. اصلاً پدر من پارسال درگذشت.» روباه گفت: «ببخشید، مقصود من مادرت بود. دیروز مادرت سفارش میکرد که تو را تنها نگذارم، حالا اگر میل نداری گردش کنی، حرفی نیست، ولی از این که از راه رفتن با من احتیاط میکنی خیلی متأسّفم که هنوز دوست و دشمن خود را نشناختهای و نمیدانم چه کسی ممکن است از من بدگویی کرده باشد.»
خروس گفت: «من این را میدانم که خروس و روباه نباید با هم رفاقت کنند. چون که روباه از خوردن خروس خوشش میآید و خروس عاقل باید دلش برای خودش بسوزد و با دشمن خود دوستی نکند.» روباه با خنده جواب داد: «گفتی دشمن؟ دشمن کدام است؟ مگر خبر نداری؟ دشمنی از میان حیوانات برداشته شده و سلطانِ حیوانات دستور داده است که تمام حیوانات با هم دوست باشند و هیچکس به دیگری آزاری نرساند.»
وقتی روباه داشت این حرفها را میزد، خروس گردن خود را دراز کرده بود و به راهی که به آبادی میرسید، نگاه میکرد.
روباه پرسید: «کجا را نگاه میکنی، حواست اینجا نیست؟» خروس گفت: «حیوانی را میبینم از طرف آبادی دارد میآید، نمیدانم چه حیوانی است امّا از روباه، کمی بزرگتر است و گوشها و دُمِ بزرگ دارد و پاهایش باریک و بلند است و مثل برق و باد میدود و میآید.» روباه از شنیدن این حرف ترسید و دست از فریبدادن خروس برداشت و در فکر بود که به کجا بگریزد و چگونه پناهگاهی پیدا کند و پنهان شود و شروع کرد به طرف صحرا رفتن.
خروس که روباه را خیلی وحشتزده دید، گفت: «حالا کجا میروی؟ صبر کن ببینم این حیوان که میآید، چه جانوری است؟»
روباه گفت: «نه، از نشانههایی که تو میدهی، معلوم میشود که این یک سگشکاری است و ما میانهی خوبی با هم نداریم، میترسم مرا اذیت کند.» خروس گفت: «پس چهطور خودت الآن میگفتی که همه با هم دوست هستند و گرگ و گوسفند و روباه و خروس رفیق شدهاند و کسی با کسی کاری ندارد؟» روباه گفت: «بله، امّا میترسم این سگ هم مثل تو این خبر را هنوز نشنیده باشد.» این را گفت و پا به فرار گذاشت.
متن درس ای پروردگار بزرگ کتاب فارسی دوم
نیایش : ای پروردگار بزرگ
ای پروردگار عزیز، مهر و محبّت تو به همهی موجودات رسیده است، ما را هم در پناه مهر و محبّت خویش قرار بده.
خدایا، به ما تندرستی و توانایی بده تا بتوانیم در درس و زندگی موفّق باشیم و به میهن عزیزمان، ایران خدمت کنیم.
ای خدای بزرگ و مهربان، اکنون که یک سال بزرگتر شدم و کلاس دوم دبستان را با یاری و لطف تو به پایان رساندم، از تو سپاسگزارم و امیدوارم همیشه یار و یاور من باشی.
- hamyar
- hamyar.in/?p=55531