متن کتاب فارسی سوم ابتدایی درس نهم متن کتاب فارسی سوم / در این بخش از همیار، متن کتاب درس نهم فارسی کلاس سوم ابتدایی را برای شما دانش آموزان و والدین گرامی قرار داده ایم.
متن درس بوی نرگس کتاب فارسی سوم
درس ۹ :: بوی نرگس
صدای باد میآید. باران بر بامهای سُفالی میبارد. پرنده، آوازی دلنشین میخوانَد. بهترین سرودها و نغمههای طبیعت، اطرافم را پُر کرده است. سرودِ آبشار، موسیقی جویبار، نغمهی پرندگان … .
چقدر سخت است که همهی صداها را میشنوم؛ امّا صدای تو را نمیشنوم!
دریا آبی و بیانتهاست. سبزی درختها زیباست. پَرهای رنگارنگ پرندگان، چشمنواز است. کوه، بلند و استوار است.
چقدر سخت است که همه چیز و همه کس را میبینم؛ امّا تو را نمیبینم!
بوی گل، اطرافم را پُر کرده است. هر جا که میروم، بوی بهترین عطرها را
حس میکنم. بوی سبزه، بوی نرگس، بوی یاس، بوی نان بِرِشته، بوی سیبهای سرخ و سبز، بوی خاک بارانخورده، بوی زعفران و ریحان … .
چقدر سخت است که این همه را حس میکنم؛ امّا بوی تو را حس نمیکنم!
ای بهترین صدا، ای زیباترین دیدنی، ای خوشبوترین، ای عزیزترین غایب، بیا!
تو آفتابِ وفایی، خدا کند که بیایی *** فروغِ دیدهی مایی، خدا کند که بیایی
متن بخوان و بیندیش حوضِ فیروزهای فارسی سوم
بخوان و بیندیش: حوضِ فیروزهای
حَسَن، کنار پنجرهی اتاق نشسته است و به ماهیِ قرمز داخل تُنگ، خیره شده است. او با انگشتانش به دیوارهی تنگ، ضربه میزند و ماهی را به این طرف و آن طرف میراند. ماهیِ قرمز به سختی حرکت میکند و گاهی روی آب، بیحرکت میماند. حسن، نگران ماهی است.
حسن فریاد میزند: «مادر!… مادر!»
مادر به سرعت وارد اتاق میشود. کنار حسن مینشیند و به تُنگ ماهیِ او نگاه میکند.
مادر: «چی شده؟»
حسن: «ماهی قرمزم … مریض است … دیگر شنا نمیکند!»
مادر: «فکر میکنم این تنگ برای او کوچک باشد. باید او را به جای بزرگتری ببری تا هم راحت شنا کند و هم دوستانی داشته باشد که غُصّه نخورد.»
حسن با خود فکر میکند: «کجا ببرم؟ جایی که هم بزرگ باشد و هم پر از ماهی قرمز.»
مادر: «من میدانم کجا؛ حوض مسجد محلّه، هم بزرگ است، هم پر از ماهی. خادم مسجد هم، حسابی به آنها میرسد.»
حسن به سرعت، تنگ را برمیدارد و به سوی در اتاق میرود.
مادر: «کجا با این عجله؟»
حسن: «میروم مسجد.»
حسن با تنگ ماهی وارد حیاط مسجد میشود. چند مرد و یک پسر بچّه که ده ساله به نظر میرسد، کنارِ حوض ایستادهاند و وضو میگیرند. حسن به حوض نزدیک میشود.
حوض به رنگ آبی فیروزهای است و آبی زلال و تمیز دارد. ماهیهای قرمزِ فراوانی از این سو به آن سوی حوض، شنا میکنند. آنها به خوبی در آب دیده میشوند.
حسن تنگ را داخل حوض میکند و سرِ تُنگ را کمی خم میکند تا ماهی بتواند از آن، خارج شود. ماهی حسن از تنگ خارج میشود و به سرعت کنار ماهیهای دیگر میرود.
ماهی قرمز شاداب و سرحال است. حسن خوشحال میشود. لبخند میزند و همچنان شنا کردن ماهی قرمز را تماشا میکند. پسر بچّهای که کمی دورتر از حسن ایستاده بود و وضو میگرفت، با لبخند به حسن نزدیک میشود.
پسر بچّه: «سلام، من عرفان هستم. اسم تو چیست؟ تا حالا تو را اینجا ندیده بودم!»
حسن: «سلام، من حسن هستم. آمده بودم این ماهی قرمز را توی حوض مسجد بیندازم.»
حسن میخواهد از مسجد خارج شود. چند قدم به سوی درِ مسجد بر میدارد. دوباره نگاهش به عرفان میافتد. عرفان نزدِ یکی از دوستانش میرود که مشغول جفت کردن کفشهای نمازگزاران است. با او دست میدهد و حالش را میپرسد.
حسن بر میگردد؛ کنار حوض میرود. نگاهش به ماهی قرمزش میافتد که خوشحال با ماهیهای دیگر شنا میکند. لبخند میزند و شیر آب را باز میکند و وضو میگیرد. داخل مسجد میشود و کنار عرفان، در صف نماز مینشیند.
متن مثل هنوز دو قورت و نیمش باقیست فارسی سوم
داستان زیر را بخوان و به ضربالمثل آن توجّه کن.
خداوند به حضرت سلیمان (ع) تواناییهای زیادی بخشیده بود؛ مثلاً او میتوانست با حیوانات حرف بزند. روزی از خداوند اجازه خواست مهمانی بزرگی برپا کُند و همهی موجودات را به ناهار دعوت نماید.
حضرت سلیمان (ع) کوهِ بزرگی از غذا آماده کرد.
اوّلین مهمان او ماهی بزرگی بود که سر از آب در آورد و گفت: «غذای مرا بده.»
حضرت سلیمان (ع) گفت: «این همه غذا، هر چه دوست داری، بخور.»
ماهی در یک چشم به هم زدن، همهی غذا را بلعید و گفت: «بقیّهیِ غذای من چه میشود؟ هنوز گرسنهام.»
حضرت سلیمان (ع) با تعجّب پرسید: «مگر تو روزی چقدر غذا میخوری؟»
ماهی گفت: «روزی سه قورت. اینکه خوردم، نیم قورت بود. هنوز دو قورت و نیمش باقیست.»
- hamyar
- hamyar.in/?p=55173




