معنی درس هشتم فارسی دهم (سفر به بصره) + کلمات و آرایه ها

معنی درس هشتم فارسی دهم (سفر به بصره) + کلمات و آرایه ها

معنی صفحه ۵۹ و ۶۰ فارسی دهم

معنی درس هشتم فارسی دهم (سفر به بصره) + کلمات و آرایه ها

معنی صفحه ۵۹ و ۶۰ فارسی دهم

درس هشتم: سفر به بصره

معنی صفحه ۵۹ درس هشتم فارسی دهم 👇

🔹 چون به بصره رسیدیم، از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم و سه ماه بود که موی سر، باز نکرده بودیم و می خواستم که در گرمابه زوم باشد که گرم شوم که هوا سرد بود و جامه نبود و من و برادرم هر یک لنگی کهنه پوشیده بودیم و پلاس پاره ای در پشت بسته از سرما.
قلمرو زبانی:
برهنگی: برهنه بودن ، بد لباسی
عاجزی: ناتوانی
سه ماه بود که موی سر باز نکرده بودیم: سه ماه بود که موی سر خود را کوتاه نکرده بودیم. مثال: «تراشنده استادی آمد فراز بپوشیدگی موی او کرد باز»
باشد که: به امید آن که
لنگ: پارچه ای که در حمام به کمر می بندند.
پلاس: جامه ای کم ارزش، گلیم درشت و کلفت
قلمرو ادبی:
تشبیه: از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم: ما: مشته، ماننده: ادات تشبیه ، دیوانگان: مشبه به، وجه شبه : برهنگی و عاجزی

🔹 گفتم اکنون ما را که در حمام گذارد؟ خورجینکی بود که کتاب در آن می نهادم، بفروختم واز بهای آن درمکی چند، سیاه، در کاغذی کردم که به گرمابه بان دهم تا باشد که ما را ذمکی زیادتر در گرمابه بگذارد که شوخ از خود باز کنیم. چون ان درمک ها پیش او نهادم، در ما نگریست پنداشت که ما دیوانهایم. گفت: «بروید که هم اکنون مردم از گرمابه بیرون می آیند». و نگذاشت که ما به گرمابه دررویم . از آن جا با خجالت بیرون آمدیم و به شتاب برفتیم. کودکان بر در گرمابه بازی می کردند، پنداشتند که ما دیوانگانیم. در پی ما افتادند و سنگ می انداختند و بانگ می کردند.
قلمرو زبانی:
خورجینکی: خورجین کوچک، جامه دان، کیسهای که معمولا از پشم درست میکنند و شامل دو جیب است.
درمک: درهم کم. پول اندک
شوخ: چرک
شوخ از خود باز کنیم: چرک و آلودگی بدن خود را بزداییم و پاک کنیم.
دررویم : وارد شویم

🔹 ما به گوشه ای باز شدیم و به تعجب در کار دنیا می نگریستیم و مکاری از ما سی دینار مغربی می خواست، و هیچ چاره ندانستیم، جز آن که وزیر ملک اهواز، که او را ابوالفتح علی بن احمد می گفتند، مردی اهل بود و فضل داشت از شعر و ادب هم کرمی تمام، به بصره آمده بود، پس مرا در آن حال با مردی پارسی که هم از اهل فضل بود آشنایی افتاده بود و او را با وزیر، صحبتی بودی و این مرد پارسی هم دست تنگ بود و وسعتی نداشت که حال مرا مرمتی کند.
قلمرو زبانی: مکاری : کرایه دهنده اسب و شتر
دینار مغربی: سکه طلای رایج و معیار که در مراکش ضرب شده باشد.
اهل: شایسته
فضل: دانش
صحتتی بودی: هم نشینی داشت.
وسعت: توان
این مرد پارسی هم
دست تنگ بود و وسعتی نداشت که حال مرا مرمتی کند: نیازمند بود و توان مالی نداشت تا وضعیت مرا بهبود ببخشد.

🔹 احوال مرا نزد وزیر باز گفت. چون وزیر بشنید، مردی را با اسبی نزدیک من فرستاد که «چنان که هستی بر نشین و نزدیک من آی». من از بدحالی و برهنگی شرم داشتم و رفتن مناسب ندیدم رقعه ای نوشتم و عذری خواستم و گفتم که «بعد از این به خدمت رسم». و غرض من دو چیز بود: یکی بینوایی دویم گفتم همانا او را تصور شود که مرا در فضل مرتبه ای است زیادت، تا چون بر رقعه من اطلاع یابد، قیاس کند که مرا اهلیت چیست، تا چون به خدمت او حاضر شوم خجالت نبرم. در حال، سی دینار فرستاد که این را به بهای تن جامه بدهید. از ان دو دست جامه نیکو ساختیم و روز سیوم به مجلس وزیر شدیم. مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکو منظر …
معنی صفحه ۶۰ درس هشتم فارسی دهم 👇
و متواضع دیدم و متدین و خوش سخن. ما را به نزدیک خویش بازگرفت، و از اول شعبان تا نیمه رمضان آن جا بودیم، و آن چه آن اعرابی کرای شتر بر ما داشت، به سی دینار، هم این وزیر بفرمود تا بدو دادند و مرا از آن رنج آزاد کردند.
قلمرو زبانی: بر نشین: سوار شو
رقعه: نامه
تن جامه: لباس
ساختیم: تهیه کردیم
متواضع: فروتن
کرای شتر:کرایه شتر

خدای، تبارک و تعالی، همه بندگان خود را از عذاب قرض و دین فرجدهاد، به حق الحق و آهله، چون بخواستیم رفت، ما را به انعام و اکرام به راه دریا گسیل کرد، چنان که در کرامت و فراغ به پارس رسیدیم، از برکات آن آزادمرد، که خدای، عز و جل، از آزادمردان خشنود باد.
قلمرو زبانی: فرج: گشایش، رهایی
دهاد: فعل دعایی، بدهد
به حق الحق و آهله: سوگند می دهم به حقانیت حق و اهل آن.
انعام: بخشش
اکرام: بزرگداشت
گسیل کرد: فرستاد
فراغ: آسایش، آسودگی

🔹 بعد از آن که حال دنیاوی ما نیک شده بود و هر یک لباسی پوشیدیم، روزی به در آن گرمابه شدیم که ما را در آن جا نگذاشتند. چون از در رفتیم، گرمابه بان و هر که در آن جا بودند، همه بر پای خاستند و بایستادند چندان که ما در حمام شدیم، و دلاک و قیم درآمدند و خدمت کردند و به وقتی که بیرون آمدیم هر که در مسلخ گرمابه بود، همه بر پای خاسته بودند و نمی نشستند، تا ما جامه پوشیدیم و بیرون آمدیم. و در ان میانه (شنیدم)حمامی به یاری از ان خود میگوید: « این جوانان آنان اند که فلان روز ما ایشان را در حمام نگذاشتیم .» و گمان بردند که ما زبان ایشان ندانیم، من به زبان تازی گفتم که : «راست میگویی، ما آنانیم که پلاس پاره ها بر پشت بسته بودیم». آن مرد خجل شد و عذرها خواست و این هر دو حال در مد بیست روز بود و این فصل بدان آوردم تا مردم بدانند که به شدتی که از روزگار پیش آید، نباید نالید و از فضل و رحمت کردگار، جل جلاله و غم نواله ، ناامید نباید شد که او، تعالی، رحیم است.
قلمرو زبانی:
دنیاوی:
مادی
دلاک: کیسه کش حمام، مشت و مال دهنده
قیم: سرپرس ، کیسه کش حمام
خجل: شرمنده
فضل: بخشش
جل جلاله و غم نواله : بزرگ است شکوه او و فراگیر است لطف او.

برای مشاهده سوالات و گام به گام کتاب‌های درسی خود، کافی است نام درس یا شماره صفحه مورد نظر را همراه با عبارت "همیار" در گوگل جستجو کنید.