معنی شعر در مکتب حقایق فارسی دوازدهم ✔

معنی شعر در مکتب حقایق فارسی دوازدهم 

آرایه های ادبی در مکتب حقایق فارسی دوازدهم

معنی شعر در مکتب حقایق فارسی دوازدهم ✔

آرایه های ادبی در مکتب حقایق فارسی دوازدهم

معنی فارسی دوازدهم / شعرخوانی: در مکتب حقایق

۱ .ای بی خبر، بکوش که صاحب خبر شوی  تا راهرو نباشی، کی راهبر شوی؟ 

معنی:
ای بیخبر از معرفت و عشق! تلاش کن تا عارف آگاه شوی. تا وقتی روندۀ راه حقیقت نباشی، نمی توانی به مقام هدایت خلق برسی.
قلمرو زبانی:
بی خبر: ناآگاه، بی اطّلاع
صاحب خبر: آگاه، مطّلع
راهرو: راه رونده، سالک
راهبر: رهبر، راهنما
بیت: پنج جمله
استفهام انکاری
قلمرو ادبی:
بیخبر: کنایه از ناآگاه از رازهای دنیای عاشقی
صاحب خبر: کنایه از عارف آگاه به راه و روش عشق
صاحب خبر شدن: کنایه از شناخت پیداکردن
راهرو بودن: کنایه از پیروی کردن
واج آرایی «ب»
بی خبر و صاحب خبر – راهرو و راهبر: تضاد.

۲ .در مکتب حقایق پیش ادیب عشق هان ای پسر، بکوش که روزی پدر شوی

معنی:
ای جویندۀ حقیقت، آگاه باش! و تالش کن در مدرسۀ حقیقت جویی از عشق درس بیاموزی تا روزی به مقام پیر عارف برسی.
قلمرو زبانی:
*ادیب: آداب دان، ادب شناس، سخندان، در متن درس به معنای معلّم و مربّی است
مکتب: جای درس خواندن
حقایق: جِ حقیقت، درستی ها، راستی ها
هان: حرف تنبیه و آگاهی، به هوش باش، آگاه باش
بیت: چهار جمله
پدر: نقش مسند.
قلمرو ادبی:
مکتب حقایق: مجاز از جایگاه یادگیری حقایق
ادیب عشق: تشبیه و ایهام: ۱.معلّمی که درس عشق میدهد ۲.عشق مانند معلّم است
پسر: نماد سالک و راهرو بی تجربه ناآگاه
پدر: نماد رهبر و مرشد صاحب خبر آگاه
پسر و پدر: تضاد و تناسب و جناس ناقص اختلافی
مکتب و ادیب: تناسب (مراعات نظیر)
پدر شدن: کنایه از راهنما شدن و به کمال و پختگی رسیدن در راه عشق.

۳ .دست از مس وجود چو مردان ره بشوی تا کیمیای عشق بیابیّ و زر شوی

معنی:
ای جویندۀ حقیقت! مانند مردان راه عشق، وجود بیارزش خود و تعلّق به مادّیات را رهاکن تا به کمک عشق وجودت ارزشمند شود
قلمرو زبانی: کیمیا: اکسیر، مادّه ای که به عقیدۀ گذشتگان می توانست مس را تبدیل به طلا کند
زر: طلا
بیت: سه جمله
مردان: نقش متمم.
قلمرو ادبی:
مسِ وجود – کیمیای عشق: اضافۀ تشبیهی
دست شستن از چیزی یا کاری: کنایه از رها کردن آن چیز یا کار
مس و زر: تضاد و تناسب
تو مانند مردان ره – تو مانند زر: تشبیه
مردان ره: کنایه از عارفان و اهل طریقت
زر شدن: کنایه از با ارزش شدن
زر: نماد کامل بودن
مس: نماد ناقص بودن
واج آرایی مصوّت بلند «ی».

۴ .خواب و خورت ز مرتبۀ خویش دور کرد آنگه رسی به خویش که بیخواب و خور شوی

معنی:دلبستگی به امور دنیا تو را از مقام انسانیّت دور کردهاست؛زمانی به مقام حقیقیات میرسی که خود را از همۀتعلّقات مادّی رهاکنی
قلمرو زبانی:
مرتبۀ خویش:
منزلت انسانی و فطرت اصلی انسان
بیت: سه جمله
«-َت» در خورَت: نقش مفعول  (تو را)
خواب و خور: نهاد
قلمرو ادبی:
خواب و خور:
مجاز از زندگی دنیایی و تعلّقات مادی
به خویش رسیدن: کنایه از به جایگاه واقعی و حقیقی رسیدن و متعالی شدن
بی خواب و خور شوی: کنایه از ترک لذّت های دنیایی و جسمانی
خواب و خور – خویش: آرایۀ تکرار
واج آرایی «خ».

۵ .گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی

معنی:
اگر پرتو نور الهی بر وجودت بتابد، به خدا قسم که از خورشید آسمان هم زیباتر و پُرنورتر خواهی شد
قلمرو زبانی:
اوفتد: بتابد
بالله: به خدا سوگند
فلک: آسمان
خوبتر: زیباتر، نیکوتر
بیت: سه جمله
«-ت» در جانت: نقش مضاف الیه.
قلمرو ادبی:
نور عشق: اضافۀ تشبیهی یا استعاری
دل و جان: مجاز از تمام وجود
از آفتاب خوبتر شدن: کنایه از به بالاترین درجۀ زیبایی رسیدن

۶ .یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی

معنی:
لحظه ای در دریای عشق الهی غرق شو و به مقام فنای حق برس. شک نکن که وجودت دیگر گرفتار آلودگی جهان مادی نمیشود.
قلمرو زبانی:
یک دم: یک لحظه
غریق: غرق شده
بحر: دریا
گمان مبر: شک نکن
هفت بحر: هفت دریای بزرگ جهان
بیت: سه جمله.
قلمرو ادبی:
دم: مجاز از لحظه
غریق بحر خدا شو: کنایه از به مقام فنای حق برس
بحر خدا: اضافۀ تشبیهی و استعاره از معرفت الهی
هفت بحر: مجاز از تمام جهان مادی و تلمیح به اعتقاد گذشتگان
موی: مجاز از اندازۀ بسیار اندک
تر شدن: کنایه از آلوده شدن
غریق و بحر و آب و تر: تناسب
آب هفت دریا نمیتواند به اندازۀ یک موی، کسی را تر کند: پارادوکس (تناقض).

۷ .از پای تا سرت همه نور خدا شود در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی

معنی:
اگر در راه خدای بزرگ قدم برداری و به مادیات بی توجه شوی، تمام وجودت غرق نور خداوند خواهد شد
قلمرو زبانی:
همه: تمام، سراسر
*ذوالجلال: خداوند، پروردگار، خداوند صاحب جلال و عظمت
بیت: دو جمله
همه: نقش تَبَعی بدل.
قلمرو ادبی:
از پای تا سر: مجاز از تمام وجود
بی پا و سر شدن: کنایه از نادیده گرفتن وجود مادی
پا و سر: تضاد و تناسب و تکرار
در و سر: جناس

۸ .وجه خدا اگر شودت منظر نظر زین پس شکی نماند که صاحبنظر شوی

معنی:
اگر خداوند و کسب رضایت او مورد توجهات باشد، یقین داشته باش که از آن پس، صاحب بصیرت و آگاهی خواهی شد.
قلمرو زبانی:
*وجه: ذات، وجود
منظر: جای نگریستن
نظر: نگریستن، چشم، نگاه
منظر نظر: دیدگاه، مورد نظر
بیت:
سه جمله
«-َت» نقش م‌الیه.
قلمرو ادبی:
وجه: ایهام تناسب: ۱ .ذات و وجود  ۲ .صورت و چهره (که با منظر و نظر تناسب دارد
وجه خدا: مجاز از رضایت خدا
منظر نظر شدن: کنایه از مورد توجه قرار گرفتن
منظر و نظر: جناس ناقص افزایشی و اشتقاق
صاحب نظر شدن: کنایه از معرفت و بصیرت یافتن.

۹ .بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی

معنی:
اگر در راه خدا، وابستگی های مادّی و دنیا دوستیِ تو نابود شود، از این دگرگونی ترس به خود راه نده؛ زیرا اگر توجه تو از علایق دنیایی دور شود، تازه آغاز زندگی روحانی و معنوی تو میباشد.
قلمرو زبانی:
بنیاد: اصل، اساس، پایه
هستی: زندگی، وجود
زیر و زبر: سرنگون و ویران
بیت: سه جمله
زیر و زبر: نقش مسند
هیچ: مفعول
قلمرو ادبی:
بنیاد هستی: اضافۀ استعاری
زیر و زبر: آرایۀ تکرار و تضاد
زیر و زبر شدن: کنایه از نابودی و دگرگونی
واج آرایی «د» ، «ر».

۱۰ .گر در سرت هوای وصال است حافظا باید که خاک درگه اهل هنر شوی

معنی:
ای حافظ! اگر در آرزوی رسیدن به معشوق هستی، باید در برابر اهل فضیلت و کمال (عارفان)، فروتن و متواضع باشی.
قلمرو زبانی:
هوا: میل و اشتیاق، هوا و هوس
وصال: رسیدن به معشوق و مقصود
درگه: مخفّف درگاه، درِ خانه
بیت: چهار جمله
حافظا: شبه جمله
قلمرو ادبی:
سر: مجاز از فکر و اندیشه
خاک درگاه کسی شدن: کنایه از تواضع و فروتنی
اهل هنر: کنایه از عارفان
هوا: ایهام تناسب: ۱ .میل و اشتیاق و هوس و آرزو  ۲ .هوای آسمان و آب و هوا (که با خاک تناسب دارد.

برای مشاهده سوالات و گام به گام کتاب‌های درسی خود، کافی است نام درس یا شماره صفحه مورد نظر را همراه با عبارت "همیار" در گوگل جستجو کنید.