معنی جاسوسی که الاغ بود فارسی دوازدهم ✔

معنی جاسوسی که الاغ بود فارسی دوازدهم ✔

آرایه های ادبی روان خوانی جاسوسی فارسی دوازدهم

معنی جاسوسی که الاغ بود فارسی دوازدهم ✔

آرایه های ادبی روان خوانی جاسوسی فارسی دوازدهم

معنی فارسی دوازدهم / روان خوانی: جاسوسی که الاغ بود!

میگویم: «حاجی! شما هر چه دستور بدهید به دیدۀ منّ ت. الان بگو چاه بِکَنم؛ بگو از دیوار راست بالا بروم؛ بگو با دست هایم برایت خاک ریز بزنم؛ اصلا بگو تا یک ماه به مادر زنم زنگ نزنم؛ تمام این کارها شدنی است امّا به من نگو که با این پانزده تا مینی که برایمان مانده، دشت به این بزرگی را مین گذاری کنم! هیچی نباشه واسۀ مین گذاری این منطقه دو هزار تا مین لازم داریم. دشت است، زمین فوتبال دستی نیست که نوکرتم!» حاجی از حرف هایم خنده اش می گیرد امّا به زور سعی می کند جلوی خنده اش را بگیرد. می گوید: – «حاج احمد آقا! پسر گل گلاب! دشمن عنقریب است که توی این دشت وسیع عملیات کند. توکّلت به خدا باشد. چه بسا همین پانزده تا مین هم برایمان کاری افتاد. خدا را چه دیدی برادر من؟ از قدیم گفته اند کاچی به از هیچی! شما همین پانزده تا مین را مقابل دشمن کار بگذارید، خداوند کریم است.» نمی دانم چه بگویم. روی حرف حاجی که خودش از عامالن بزرگ و قدیمی تخریب است، حرفی نمیتوانم بزنم امّا اینکاری که از ما میخواهد، درست مثل این است که بخواهیم با یک کاسۀ ماست، با آب یک دریاچه، دوغ درست کنیم.
قلمرو زبانی:
منّت: نیکویی، احسان
پانزده تا مین: «تا» ممیّز است
عنقریب: بهزودی
کاچی: نوعی غذا با آرد و روغن
*عامل تخریب: شخصی نظامی که کارش نابودکردن هدف های نظامی به وسیلۀ انفجار و کار گذاشتن تله های انفجاری است.
قلمرو ادبی:
دیدۀ منّت: کنایه از پذیرش قطعی
از دیوار راست بالا رفتن: کنایه از کار دشوار و محال انجام دادن
کاچی به از هیچی: کنایه و ضرب المثل
کاری افتادن: کنایه از ثمر بخش بودن
با یک کاسه ماست، با آب یک دریاچه دوغ درست کردن: کنایه و ضرب المثل

حاجی آنقدر مهربان و دوست داشتنی است که جرئت کنم برای آخرین بار با شوخی از این کارش انتقاد کنم. میگویم: – هر چه شما بفرمایید حاجی. امّا خدا وکیلی ما را که سر کار نگذاشته ای؟ بالا غیرتاً اگر میخواهی ما را به دنبال نخودسیاه و اینجور چیزها بفرستی، بگو، من به جان مادرم از صبح تا شب توی این دشت، پاره آجر و سنگ و کلوخ به جای مین کار میگذارم! حاجی جلو میآید. پیشانیام را میبوسد. دست هایم را توی دستش  میگیرد و  [همیار صفحه ۳۹ فارسی دوازدهم👈] میگوید: «مؤمن خدا! ما که باشیم که شما را سرِ کار بگذاریم. ما پانزده تا مین داریم و غیر از این هم نداریم و راه چارهای هم فعلا نداریم. باید به تکلیفمان عمل کنیم. بروید و به هر وسیله ای که شده این مینها را توی دشت، روبه روی دشمن کار بگذارید. خداوند کریم است. بروید و معطّل نکنید.» با اینکه ته دلم از این کار بی نتیجه سر درنمی آورم امّا فرمان حاجی برایم اجرا نشدنی نیست. چارهای ندارم، باید این کار را انجام بدهم.
قلمرو زبانی:
*کلوخ: پارهگِل خشک شده به صورت سنگ، پاره گل خشک شده به درشتی مُشت یا بزرگتر
*معطّل: بیکار، بالتکلیف؛ معطّل کردن: تأخیر کردن، درنگ کردن.
قلمرو ادبی: کسی را دنبال نخود سیاه فرستادن: کنایه و ضرب المثل
سر کار گذاشتن: کنایه از گول زدن
سر درآوردن: کنایه از فهمیدن.

دوستم احمدرضا را صدا میزنم و ماجرا را به او میگویم. تصمیم میگیریم برویم الاغی پیدا کنیم و مین ها را بار الاغ کنیم و بزنیم به دشت؛ روبه روی مواضع عراقی ها. اوّلین خر را که می بینیم، تصمیم به خریدش میگیریم. احمدرضا زل میزند به چشمان خر و انگاری که صد سال است الاغ شناس بوده باشد؛ آرام در گوشم میگوید: – احمد، این خر، خرِ خوبی نیست. خیلی چموش است. من میدانم که کار دستمان میدهد! از چشمانش شرارت و حیله گری میبارد! احمدرضا چنان جدّی حرف میزند که نزدیک است باورم شود؛ میگویم: – مرد حسابی! خر، خر است دیگر. ما که نیامده ایم خرید و فروش خر کنیم. مینها را کاشتیم، خر را میآوریم به قیمت مناسب به صاحبش می فروشیم. نکند خیال کردی این خر، جاسوس صدام است؟! احمدرضا اخلاقش همین طوری است. خنده دارترین چیزها را آنقدر جدّی می گوید که آدم نمیداند باور کند یا نه! خر، هنوز اوّل کاری چموشی میکند و هر چه افسارش را میکشیم، جلو نمی آید امّا بالاخره بعد از ساعتی مینها را بار خر میکنیم و راه دشت را در پیش میگیریم.
قلمرو زبانی: مواضع: جمع موضع، جاها، جایگاه ها، مکانها
زُل زدن: با چشمی ثابت و بیحرکت به چیزی نگاه کردن
چموش: لگدزن، سرکش
شرارت: بدی، بدخواهی، فتنه، خباثت
دوستم احمدرضا: احمدرضا نقش تَبَعی بدل دارد
افسار: دهانه، لگام.
قلمرو ادبی:
باریدن شرارت و حیله گری: استعاره
خرید و فروش: تضاد
جاسوس بودن خر: تشخیص و استعاره
راه در پیشگرفتن: کنایه از رفتن.

خر سلّانه سلّانه راه میآید و گاهی میایستد و این سو و آن سو را بو میکشد و علف و خاری را پوزه میزند و دوباره راه میافتد.  [همیار صفحه ۴۱ فارسی دوازدهم👈] نزدیکتر که میشویم، اوضاع خطرناک میشود. احمدرضا افسار خر را به دست گرفته و او را قدم به قدم و با احتیاط جلو میکشد. کمکم به محلّی که باید مینها را روی زمین بکاریم، میرسیم. هفت تا مین یک طرف خر و هشت تا مین هم سمت دیگر خر، بار کردهایم. احمدرضا میگوید: »بهتر است خر را روی زمین بنشانیم.« امّا خر، خری نیست که با این آسانیها حرف ما را گوش کند و مثل بچّۀ خر روی زمین بنشیند! احمدرضا اوّل به شوخی دهانش را داخل گوش خر میکند و آرام میگوید: – خر جان! بفرما بنشین. این جوری خیلی تابلو هستی! امّا خر، انگار که مگسی توی گوشش رفته باشد، مدام آن را تکان میدهد و به سر و صورت احمدرضا میکوبد.
قلمرو زبانی:
*سلّانه سلّانه: آرام آرام، به آهستگی
پوزه: گرداگرد دهان
مدام: پیوسته.
قلمرو ادبی: خر حرف گوشکند: تشخیص و استعاره
خر جان: تشخیص
مثل بچّۀ خر بودن: کنایه از آرامبودن
تابلوبودن: کنایه از قابل تشخیص.

دو نفری سعی میکنیم خر را هر طور که هست روی زمین بنشانیم. امّا خر، پُرزور است و نمینشیند. احمدرضا میگوید: «این خر، زبان آدمیزاد حالیش نیست. از اوّل هم گفتم یک خر زبانفهم بخریم، گفتی همین خوب است!» میگویم: «ای بابا! اینقدر خر خر نکن. ما اگر قرار بود توسّط دشمن دیدهشویم که دیده  میشدیم. بیا کمک کن مین ها را کار بگذاریم و برویم.» همین که میخواهیم اوّلین مین را برداریم، ناگهان خر سرش را بالا میگیرد و با صدای بلند شروع به عرعر میکند.
قلمرو ادبی:زبان نفهم بودن: کنایه از نادان بودن
حالی بودن حرف آدمیزاد: کنایه از حرفشنو بودن
زبان نفهم بودن خر: تشخیص و استعاره.

اینجای کار را دیگر نخوانده بودیم. دلم می خواهد دهان خر را با جفت دست هایم بگیرم و خفهاش کنم. ای لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود. از اوّل تا آخر آوازش ده ثانیه طول میکشد. دل توی دلمان نیست. الان است[همیار صفحه ۴۲ فارسی دوازدهم👈] که لو برویم و دشمن متوجّه ما بشود. آواز الاغ که تمام میشود، دوباره آواز دیگری را شروع میکند. احمدرضا میگوید: «نگفتم این جاسوس دشمن است؟!» و با خشم چنان با لگد به پشت خر میزند که خر آوازش را نیمهکاره رها میکند و جفتک میاندازد و چهار نعل به طرف خاکریز دشمن میدود. – این چه کاری بود؟ چرا خر را فراری دادی؟ احمدرضا میگوید: «بگذار برود گم شود خر نفهم! حالا باید خودمان هم در برویم. الان است که لو برویم. چنان زدم که دیگر هوس نکند بیموقع آواز بخواند»
قلمرو ادبی: این جای کار را نخوانده بودیم: کنایه از پیش بینی نکردن
دل توی دل نبودن: کنایه از بیقراری و نا آرامی
خر نفهم: تشخیص و استعاره

چارهای نیست. برخالف مسیر خر میدویم و خودمان را از منطقه دور میکنیم. به داخل مواضع خودمان که میرسیم، نمیدانیم از خجالت به حاجی چه بگوییم! بگوییم حریف یک الاغ نشدیم؟ حاجی خودش به استقبال ما میآید؛ با دیدن چهرههای عرقکرده و سرهای پایینافتادهمان مثل اینکه ماجرا را حدسزدهباشد، میگوید: – به به! دو تا پهلوان، احمد! چقدر زود برگشتید؟! بالاخره کار خودتان را کردید؟!
قلمرو زبانی:
مواضع: جمع موضع، جاها، جایگاه ها، مکان ها
عُرضه: قوّت، قدرت، همّت
استقبال: پیشواز.
قلمرو ادبی:
حریف کسی یا چیزی نبودن: کنایه از برابری و مقاومت نکردن
پایین افتادن سر: کنایه از شرمندگی.

این جملۀ آخر را طوری می گوید که یک لحظه گمان می کنیم متوجّه خراب کاری ما شده و به ما طعنه میزند امّا حاجی اهل این حرف ها نیست. می نشینیم کنارش و با خجالت، همه چیز را برایش موبه مو توضیح میدهیم. حاجی می خندد و بعد میگوید: «آن پانزده تا مین را هم به باد دادید؟ فقط باید مطمئن شوم که کوتاهی نکردید!» نمیخواهم دروغ بگویم. اشاره به احمدرضا می کنم و می گویم: »به نظر من این لگد آخری که احمدرضاخان به الاغ زد، اضافی بود!«
قلمرو زبانی:
طعنه: سرزنش، ملامت
احمدرضاخان: خان در این گروه اسمی شاخص است.
قلمرو ادبی: موبه مو: کنایه از بسیار دقیق
به باد دادن: کنایه از نابود و تلف کردن.

روزهای سخت ما خیلی زود میرسد. مین هایی که قرار بود برسد، هنوز نیامده است. اگر جلوی دشمن  مین گذاری کرده بودیم، حالا خیال مان راحتتر بود. تمام نیروها منتظر حملۀ دشمن هستند امّا یک روز، دو روز، سه روز میگذرد و خبری نمیشود. بچّه های شناسایی همین روزها در یک عملیّات محدود، یک عراقی را اسیر کردهاند تا اطّالعاتی از او بگیرند. اسیر حرف های عجیبی میزند: – عملیّاتی در کار نیست. فرماندهان ما بعد از بررسی های  یاد به این نتیجه رسیده اند که با وجود هزاران مینی که ایرانی ها توی دشت کار گذاشته اند، تلفات سنگینی خواهیم داد! – هزاران مین؟ شما از کجا فهمیدید؟اسیر بعثی لبخند کنایه آمیزی میزند و میگوید: »خیال کردید ما الاغ هستیم؟ ما آن الاغی را که بار مین رویش بود، گرفتیم… همۀ ما از تعجّب شاخ درآوردیم. آنقدر مین اضافه آوردید که[همیار صفحه ۴۳ فارسی دوازدهم👈] بار الاغ کردید که به عقب بفرستید امّا خبر نداشتید که الاغ با فرارکردنش به سمت مواضع ما، همه چیز را لو داد.« همه به هم زل زدیم و در میان بهت و حیرت اسیر دشمن، همراه با حاجی با صدای بلندی از ته دل خندیدیم… .
قلمرو زبانی:
تلفات: ضایعات، مرگ و میرها، کشته شدگان
بعثی: نیروهای ارتش عراق در زمان صدام حسین.
قلمرو ادبی:
در کار نبودن: کنایه از وجود نداشتن
شاخ درآوردن: کنایه از حیرت و تعجّب بسیار
از ته دل خندیدن: کنایه از خندۀ عمیق

برای مشاهده سوالات و گام به گام کتاب‌های درسی خود، کافی است نام درس یا شماره صفحه مورد نظر را همراه با عبارت "همیار" در گوگل جستجو کنید.