معنی درس ۱ فارسی دوازدهم (شکر نعمت) + آرایه ها

معنی درس ۱ فارسی دوازدهم (شکر نعمت) + آرایه ها

آرایه های ادبی درس اول فارسی دوازدهم

معنی درس ۱ فارسی چهارم (شکر نعمت) + آرایه ها

آرایه های ادبی درس اول فارسی دوازدهم

معنی فارسی دوازدهم / درس یکم: شکرِ نعمت

معنی صفحه ۱۲ فارسی دوازدهم 👇

منّت خدای را، عَزَّوَجَلَّ، که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزیدِ نعمت. هر نَفَسی که فرومی رود، مُمِدِّ حیات است و چون برمیآید، مُفرِّحِ ذات . پس در هر نَفَسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
معنی:
سپاس مخصوص خداوند گرامی و بزرگ است که اطاعت از او سبب نزدیکی به او میشود و شکرگزاری از او باعث افزایش نعمت میگردد. هر نفسی که کشیده می شود، یاری رسان زندگی و زمانی که بیرون میآید، شادی بخش وجود است؛ بنابراین در هر نفس کشیدنی دو نعمت وجود دارد و برای هر نعمتی هم شکرگزاری واجب است.
قلمرو زبانی:
*منّت: سپاس، شُکر، نیکویی
را: حرف اضافه به معنای برای
*عَزَّوَجَلَّ: گرامی، بزرگ و بلندمرتبه است؛ بعد از ذکر نام خداوند به کار میرود
طاعت: اطاعت، فرمانبرداری
قربت: نزدیکی
به شکر اندر: دو حرف اضافه برای یک متمم (ویژگی سبکی)
*مزید: افزونی، زیادی
مُمِد: یاری رسان، کمک کننده
حیات: زندگی
*مُفرِّح: شادی بخش، فرح انگیز
ذات: وجود
-َ ش در طاعتش: از او؛ نقش متمم
حذف فعل «است» به قرینۀ لفظی
موجب و مزید و ممد و مفرح و موجود و واجب: همگی نقش مسند.
قلمرو ادبی:
قربت و نعمت: سجع متوازی
حیات و ذات: سجع مطرّف
موجود و واجب: سجع متوازن
فرومی رود و برمی آید: تضاد
جملۀ آخر: تلمیح به «لَئِن شَکَرتُم لَاَزیدنَّکُم».

از دست و زبانِ که برآید  کز عهدۀ شکرش به درآید؟

معنی:
هیچکس قادر نیست که شکر نعمتهای خداوند را آنطور که شایسته است، به جای آورد.
قلمرو زبانی:
که در مصراع اول: نقش مضاف الیه
که در مصراع دوم: حرف ربط (پیوند) وابسته ساز
بیت: دو جمله و دارای پرسش انکاری.
قلمرو ادبی:
دست و زبان: تناسب و مجاز از همۀ وجود انسان و اعمال و گفتار
از عهده به در آمدن: کنایه از توانایی داشتن.

«اِعمَلُوا آلَ داوُدَ شُکراً وَ قَلیلٌ مِن عِبادِیَ الشَّکُورُ».

معنی:
ای خاندان داوود شکرگزار باشید؛ و عدۀ کمی از بندگان من شکر گزارند.
قلمرو ادبی:
سعدی آیۀ قرآن را تضمین کرده است
شکر و شکور: اشتشاق.

بنده همان بِه که ز تقصیرِ خویش  عذر به درگاهِ خدای آورد

معنی:
بهتر است که بنده بهخاطر کوتاهی در عبادت یا گناه، از درگاه خداوند طلب آمرز ش و بخشایش کند.
قلمرو زبانی:
بِه: خوب است، بهتر است
*تقصیر: گناه، کوتاهی، کوتاهی کردن
عذر: توبه
حذف فعل «است» به قرینۀ معنایی در مصراع اول
قلمرو ادبی: بِه و به: جناس ناقص افزایشی
بنده و خدا: مراعات نظیر (تناسب).

ورنه، سزاوارِ خداوندی اش  کس نتواند که به جای آورد

معنی:
وگرنه هیچکس نمیتواند خداوند را آنگونه که شایسته است، شکرگزاری و عبادت کند.
قلمرو زبانی: ورنه: مخفّف و اگر نه
سزاوار: شایسته
به جای آورد: ادا کند
بیت: دو جمله
«شکر» به قرینۀ معنایی حذف شدهاست.
قلمرو ادبی: واج آرایی مصوّت بلند «ا».

بارانِ رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوانِ نعمتِ بی دریغش همه جا کشیده.
پردۀ ناموسِ بندگان به گناهِ فاحش ندرد و وظیفۀ روزی به خطایِ مُنکر نبُرد.

معنی:
رحمت بی اندازۀ خداوند همچون بارانی بر همه نازل شده و نعمت فراگیر او مانند سفرهای همه جا گسترده شدهاست. آبروی بندگان را به دلیل گناه آشکار شان نمی ریزد و رزق و روزی شان را به سبب خطای زشتی که مرتکب میشوند، قطع نمیکند.
قلمرو زبانی:
را: حرف اضافه به معنای به(همه را: به همه)
بی حساب: بی اندازه
*خوان: سفره، سفرۀ فراخ و گشاده
بی دریغ: بدونِ چشمداشت
کشیده: گسترده
*ناموس: آبرو، شرافت
*فاحش: آشکار، واضح
*وظیفه: مقرّری، وجه معاش
*روزی: رزق، مقدار خوراک یا وجه معاش که هر کس روزانه به دست می آورد یا به او میرسد؛ وظیفۀ روزی: رزق مقرّر و معیّن
*منکَر: زشت، ناپسند
نبُرد: قطع نمی کند.
قلمرو ادبی:
باران رحمت و خوان نعمت و پردۀ ناموس: تشبیه
رسیده و کشیده: سجع متوازی
پرده دریدن: کنایه از آشکار کردن راز.

فرّاشِ بادِ صبا را گفته تا فرشِ زمرّدین بگسترد و دایۀ ابرِ بهاری را فرموده تا بنا ِ نبا در مهدِ زمتن بپرورد. درختان را به خِلعتِ نوروزی قبای سبزِ ورق دربرگرفته و اطفالِ شاخ را به قدومِ موسمِ ربتع کلاهِ شکوفه بر سر نهاده. عُصارۀ تاکی بهقدر ِ او شهدِ فایق شده و تخمِ خرمایی به تربتتش نخلِ باسق گشته.

معنی:
خداوند به باد صبا دستور داده تا گلها و سبزه ها را شکوفا کند و به ابر بهاری نیز فرمان داده تا گیاهان را در زمین پرور ش دهد. خداوند به عنوان هدیۀ نوروز، لباسی سبز رنگ از برگها را بر تن درختان پوشانده و به واسطۀ فرارسیدن فصل بهار، شکوفه ها را همچون کلاهی بر سر شاخه های درختان گذاشته است. شیرۀ انگور به واسطۀ قدرت خداوند به شیرینی ممتاز و برتر تبدیل شده و هستۀ خرما به سبب توجه و پرور ش او، درخت خرمای بلندی شده است.
قلمرو زبانی:
*فرّاش: فرش گستر، گسترندۀ فرش
صبا: بادی که از جانب شمال شرق می وزد
گفته: دستور داده
زمرّدین: سبز رنگ
*دایه: زنی که به جای مادر به کودک شیر میدهد یا از او پرستاری میکند
*بنات: جِ بنت، دختران
*نبات: گیاه، رُستنی
مهد: گهواره
خلعت: لباس دوخته شدهای که بزرگی به کسی بخشد
*قبا: جامه، جامه ای که از سوی پیش باز است و پس از پوشیدن دو طرف پیش را با دکمه
به هم پیوندند
*ورق: برگ
در بر گرفته: بر تن پوشانده
شاخ: شاخه
*قدوم: آمدن، قدم نهادن، فرارسیدن
*ربیع: بهار
*موسم: فصل، هنگام، زمان
*عُصاره: آبی که از فشردن میوه یا چیز دیگر به دست آورند، افشره، شیره
*تاک: درخت انگور، رَز
*شهد: عسل؛ شهد فایق: عسل خالص
*فایق: برگزیده، برتر
*باسق: بلند، بالیده
«را» به ترتیب: حرف اضافه – حرف اضافه – نشانۀ مفعول – نشانۀ مفعول
قلمرو ادبی:
فرّاش باد صبا و دایۀ ابر بهاری و بنات نبات و مهد زمین و قبای سبزِ ورق و اطفال شاخ و کلاه شکوفه: اضافۀ تشبیهی
فرش زمرّدین: استعاره از گل ها و سبزه ها
باد و صبا و بهار و نبات – درخت و ورق و شاخ – عصاره و شهد – خرما و نخل: تناسب
فرش و فراش: جناس ناقص افزایشی
بنات و نبات: جناس
بگسترد و بپرورد – دربرگرفته و بر سر نهاده: سجع متوازی
باد را گفته و ابر را فرموده و قبا برای درختان: تشخیص
مهد زمین: تلمیح به آیۀ «ألَم نَجعَلِ الارضَ مِهاداً»
نخل باسق: تلمیح به آیۀ «والنَّخلَ باسِشاتِ»

ابر و باد و مَه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری

معنی:
تمام پدیده های هستی در فعالیت و تلاش هستند تا تو رزق و روزی خود را کسب کنی و از یاد خدا غافل نباشی.
قلمرو زبانی: مَه: مخفّف ماه
فلک: آسمان
غفلت: بی خبری
بیت: سه جمله
در کار: نقش مسند
نان: نقش مفعول.
قلمرو ادبی:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک: مراعات نظیر و مجاز از همۀ عالَم
مصراع اول: تشخیص و تلمیح به آیۀ «وَ سَخَّرَ لکم الشّمس»
نان به کف آوردن: کنایه از کسب روزی
نان: مجاز از رزق و روزی
کف: مجاز از دست
واج آرایی مصوّت  »ُُ-».

همه از بهرِ تو سرگشته و فرمان بُردار  شرطِ انصاف نباشد که تو فرمان نبری

معنی:
همۀ پدیده های هستی، فرمانبردار تو هستند و برای تو تلاش میکنند، دور از عدالت و انصاف است که تو مطیع خداوند نباشی.
قلمرو زبانی: از بهرِ: برای
سرگشته: حیران
شرط انصاف نباشد: دور از عدالت است
بیت: سه جمله
حذف فعل «هستند» به قرینۀ معنایی.
قلمرو ادبی: تو: آرایۀ تکرار
واج آرایی «ر»
تلمیح به آیۀ «هُوَالّذی خَلَقَ لَکُم ما فی الارض جَمیعاً».

معنی صفحه ۱۳ فارسی دوازدهم 👇

در خبر است از سَرورِ کاینات و مَفخرِ موجودات و رحمتِ عالمیان و صَفوَت آدمیان و تَتمّۀ دَورِ زمان، محمّد مصطفی، صَلَّیالله عَلَیهِ و آلِه وَ سَلَّم،
معنی:
در حدیث و سخنی از سرور جهانیان، مایۀ افتخار موجودات، رحمت خداوند بر اهل عالم، برگزیدۀ انسان ها و نقطۀ اوج و کمال گرد ش روزگار، حضرت محمّد مصطفی – که سلام و درود خداوند بر او و  خاندانش باد – چنین آمده است:
قلمرو زبانی: خبر: سخن پیامبر، حدیث
*کاینات: جِ کاینه، همۀ موجودات جهان
*مَفخر: هرچه بدان فخر کنند و بنازند، مایۀ افتخار
*صَفوَت: برگزیده، برگزیده از افراد بشر
*تَتمّه: باقیمانده؛ تتمّۀ دور زمان: مایۀ تمامی و کمال گردش روزگار، مایۀ تمامی و کمال دورِ زمین رسالت
دورِ زمان: روزگار
مصطفی: برگزیده و انتخاب شده، لقب پیامبر اسلام (ص).
قلمرو ادبی: رحمت عالمیان: تلمیح به آیۀ «وَ ما أرسَلناکَ الّا رَحمَهً لِلعالَمینَ»
مصطفی: تلمیح به آیۀ «انَّ الله اصطَفَی آدَمَ».

شفتعٌ مُطاعٌ نَبِیٌّ کریم قَسیمٌ جَسیمٌ نَسیمٌ وَسیم

معنی:
او پیامبری شفاعت کننده، فرمانروا، پیام آور، بخشنده، صاحب جمال، خو شان اندام، خوش بو و دارای نشان پیامبری است.
قلمرو زبانی:
*شفیع: شفاعت کننده، پایمرد
*مُطاع: فرمانروا، اطاعت شده، کسی که دیگری فرمان او را میبَرَد
*نبی: پیغمبر، پیام آور، رسول
کریم: بخشنده
*قَسیم: صاحب جمال
*جَسیم: خوش اندام
*نَسیم: خوش بو
*وَسیم: دارای نشان پیامبری.
قلمرو ادبی: قسیم و جسیم و نسیم و وسیم: جناس ناقص اختبلافی
واج آرایی »َُ-» «س» «ی» «م».

بَلَغ العُلی بِکَمالِه، کَشَفَ الدُّجی بِجَمالِه حسُنَت جَمیعُ خِصالِهِ، صَلُّوا عَلَیهِ و آلِه 

معنی:
به واسطۀ کمالش به مرتبۀ بلندی رسید و با جمال نورانی خود، تاریکی ها را برطرف کرد. همۀ صفات و ویژگی هایش زیباست. بر او و خاندانش صلوات بفرستید.
قلمرو زبانی: بَلَغَ: رسید
کَشَفَ: کنار زد
دُجی: تاریکی
حَسُنَت: زیباست
جمیع: همه، تمام
خِصال: جِ خصلت، ویژگیها، صفات.
قلمرو ادبی:
کمال و جمال: جناس ناقص اختلافی
صَلُّوا عَلَیهِ و آلِهِ: تلمیح به آیۀ قرآن
واج آرایی «ل».

چه غم دیوارِ امّت را که دارد چون تو پشتیبان؟  چه باک از موجِ بحر آن را که باشد نوح کشتیبان؟

معنی:
ای پیامبر! مسلمانان غم و اندوهی ندارند؛ زیرا پشتیبانی مانند تو دارند. کسی که ناخدایش نوح(ع() باشد، از امواج دریا هراسی ندارد
قلمرو زبانی:
باک: ترس، نگرانی
بحر: دریا
بیت: چهار جمله
هر دو مصراع: استفهام انکاری و «را» تبدیل فعل
تو: نقش متمم.
قلمرو ادبی:
دیوار امّت: اضافۀ تشبیهی یا استعاری
تلمیح به داستان حضرت نوح
موج و بحر و کشتی‌بان: تناسب
بیت اسلوب معادله دارد.

هرگَه که یکی از بندگان گنهکارِ پریشان روزگار، دستِ انابت به امیدِ اجابت به درگاه حق جَلَّ وَ عَلا بردارد، ایزد تَعالی در او نظر نکند بازش بخواند؛ باز اعراض فرماید. بار دیگرش به تضرّع و زاری بخواند. حق، سُبحانَهُ و تَعالی فرماید: یا مَالئِکَتی قَد استَحتییتُ مِن عَبدی و لَتسَ لَهُ غَتری فَقَد غَفَر ُ لَهُ. دعوتش اجابت کردم و امیدش بر آوردم که از بسیاریِ دعا و زاری بنده همی شرم دارم.
معنی:
هرگاه که یکی از بندگان گناهکار بدبخت، به امید قبولی توبه، دست خود را به درگاه خداوند بلندمرتبه بلند کند، خداوند بلندمرتبه به او توجهی نمیکند. آن بنده دوباره خدا را صدا میزند، ولی باز هم خداوند از او روی برمیگرداند. بار دیگر بنده، خداوند را با زاری و التماس صدا میزند. خداوند پاک و بلندمرتبه می فرماید: ای فرشتگانم! من از بندۀ خود شرم دارم، او جز من پناهی ندارد؛ پس او را آمرزیدم
قلمرو زبانی:
پریشان روزگار: بدبخت
*انابت: بازگشت به سوی خدا، توبه، پشیمانی
اجابت: پذیرفتن
جَلَّ وَ عَلا: بزرگ و بلندمرتبه است
*اعراض: روی گرداندن از کسی یا چیزی، روی گردانی
*تضرّع: زاری کردن، التماس کردن
«-َ ش«» در باز ش: نقش مفعول (باز او را)
«-َ ش» در بار دیگر ش: نقش مفعول (بار دیگر او را)
سبحانه و تعالی: پاک و بلندمرتبه
«-َ ش» در دعوتش و امید ش: هر دو نقش مضاف الیه (دعوت او و امید او)
دست انابت: اضافۀ اقترانی.
قلمرو ادبی:
پریشان روزگار: کنایه از بدبخت و بیچاره
انابت و اجابت: جناس ناقص اختلافی
یا مَالئِکَتی … غَفَرتُ لَهُ: تضمین.

کَرَم بتن و لطف خداوندگار گنه بنده کرده ست و او شرمسار

معنی:
بزرگواری و مهربانی خداوند را مشاهده کن، بنده گناه کرده؛ ولی او (خداوند) شرمنده می شود
قلمرو زبانی:
کَرَم: بخشش، بزرگی
شرمسار: شرمنده، خجالت زده
بیت: دو یا چهار جمله
حذف  «است»
در پایان مصراع دوم به قرینۀ لفظی
قلمرو ادبی:
کرم و لطف، خداوندگار و بنده، گنه و شرمسار: مراعات نظیر (تناسب)
تلمیح به یا مَلائِکَتی … غَفَرتُ لَهُ.

عاکفانِ کعبۀ جلالش به تقصترِ عباد معترف که: ما عَبَدناکَ اَقَّ عِبادَتِکَ، و واصفان اِلتۀ جمالش به تحتّر منسوب که:  ما عَرَفناکَ اَقَّ مَعرفَتِکَ.
معنی:
عابدان به کوتاهی در عبادت اقرار میکنند و میگویند: تو را آن گونه که شایسته است، پرستش نکردیم و وصف کنندگان زیبایی خداوند به سرگشتگی و حیرت منسوب شدهاند و میگویند: تو را آنگونه که شایسته است، نشناختیم.
قلمرو زبانی:
*عاکفان: جِ عاکف، کسانی که در مدّتی معیّن در مسجد بمانند و به عبادت پردازند
جلال: بزرگی
*تقصیر: گناه، کوتاهی، کوتاهی کردن
*معترف: اقرار کننده، اعتراف کننده
*واصفان: جِ واصف، وصف کنندگان، ستایندگان
*حیله: زیور، زینت
جمال: زیبایی
*تحیّر: سرگشتگی، سرگردانی
*منسوب: نسبت داده شده
معترف و منسوب: نقش مسند
حذف فعل «هستند» به قرینۀ معنایی (معنوی).
قلمرو ادبی:
کعبۀ جلال و حلیۀ جمال: تشبیه
جلال و جمال: جناس ناقص اختلافی
هر دو عبارت عربی: تضمین
عاکف و کعبه و عبادت: تناسب

 

گر کسی وصفِ او ز من پرسد  بیدل از بی نشان چه گوید باز؟

معنی:
اگر کسی نشان خداوند )معشوق( را از من بخواهد؛ پاسخی ندارم؛ عاشق چگونه میتواند خدای بی نشان را وصف کند؟
قلمرو زبانی: وصف: نشان، توصیف
او: منظور خداوند
مصراع دوم: پرسش انکاری
بیت: دو جمله
وصف و چه: هر دو نقش مفعول.
قلمرو ادبی:
بیدل: کنایه از عاشق
بی نشان: کنایه از خداوند (معشوق ازلی).

عاشقان کُشتگانِ معشوق اند  برنتاید ز کُشتگان آواز

معنی:
عاشقان حشیشی در برابر معشوق (خداوند) مانند مردگان هستند و کسی که مُرده باشد، نمیتواند سخن بگوید
قلمرو ادبی: واج آرایی «ش»
کل بیت تلمیح به «مَن عَرَفَالله کَلَّ لِسانُهُ»
عاشق و معشوق: اشتقاق و مراعات نظیر
کشتگان: آرایۀ تکرار.

معنی صفحه ۱۴ فارسی دوازدهم 👇

یکی از صاحب دلان سر به جَتبِ مراقبت فرو برده بود و در بحرِ مکاشفت مستغرق شده؛ آنگه که از این معاملت بازآمد، یکی از یاران به طریقِ انبساط گفت: «از این بوستان که بودی، ما را چه تحفه کرامت کردی؟»
معنی:
یکی از عارفان در حالت تفکّر و کشف و شهود عرفانی فرورفته بود، هنگامی که از این حالت عرفانی بیرون آمد، یکی از دوستان خودمانی به او گفت: از این حالت عرفانی و نورانی که در آن قرار داشتی، برای ما چه هدیهای آورده ای؟
قلمرو زبانی:
صاحب دل: عارف
جَیب: گریبان، یقه
*مراقبت: در اصطلاح عرفانی، کمال توجه بنده به حق و یشین بر اینکه خداوند در همۀ احوال، علام بر ضمیر اوست؛ نگاه داشتن دل از توجه به غیرِ حق
*مکاشفت: کشف کردن و آشکار ساختن، در اصطلاح عرفانی، پی بردن به حقایق است
مستغرق: غرق شده
*معاملت: اعمال عبادی، احکام و عبادات شرعی، در متن درس، مقصود همان کار مراقبت و مکاشفت است
*انبساط: حالتی که در آن، احساس بیگانگی و ملاحظه و رودربایستی نباشد؛ خودمانی شدن
ما را: برای ما (ما: نقش متمم)
*تحفه: هدیه، ارمغان
*کرامت کردن: عطا کردن، بخشیدن.
قلمرو ادبی: سر به جیب مراقبت فروبردن: کنایه از تفکّر عارفانه
در بحر مکاشفت مستغرق شدن: کنایه از از خود بی خود شدن و پی بردن به حقایق
جیب مراقبت: اضافۀ استعاری و تشخیص
بحر مکاشفت: اضافۀ تشبیهی
معاملت: استعاره از اعمال عبادی
بوستان: استعاره از معارف الهی
تحفه: استعاره از نتیجۀ کشف و شهود
دوستان و بوستان: جناس ناقص اختلافی.

گفت: «به خاطر داشتم که چون به درختِ گل رسم، دامنی پُر کنم هدیۀ اصحاب را. چون برستدم، بوی گُلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت!»
معنی:
گفت: در نظرم بود که وقتی به اسرار و معارف الهی دست یابم، بهره ای از آن را به عنوان هدیه برای دوستان بیاورم؛ امّا وقتی به آن حالت عرفانی رسیدم، عنایت خداوندی چنان مرا مست و شیفتۀ خود کرد که اختیار خود را از دست دادم.
قلمرو زبانی:
خاطر: دل، یاد
را: برای
«-َم» در بوی گُلم: نقش مفعول (بوی گل مرا)
«-َم» در دامنم: نقش مضافالیه (دامن از دست من برفت)
قلمرو ادبی:
درخت گل: استعاره از حقایق الهی
بوی گل: استعاره از لذّت تجلّیات
دامنم از دست برفت: کنایه از بی اختیاری
دست و مست: جناس

ای مرغ سحر! عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

معنی:
ای بلبل! عشق ورزی واقعی را از پروانه یاد بگیر؛ زیرا جان خود را در راه معشوق از دست داد؛ اما صدایی از او شنیده نشد.
قلمرو زبانی:
مرغ سحر: بلبل
را فکّ اضافه: آن سوخته را جان: جانِ آن سوخته
شد: رفت، مُرد
بیت: چهار جمله
مرغ سحر: منادا.
قلمرو ادبی: مرغ سحر: نماد عاشق دروغین
پروانه: نماد عاشق راستین
مصراع اول: دو تشخیص
سوخته: کنایه از عاشق راستین
مصراع دوم: تلمیح به »مَن عَرَفَ الله کَلَّ لِسانُهُ
جان شدن: کنایه از مُردن
پروانه و سوخته، مرغ و سحر و آواز: تناسب
واج آرایی «ا».

برای مشاهده سوالات و گام به گام کتاب‌های درسی خود، کافی است نام درس یا شماره صفحه مورد نظر را همراه با عبارت "همیار" در گوگل جستجو کنید.