معنی درس ۱۱ فارسی دوازدهم (آن شب عزیز) + آرایه ها

معنی درس ۱۱ فارسی دوازدهم (آن شب عزیز) + آرایه ها

آرایه های ادبی درس یازدهم فارسی دوازدهم

معنی درس ۱۱ فارسی دوازدهم (آن شب عزیز) + آرایه ها

آرایه های ادبی درس یازدهم فارسی دوازدهم

معنی فارسی دوازدهم  /

درس یازدهم: آن شب عزیز

درس ۱۱ صفحه ۸۸ فارسی دوازدهم👇

من را هم گفتید که بروم، همه را گفتید امّا نمیشد آقا! نمیتوانستم، شما عصبانی شدید؛ گفتید که دستور میدهید، امّا باز هم من نتوانستم بروم؛ بقیّه توانستند، بقیّه رفتند، امّا من نتوانستم آقا! دست خودم نبود؛ پاهایم سست شده بود؛ قلبم میلرزید؛ عرق کرده بودم؛ قوّت اینکه قدم از قدم بردارم، نداشتم. نمی خواستم که خدای ناکرده حرف شما را زیر پا گذاشته باشم. گفتن ندارد، خودتان میدانید که من بیش از همه مُصِر بودم در شنیدنِ حرفهای شما. صحبت امروز و دیروز نیست، همیشه اینطور بوده است. از آن زمان که معلّمم بودید تا اکنون که باز معلّمم هستید. صحبت ترس نبود؛ دوست داشتن بود؛ عشقم به این بود که حرفتان را بشنوم، فرمانتان را ببرم… . الان هم دوست تان دارم؛ بیشتر از همیشه.
قلمرو زبانی:
من را: به من
همه را: به همه
*مُصِر: اصرار کننده، پافشاری کننده.
قلمرو ادبی:
دست خودم نبود: کنایه از بی اختیاری
پاهایم سست شده بود: کنایه از ناتوانی در راه رفتن
قلبم می لرزید: کنایه از آشفتگی و ناراحتی
قدم از قدم برداشتن: کنایه از کاری انجام دادن
حرف کسی را زیر پا گذاشتن: کنایه از سرپیچی از فرمان
حرف: مجاز از سخن
امروز و دیروز: تضاد و تناسب و مجاز از حالا و گذشته
صحبت امروز و دیروز نیست: کنایه از اینکه همیشگی است
عشقم به این بود: کنایه از علاقه بسیار
فرمان تان را ببرم: کنایه از اطاعت.

مدیر را کلافه کردم، بعد از رفتن شما، از بس سراغ شما را از او گرفتم. میگفت نمرات ثلث سوم را که دادهاید، رفته اید آقا! بیخبر و میگفت برای گرفتن حقوق تان هم حتّی سر نزده اید. احتمال میداد که جبهه رفته باشید ولی یقین نداشت، من هم یقین نداشتم تا وقتی با چشمهای خودم ندیدم که بر بالای تلّ خاکی ایستاده اید – چفیه بر گردن و کُلت بر کمر- و برای بچّه ها صحبت میکنید، یقین نکردم.
قلمرو زبانی: ثلث سوم: نوبت سوم، خرداد
*کلافه: بی تاب و ناراحت به علّت قرارگرفتن در وضع آزاردهنده
تل: تپّه.
قلمرو ادبی: کلافه کردن: کنایه از بسیار ناراحت کردن و سردرگمی
سر نزدن: کنایه از نرفتن.

آفتاب، چشم هایتان را میزد؛ برای همین، دست تان را بر چشم های درشت تان که در نور آفتاب جمع شده بود، حمایل کرده بودید، دست دیگرتان را هم به هنگام صحبت کردن تکان میدادید. با یک سال و نیم پیش فرق زیادی نکرده بودید. وقتی یقینم شد که خودتانید، نزدیک بود بیاختیار به سوی تان خیز بردارم و فریاد بزنم: آقای موسوی! من موحّدی ام، شاگرد شما، ولی این کار را نکردم؛ بر خودم مسلّط شدم و پشت ردیف آخر، گوشهای کز کردم. شما هم مرا دیدید. معلوم است که دیدید ولی اینکه همان دم شناخته باشیدم، مطمئن نیستم. یادم رفت برای [درس ۱۱ صفحه ۸۹ فارسی دوازدهم👇] چه کاری آمده بودم، آنقدر جذب دیدار شما شده بودم که فراموش کردم برای رساندن پیغام به گُردان شما آمده  ام.

قلمرو زبانی:
*حمایل: نگهدارنده، محافظ؛ حمایل کردن: محافظ قرار دادن چیزی برای چیز دیگر
*گُردان: واحد نظامی که معمولا شامل سه گروهان است
شاگرد شما: نقش بدل (تَبَعی)
همان دم: همان لحظه.
قلمرو ادبی: آفتاب چشم هایتان را میزد: کنایه از اذیت شدن چشم
آفتاب: مجاز از نور خورشید
کِز کردن: کنایه از گوشه گیری
دم: مجاز از لحظه
مثل کلاس، گرم و پرشور حرف میزدید و مثل کلاس، طنز و شوخی از کلام تان نمی افتاد. از صحبت هایتان پیدا بود که حمله در کار است. وقتی حرف هایتان تمام شد و تکبیر و صلوات بچّه ها فرو نشست، به سمت من آمدید. فکر اینکه مرا شناخته باشید، دلم را گرم کرد. از جا کنده شدم و به سمت شما دویدم. قبل از اینکه بگویم: «آقای موسوی، من …» شما آغوش گشودید و لبخند زدید و گفتید:«به به! سالم علیکم احمد جان موحّدی!» تعجّب کردم از اینکه اسم و فامیلیم را هنوز از یاد نبرده اید؛ همدیگر را سخت در آغوش فشردیم و بوسیدیم.
قلمرو ادبی: گرم حرف زدن: حس آمیزی و کنایه از صمیمی سخن گفتن
گرم: مجاز از تأثیرگذار
فکر، دلِ کسی را گرم کند: استعاره مکنیه
دلم را گرم کرد: کنایه از امیدوار شدن
فرو نشست: کنایه از تمام شدن
از جا کنده شدن: کنایه از برخاستن سریع.

دست مرا گرفتید و از میان بچّه ها درآمدیم. از حال و روز سؤال کردید و من خبر قابل عرض نداشتم.
پرسیدم اگر اشتباه نکنم، بوی حمله میآید؟
گفتید: «از شامّه قوی شما تشخیص بوی حمله غریب نیست.»
گفتم: «فکر میکنید امام حسین (ع) ما را دوست داشته باشد؟»
گفتید: «چرا که نه، شما عاشق حسینید و حسین بیش از هرکس دوست داشتن را میفهمد و قدر میداند.»
گفتم: «پس در این حمله مرا هم با خود همراه میکنید؟ نه برای جنگیدن، برای با شما همراه بودن، برای جنگ یاد گرفتن.»
نمی پذیرفتید، بهانه میآوردید و طفره میرفتید ولی اصرار های من که بوی التماس میداد، عاقبت شما را متقاعد کرد.
قلمرو زبانی:
قابل عرض: شایسته گفتن
*شامّه: حسّ بویایی
غریب: عجیب، دور
*طفره رفتن: خودداری کردن از انجام کاری از روی قصد و با بهانه آوردن، به ویژه خودداری کردن از پاسخ صریح دادن به سؤالی یا کشاندن موضوع به موضوعات دیگر
اصرار: پافشاری
*متقاعد: مُجاب شده، مُجاب، قانع شده؛ متقاعد کردن: مُجاب کردن، وادار به قبول امری کردن.
قلمرو ادبی: بوی حمله – بوی التماس: حس آمیزی و اضافه استعاری
بوی حمله می آید: کنایه از احتمال شروع حمله زیاد است.

مقدّمات کار بسیار زودتر از آنچه من و شما تصوّر میکردیم، انجام شد. بچّه ها بعد از شام پراکنده [درس ۱۱ صفحه ۹۰ فارسی دوازدهم👇]  شدند. هر کدام به سویی رفتند. من هم میتوانستم و میخواستم که چون دیگر بچّه ها در گوشه ای خودم را گم کنم و با خدای خود به درد دل بنشینم امّا همراهی با شما را دوستتر داشتم. بیآنکه بدانید تعقیب تان کردم؛ چون شما معلّمم بودید و از آموختن هیچ چیز به شاگردان تان دریغ نداشتید، تنها و تنها برای تعلیم گرفتن، شبح شما را در میان تاریکی تعقیب میکردم.
قلمرو زبانی:
*شَبَح: آنچه به صورت سیاهی به نظر میآید، سایه موهوم از کسی یا چیزی
گُم: نقش مسند
تعقیب: دنبال کردن، دنباله روی.
قلمرو ادبی:
گُم کردن: کنایه از محو و نابود کردن
درد دل کردن: کنایه از شرح حال گفتن با زاری و گریه.

آنقدر مراقب پنهان کاری خودم بودم که نفهمیدم چقدر از سنگرها فاصله گرفتهایم. میانه دو تپّهای که در کنار هم برآمده بود، جای دنجی بود برای خلوت کردن با خدا. همین گمان مرا به سوی آن دو تلّ خاک کشانید. پیدا بود که پیش از این، سنگر دیده بانی یا انفرادی دشمن بوده است. زمزمه لطیف و سبک و ملایم شما گمان مرا تأیید کرد. می بایست هرچه زودتر مخفیگاهی پیدا کنم که از هر دید رسی در امان بمانم. جز گودالی که از کنجکاوی گلوله توپ در خاک فراهم آمده بود، کجا میتوانست مخفیگاه من باشد، در زمانی که ماه داشت سربلند از پشت ابرهای تیره بیرون میآمد؟ ولی عمق گودال آنقدر نبود که بتواند جثّه آدمی را ایستاده یا نشسته در خود بگیرد، سجده بهترین حالتی بود که میتوانست مرا با خاک همسطح و یکسان کند.
قلمرو زبانی:*دِنج: ویژگی جای خلوت و آرام و بدون رفت و آمد
تل: تپّه
دیدرس: دیده شدن، دیدن
جُثّه: بدن، تن
کجا میتوانست: پرسش انکاری
قلمرو ادبی: زمزمه لطیف: حس آمیزی
کنجکاوی گلوله و ماه داشت سربلند …بیرون میآمد: تشخیص و استعاره
ایستاده و نشسته: تضاد.

صدایی که می آمد، حزین ترین و عاشقانه ترین لحنی بود که در عمرم شنیده بودم. دعای کمیل میخواندید؛ از حفظ هم؛ پیدا بود که از حفظ میخوانید، آنجا که شما نشسته بودید، جای برافروختن روشنی نبود، مگر چقدر فاصله بود تا نیروهای دشمن؟! از لحنتان پیدا بود که راز و نیاز و مناجات دارد به انتها میرسد. اوّل سر از گودال درآوردم و اطرافم را پاییدم، خبری نبود و اگر بود به چشم نمی آمد. آرام از گودال درآمدم، دوباره اطراف را برانداز کردم و راه بازگشت را پیشگرفتم، از همان مسیر که آمده بودم. میبایست پیش از شما به سنگرها میرسیدم.
قلمرو زبانی: *حزین: غمانگیز
لحن: آواز خوش و موزون، آهنگ صدا، سخن
پاییدن: با دقّت نگاه کردن
برانداز کردن: سنجیدن

قدری از راه را که رفتم، ماندم، جهت را نمیتوانستم پیدا کنم. فکر کردم اگر پیشتر بروم به حتم گم میشوم. بر تلّ
خاکی نشستم. خیلی طول نکشید که آمدید. به حال خودتان نبودید؛ حتّی اگر من صدایتان نمیکردم، متوجّه حضور من نمی شدید. نبودید، در این دنیا نبودید. اگر بودید از من میپرسیدید که آنوقت شب آنجا چه میکنم؟ و من هم پاسخی را که آماده کرده بودم، تحویل تان میدادم. ولی نپرسیدید. با هم به سوی موضع، راه افتادیم. شما که یقیناً راه را بلد بودید. وقتی به موضع رسیدیم، بچّهها که گوشه و کنار پراکنده بودند، دور شما جمع شدند و شما را در میان گرفتند. چند نفری زمان حمله را از شما پرسیدند.
قلمرو زبانی:
قدری: اندازهای، مسافتی
تل: تپّه
موضع: مقرّ، قرارگاه.
قلمرو ادبی: به حال خود نبودید: کنایه از اینکه آرامش نداشتید
در این دنیا نبودن: کنایه از توجه به مکان یا مسئله ای دیگر و حالت بیخبری.

همین حالا همیار را نصب کنید و همیشه یک معلم همراه خود داشته باشید.
"نصب از مایکت و بازار "

[درس ۱۱ صفحه ۹۱ فارسی دوازدهم👇

گفتید: «خیلی نباید مانده باشد.» گفتند: «فرصت خوابیدن هست؟» خسته بودند. شب قبل نخوابیده بودند. باران بی امان باریده بود و سنگرها را آب برداشته بود. گفتید: فرصت چُرتی شاید باشد امّا سیر خواب نباید شد. خواب را مزمزه کنید، بچشید ولی سیر نخوابید. ایستاده یا نشسته بخوابید؛ آنچنان که یکم ترین صدا برخیزید؛ نه امشب فقط که [درس ۱۱ صفحه ۹۲ فارسی دوازدهم👇]  همیشه بر همه چیتان مسلّط باشید. نگذارید که هیچ تمایلات و خواسته ای بر شما مسلّط شود. اگر چنین باشد، دشمن هم نمیتواند بر شما مسلّط شود. حالا بروید و منتظر خبر باشید.»
قلمرو ادبی: بی امان: کنایه از پیوسته و بیوقفه
سیر: مجاز از کامل، درست و حسابی
خواب را مزمزه کنید: کنایه از حالت بین خواب و بیداری
مزمزه کردن و چشیدن خواب: حس آمیزی و استعاره
مسلّط شدن تمایلات و خواسته: تشخیص و استعاره
ایستاده و نشسته: تضاد.

اطرافتان که خلوت شد، به سمت سنگرتان راه افتادید و من هم با فاصله ای نه چندان دور سعی کردم که پا جای پای شما بگذارم، مثل برق و باد خودم را به سنگر برسانم و تفنگم را بردارم. آنچه مشکل بود، یافتن شما بود در این معرکه و تاریکی. توپخانه شروع کرده بود و صدای مهیب آن، صدای کودکانه امّا خشک کلاش را در خود هضم میکرد. مسلّم بود که در میان یا پشت نیروها شما را نمیشود پیدا کرد. به سمتی که بچّه ها پیش میرفتند، بنا را بر دویدن گذاشتم. گم کرده داشتم. آمده بودم که جنگیدن یاد بگیرم و اگر شما را پیدا نمیکردم. ناکام میماندم. از ردّ صدای شما میبایست پیدایتان میکردم. راه تنگ و باریک بود و پیشی گرفتن از بچّه ها سخت مشکل.
قلمرو زبانی:
معرکه: میدان جنگ
مهیب: ترسناک
کلاش: مخفّف کلاشینکف، نوعی اسلحه
ردّ: نشانه، اثر
پیشی گرفتن: جلو زدن
سخت: قید
قلمرو ادبی:
جا پای کسی گذاشتن: کنایه از پیروی
مثل برق و باد: تشبیه و کنایه از سریع
صدای خشک: حس آمیزی
هضم کردن صدا: استعاره
صدای کودکانه کلاش: تشبیه و تشخیص و استعاره
بنا را بر دویدن گذاشتم: کنایه از پایه گذاری کار بر دویدن
ردّ صدا: اضافه استعاری
توپخانه: مجاز

مَعبَر تمام شد و وارد محوّطه پیش روی خاکریزهای دشمن شدیم امّا هنوز از شما نشانی نبود. تیربارها، دوشکاها، تک تیرها و رگبارها همه تلاششان این بود که بچّه ها را از نزدیک شدن به خاک ریز بازدارند امّا فاصله بچّه های بی حفاظ لحظه به لحظه با خاک ریز کمتر میشد. وقتی بچّه هایی که میافتادند، خوابیده به سمت خاکریز نشانه میرفتند و آخرین رمق هایشان را در آخرین فشنگ هایشان  میریختند و شلیک میکردند، جایز نبود که من همچنان بیحرکت بمانم و فقط دنبال شما بگردم. آن قسمت خاکریز را که بیشتر آتش به پا میکرد، نشانه رفتم و یک خشاب فشنگم را درست در همان نقطه آتش، خالی کردم و با خاموش شدن آن آتش که تیربار به نظر میآمد، نیرو گرفتم و بچّه ها هم که انگار از دست آن ذلّه شده بودند، تکبیر گفتند.
قلمرو زبانی:
*مَعبَر: محل عبور، گذرگاه
*بی حفاظ: بدون حصار و نرده؛ آنچه اطراف آن را حصار نگرفته باشد
رمق: تاب، توان، باقیمانده جان
جایز: شایسته، روا، ممکن
*خشاب: جعبه فلزی مخزن گلوله که به اسلحه وصل میشود و گلوله ها پی درپی از آن وارد لوله سلاح میشود
انگار: گویی، مثل اینکه
ذلّه: خسته، عاجز، به تنگ آمدن.
قلمرو ادبی:
تیر بارها، دوشکاها، تک تیرها و رگبارها تلاش میکردند: مراعات نظیر و تشخیص و استعاره و مجاز از تیراندازان این وسایل
خاکریز: مجاز از دشمنان در خاکریز
آتش: مجاز از تیراندازی و شلیک
آتش به پا کردن: کنایه از شلیک کردن
رمق: استعاره از گلوله

بعد از فرونشستن صدای تکبیر بود که صدای شما را شنیدم. از سمت چپ با شور و حالی عجیب بچّه ها را به اسم صدا میکردید و هر کدام را به کاری فرمان میدادید. یک لحظه که چشم تان به من افتاد، گفتید: »تو چرا واستادی؟ برو جلو دیگه. تو که ماشاءالله خوب بلدی آتیش خاموش کنی، برو جلو دیگه؛ برو! دو تا تکبیر دیگه بگی کار تمومه.« از طرفی ذوق کردم، بال درآوردم، عشق کردم از اینکه فهمیده اید که انهدام آن تیربار کار من بوده است و از طرفی دلم نمیخواست که حضور مرا بفهمید و مرا از خودتان دور کنید. خودم را آهسته به پشت سرتان کشاندم تا بلکه از یادتان بروم و بتوانم همچنان با شما باشم.
قلمرو زبانی:
واستادی: ایستادهای
ماشاءالله: شبه جمله
ذوق کردن: شادمانی و سُرور
انهدام: نابودکردن.
قلمرو ادبی: بال درآوردم: تشبیه و کنایه از خوشحالی بسیار
خوب بلدی آتیش خاموش کنی: کنایه از داشتن مهارت در نابودکردن تیربار دشمن

[درس ۱۱ صفحه ۹۳ فارسی دوازدهم👇

یک لحظه فکر کردم که قرار بود شما فقط کار یکنفر را انجام بدهید، سرنوشت حمله چه میشد؟ چه معلّم عجیبی! درست در همان لحظه، شما »یا مهدی« غریبانهای گفتید و تفنگ از دستتان افتاد و من نفهمیدم چرا. ولی بیاختیار پیش دویدم تا تفنگ را بردارم و به دستتان بدهم؛ مثل گاهی که در کلاس، قلمی، کاغذی از دستتان میافتاد و ما بیاختیار، خم میشدیم تا آن را به شما بدهیم. ایستاده بودید ولی تفنگ را نگرفتید، به دستتان نگاه کردم، دیدم که از مچتان خون میریزد، تفنگ را با دست چپ از من گرفتید و همه را گفتید که بروند، من را هم گفتید و باز برگشتید به حال اوّلتان، انگار نه انگار که یکدست ازدست داده اید. یک تیر هم به زانوی من خورد که مرا در هم پیچاند امّا همان یک لحظه پیش، از شما یاد گرفته بودم که با تیر بر زمین نیفتم. شما دوباره »یا مهدی« گفتید امّا اینبار جگر خراش تر. نتوانستید ایستاده بمانید، به خود پیچیدید و تا من بگیرم تان، به زمین افتاده بودید. سرتان را توانستم در دست بگیرم؛دیگران هم آمدند؛ تیر انگار خورده بود به جناق سینه تان، به زیر قلبتان. از اینکه بچّه ها دورتان جمع شدند، عصبانی شدید، با آخرین رمق هایتان داد زدید و به همه دستور دادید که بروند، وقتی که تعلّل کردند، موظّفشان کردید و گفتید که دستور میدهید؛ به یک نفر هم گفتید که به برادر محسن خبر بدهد که ادامه حمله را در دست بگیرد. دوباره به من تشر زدید که بروم، سرتان را روی زمین بگذارم و بروم. من میخواستم دستورتان را اطاعت کنم امّا نتوانستم، باور کنید که نتوانستم. شما شهادتین گفتید و یکبار دیگر امام زمان را صدا زدید و خاموش شدید. آخرین کلامتان یا مهدی بود. افتخارم این است که خودم با پای لنگ شما را به خط رساندم و بیهوش شدم و حالا دل خوشیام به این است که هر روز صبح با این یک پا و دو عصا به اینجا بیایم. گرد قاب عکستان را پاک کنم. سنگتان را بشویم، گلدانتان را آب بدهم و خاطراتم را با شما مرور بکنم. هر روز چیزهای بیشتری از آن شب عزیز یادم میآید. به همین زنده ام آقا!
قلمرو زبانی:
*جناق: جناغ، استخوان پهن و دراز در جلو قفسه سینه
رمق: تاب، توان، باقیمانده جان
*تعلّل: عذر و دلیل آوردن، به تعویق انداختن چیزی یا انجام کاری، درنگ، اهمال کردن
*تشر: سخنی که همراه با خشم، خشونت و اعتراض است و معمولا به قصد ترساندن و تهدید کردن کسی گفته میشود
من میخواستم دستورتان را اطاعت کنم امّا نتوانستم: حذف به قرینه لفظی.
قلمرو ادبی:
در هم پیچیدن: کنایه از درد کشیدن بسیار
جگر خراش تر: کنایه از درد آورتر و عذاب دهنده تر
ادامه حمله را در دست بگیرد: کنایه از فرماندهی کردن بقیه جنگ
از دست دادن: کنایه از محرومیت
دست: آرایه تکرار
خاموش شدن: کنایه از شهید شدن
سنگ: مجاز از سنگ قبر

برای مشاهده سوالات و گام به گام کتاب‌های درسی خود، کافی است نام درس یا شماره صفحه مورد نظر را همراه با عبارت "همیار" در گوگل جستجو کنید.