معنی درس ۸ فارسی دوازدهم (از پاریز تا پاریس) + آرایه ها

معنی درس ۸ فارسی دوازدهم (از پاریز تا پاریس) + آرایه ها

آرایه های ادبی درس هشتم فارسی دوازدهم

معنی درس ۸ فارسی دوازدهم (از پاریز تا پاریس) + آرایه ها

آرایه های ادبی درس هشتم فارسی دوازدهم

معنی فارسی دوازدهم  /

درس هشتم: از پاریز تا پاریس

صفحه ۶۰ فارسی دوازدهم 👇

پاریز کلاس ششم ابتدایی نداشت. ناچار میبایست ده فرسخ راه پیموده به سیرجان بروم. عصر از پاریز با «الاغ تور» راه می افتادیم؛ سه فرسخ کوهستانی آب و آبادی داشت امّا از «کرّان» به بعد هفت فرسنگ، تمامِ بیابان ریگزار بود. آب از این ده برمی داشتیم و صبح، هنگام «چریغ آفتاب» کنار «قنات حسنی» در شهر سیرجان اتراق میکردیم. نخستین سفر من، شهریور ماه ۲۳۲۱ شمسی برای کلاس ششم دبستان چنان انجام گرفت. ده فرسنگ راه را دوازده ساعته میرفتیم.
قلمرو زبانی:
پاریز: نام بخشی از شهرستان سیرجان در کرمان
الاغ تور: عبارتی طنزآمیز، اصطلاحی عامیانه، منظور مسافرت با الاغ است
*فرسخ: فرسنگ، واحد اندازه گیری مسافت تقریباً معادل شش کیلومتر
کرّان: نام روستایی در پاریز
*چریغ آفتاب: طلوع آفتاب، صبح زود
*اُتراق: توقّف چند روزه در سفر به جایی، موقّتاً در جایی اقامت گزیدن.

از کلاس سوم دبیرستان ناچار میبایست به کرمان برویم؛ بنابراین بعد از دو سه سال ترک تحصیل که دوباره وسایل فراهم شد، سی و پنج فرسنگ راه بین سیرجان و کرمان را دو شَبه با کامیون طی کردیم. دو سال دانشسرای مقدّماتی طی شد. ادامه تحصیل در تهران پیش آمد. این همان [صفحه ۶۱ فارسی دوازدهم 👈] سفری است که هنگام مراجعه به بانک اعتبارات ایران برای من تداعی شد؛ زیرا آن روز سیصد تومان پول مجموعاً تهیّه کرده بودم که به تهران بیایم و این، مخارجِ قریب شش ماه من بود.
قلمرو زبانی:
دانشسرای مقدّماتی: مرکز تربیت معلّم قدیم
پیش آمد: اتّفاق افتاد
*تداعی: یادآوری، به خاطر آوردن
قریب: نزدیک
بانک اعتبارات ایران: وابسته وابسته: بانک (هسته)، اعتبارات (مضاف الیه)، ایران (مضاف الیهِ مضاف الیه)
سیصد تومان پول: وابسته وابسته: پول (هسته)، سیصد (صفت شمارشی اصلی)، تومان: ممیّز
این: نقش نهاد.

وقتی از پاریز به رفسنجان آمدم، به من سفارش شد که بردن سیصد تومان تا تهران همراه یک محصّل، خطرناک است! ناچار باید از یک تجارتخانه معتبر به تهران حواله گرفت. به سفارش این و آن به تجارتخانه »امین« مراجعه کردم. اتاقی بود با یک میز و دو صندلی؛ پیرمرد لاغر – که بعداً فهمیدم امین، صاحب تجارتخانه است – پشت میز نشسته بود. هیچ باور نداشتم اینجا یک تجارتخانه باشد. گفتم: »حواله سیصد تومان برای تهران لازم دارم.« او گفت: »بده؛ پول را بده.« خجالت دهاتی مانع شد بگویم شما که هستید؟ بیاختیار سیصد تومان را دادم. پیرمرد از داخل کازیه روی میز یک پاکت کهنه را که از جایی برایش رسیده بود، برداشت. کاغذ مثلّ ث روی پاکت را که برای چسباندن درِ پاکت به کار میرود، پاره کرد. روی آن حواله سیصد تومان به تهران نوشت و امضایی کرد و به من داد. امضای امین داشت امّا نه نشانه تجارتخانه داشت، نه کاغذ بزرگ بود، نه ماشین تحریر و نه ماشین نویس و نه ثبت و نمره؛ هیچ و هیچ… .
قلمرو زبانی:
مُحصّل: دانشآموز
*حواله: نوشت های که به موجب آن دریافت کننده ملزم به پرداخت پول یا مال به شخص دیگری است
دهاتی: روستایی
*کازیه: جا کاغذی، جعبه چوبی یا فلزی روباز که برای قراردادن کاغذ پرونده یا نامه ها روی میز قرار میدهند
تحریر: نوشتن.
قلمرو ادبی:
این و آن: کنایه از اشخاص مختلف و متعدّد
پاریز و رفسنجان – کازیه و پاکت و کاغذ و میز و ماشین تحریر و ماشین نویس و ثبت: تناسب.

نخستین روزی که از پاریز خارج شدم )۲۳۲۱ )سیرجان را آخر دنیا حساب میکردم و امسال )۲۳۳۹ )که به اروپا رفتم، گمانم این است که عالمی را دیدهام امّا چه استبعادی دارد که عمری باشد و روزی خاطراتی از سفر ماه هم بنویسم! آرزوها پایان ندارد. آدمی به هرجا میرود، گمان میکند به غایت القصوای مقصود خود رسیده است؛ در صورتی که دنیا بیپایان است.
قلمرو زبانی:
*استبعاد: دور دانستن ،بعید شمردن چیزی؛ استبعاد داشتن: بعید و دور بودن از تحقّق و وقوع امری
چه استبعادی دارد؟: پرسش انکاری
*غایت القصوی: حدّ نهایی چیزی، کمالِ مطلوب
غایت القصوای مقصود خود: وابسته وابسته: به ترتیب (هسته – مضاف الیه – مضاف الیهِ مضاف الیه)

عبور هواپیما از روی دریای مدیترانه همیشه آدمی را غرق دریای تصوّرات تاریخی میکند. البتّه توقّف ما در امّان و آتن بیش از نیم ساعت طول نکشید و به قول بیرجندی ها، در این دو شهر تنها یک »سرپَری« زدیم. از امّان به بعد تغییر زمین آشکار شد. سواحل شرقی مدیترانه از زیباترین نواحی عالم است. بیشتر راه را از روی دریا گذشتیم. جزیره های کوچک و بزرگ، مثل وصله های رنگارنگ بر طیلسان آبی مدیترانه دوخته شدهاست.
قلمرو زبانی:
امّان: پایتخت اردن
آتن: پایتخت یونان
*سَرپَرزدن: توقّف کوتاه؛ هرگاه مرغی از اوج، یک لحظه بر زمین نشیند و دوباره برخیزد، این توقّف کوتاه را، «سَرپَرزدن» میگویند
*طیلسان: نوعی ردا
غرق دریای تصوّرات تاریخی: وابسته وابسته: به ترتیب (هسته – مضاف الیه – مضاف الیهِ مضاف الیه – صفتِ مضاف الیه.)
قلمرو ادبی: دریای تصوّرات: اضافه تشبیهی
جزیره های کوچک و بزرگ مانند وصله های رنگارنگ: تشبیه
کوچک و بزرگ: تناسب و تضاد
امّان و آتن – مدیترانه و دریا: تناسب
طیلسان مدیترانه: اضافه استعاری و تشخیص.

فرودگاه آتن، نوساز و مربوط به دوران حکومت سرهنگ هاست و مثل اینکه مردم هم از این [صفحه ۶۲ فارسی دوازدهم 👈] حکومت چیزهای چشمگیری دیدهاند. شوخی روزگار است که مهد دموکراسی عالم، یعنی آتن، که دو هزار و هشتصد سال قبل حتّی برای آب خوردن در شهر هم، مردم رأی می گرفتند و رأی میدادند، از بیم عقرب جرّاره دموکراسی قرن بیستم، ناچار شده به مار غاشیه حکومت سرهنگ ها پناه ببرد.
معنی:
از ترس دموکراسی قرن بیستم که مانند عقرب خطرناکی است، ناگزیر به حاکمیت نظامیان که همچون مار سمّی هستند، تن دادهاند
قلمرو زبانی:
*جرّاره: ویژگی نوعی عقرب زرد بسیار سمّی که دُمش روی زمین کشیده میشود
*مار غاشیه: ماری بسیار خطرناک در دوزخ؛ غاشیه: سوره ای از قرآن، یکی از نام های قیامت
*چشمگیر: شایان توجّه، با ارزش و مهم
از این حکومت چیزهای چشمگیری دیده اند: به طنز؛ یعنی «چیزی ندیده اند»
دوران حکومت سرهنگ ها و مهد دموکراسی عالم: هر دو وابسته وابسته: به ترتیب (هسته – مضاف الیه – مضاف الیهِ مالیه)
قلمرو ادبی:
شوخی روزگار: اضافه استعاری و تشخیص
برای آبخوردن: کنایه از کوچکترین کار
آتن مانند مهد: تشبیه
عقرب دموکراسی و مار غاشیه حکومت سرهنگ ها: اضافه تشبیهی
سرهنگ ها: مجاز از نظامیان
چشم گیر: کنایه از با ارزش و قابل توجّه
عبارت آخر: ضرب المثل.

رم، پایتخت ایتالیا، شهری است قدیمی، دیوارهای قطور و بارو های دود خورده آن به زبان حال بازگو میکند که روزگاری از فراز همین برج ها، فرمان به سواحل دریای سیاه داده میشده و کرانه های فرات، خط از کرانه رود تیبر میخواندند امّا دنیا همیشه به یک رو نمی ماند. آخرین چراغ امپراتوری روم را موسولینی روشن کرد که چند صباحی تا حبشه و قلب آفریقا نیز پیش راند امّا همه میدانیم که »دولت مستعجل« بود. چه خوش گفته اند که »امپراتوری های بزرگ هم مانند آدمهای ثروتمند، معمولا از سوءِ هاضمه میمیرند.«
معنی:
آخرین کسی که توانست به امپراتوری روم، شکوه و عظمت ببخشد، موسولینی بود که توانست بخشهایی از اروپا و مرکز آفریقا را مستعمره ایتالیا کند. ولی زیاد دوام نداشت. چه خوب گفته اند که  امپراتوری های بزرگ به دلیل غفلت از اوضاع داخلی کشورشان، مانند کسانی که به فکر سلامتی جسم و جان خود نیستند، عاقبت از درون ضربه میخورند و از هم میپاشند.
قلمرو زبانی:
پایتخت ایتالیا: نقش بدل
قطور: ضخیم، کُلُفت
بارو: قلعه
فراز: بالا
یک رو: یک وضعیتِ ثابت
*مستعجل: زودگذر، شتابنده
*سوءِ هاضمه: بدگواری، دیر هضمی، هرگونه اشکال یا اختلال در هضم غذا که معمولا با سوزش سرِدل یا نفخ همراه است.
قلمرو ادبی:
دیوار و بارو چیزی را بازگو کنند: تشخیص
سواحل دریای سیاه و کرانه های فرات: مجاز از مردمان
خط می خواندند: کنایه از فرمان بردن
کرانه رود تیبر: مجاز از حاکمان آنجا
دنیا همیشه به یک رو نمی ماند: کنایه و ضرب المثل
چراغ امپراتوری: اضافه تشبیهی
چند صباحی: کنایه از مدّت کوتاهی
دولت مستعجل: کنایه از حکومت زودگذر و تلمیح.
دیواره ای کهن روم که هنوز طاق ضربی دروازه های آن باقی است، حکایت از روزگاران گذشته دارد. یک روز دنیایی به روم چشم داشت و از آن چشم میزد امّا امروز به جای همه آن حرفها وقتی اعتصاب کارگران فقیر ماهیگیر و کشتی ساز ایتالیا را میبینیم، باید این شعر معروف خودمان را تکرار کنیم (گویا از حاج میرزا حبیب خراسانی است)
قلمرو زبانی:
*طاق: سقف خمیده و محدّب، سقف قوسی شکل که با آجر بر روی اطاق یا جایی دیگر سازند؛ طاق ضربی: طاق احداث شده بین دهانه دو تیر آهن که آن را با آجر و ملاط گچ سازند
اعتصاب کارگران فقیر ماهی گیر: وابسته وابسته: به ترتیب (هسته–مالیه –صفتِ مالیه–صفتِ مالیه)
قلمرو ادبی:
دنیایی: مجاز از مردم دنیا
روم: مجاز از پادشاهان روم
چشم داشتن: کنایه از امیدوار بودن و توجّه
از آن چشم میزد: کنایه از فرمان بری و ترس

کاووس کیانی که کی اش نام نهادند  کی بود؟ کجا بود؟ کی اش نام نهادند؟

معنی:
کاووس کیانی که او را کیکاووس نامیده اند، چه زمانی و کجا پادشاهی میکرد و چه زمانی نام پادشاه را به او دادند؟
قلمرو زبانی:
کاووس:
نام یکی از پادشاهان کیانی
*کیانی: منسوب به کیان؛ کیان: کی ها، هریک از پادشاهان داستانی ایران از کیقباد تا دارا
*کِی: پادشاه، هر یک از پادشاهان سلسله کیان
«-َش» در هر دو مصراع به ترتیب: هر دو مفعول یا هر دو مضاف الیه
کی به ترتیب:
نقش مسند، قید، قید
قلمرو ادبی:
تلمیح به پادشاهی کاووس
کی و کی: جناس تام (همسان)
واج آرایی «ک» «ی»
کی در مصراع دوم: آرایه تکرار.

خاکی است که رنگین شده از خون ضعیفان  این ملک که بغداد و ری اش نام نهادند

معنی:
این سرزمینی که آن را بغداد و ری می خوانند، در حقیقت زمینی است که جای جای آن، مردم زیادی قربانی حکومت ظالمان شدهاند
قلمرو زبانی:
مُلک:
سرزمین، قلمرو
«-َش» در ری اش: مفعول یا مضاف الیه
بیت: سه جمله
خاکی و رنگین و بغداد و ری: همگی نقش مسند.
قلمرو ادبی:
خاک: مجاز از کشور
رنگین شدن خاک از خون: کنایه از کشته شدن عده زیاد
بغداد و ری: مراعات نظیر
واج آرایی «ن»
خون: مجاز از کشتن

همین حالا همیار را نصب کنید و همیشه یک معلم همراه خود داشته باشید.
"نصب از مایکت و بازار "
صد تیغ جفا بر سر و تن دید یکی چوب  تا شد تهی از خویش و نی اش نام نهادند

معنی:
چوب، تراشیده شدن با شمیشیر و چاقو را تحمّل میکند تا از اضافه ها و بی ثمری ها خالی و آنگاه به «نی» تبدیل شود.
قلمرو زبانی:
جفا: ستم
تهی: خالی
بیت: سه جمله
«-َش» در نیاش: مفعول یا مضاف الیه
چوب: نقش نهاد
تیغ: نقش مفعول.
قلمرو ادبی:
صد: اغراق و مجاز از بسیاری و کثرت
تیغ: مجاز از شمشیر
چوب: مجاز از درخت نی
تیغ جفا: اضافه تشبیهی
سر و تن و جفا کشیدن برای چوب: تشخیص
بیت حُسن تعلیل دارد
سر و تن – چوب و نی و تهی: مراعات نظیر
سر و تن: مجاز از کلّ وجود
واج آرایی «ن»

دلگرمی و دمسردی ما بود که گاهی  مرداد مه و گاه دی اش نام نهادند

معنی:
امیدواری (خوشی) یا نا امیدی (ناخوشی) انسان است که روزگار و ایام را شکل میدهد و آنها را نامگذاری میکند.
قلمرو زبانی:
دلگرمی: شادی
دم سردی: ناراحتی
بیت: سه جمله
«-َش» در دی اش: مفعول یا مضاف الیه
مردادمه و دی: هر دو نقش مسند.
قلمرو ادبی:
دلگرمی و دم سردی: تضاد و کنایه از امیدواری و ناامیدی
مرداد و دی: تناسب و مجاز از تابستان و زمستان
بیت حُسن تعلیل دارد
واج آرایی «د» «م» «ن»
دلگرمی به مرداد و دمسردی به دی مربوط است: لفّ و نشر مرتّب.

آیین طریق از نفس پیر مغان یافت  آن خضر که فرخنده پی اش نام نهادند

معنی:
حضرت خضر که نیکبخت و خوشقدم بود، این سعادت را از توجّه (سخن و دعای) مُرشد و انسان کامل به دست آورد.
قلمرو زبانی: آیین: روش
طریق: راه
نفس: سخن، همراهی
*مُغان: موبدانِ زرتشتی، در ادبیات عرفانی، عارف کامل و مرشد را گویند
خضر: نام پیامبری که آب حیات را نوشید و تا قیامت زنده است
*فرخنده پی: خوش قدم، نیک پی، خوش یمن
«-َش» در پی اش: مفعول یا مالیه.
قلمرو ادبی:
نَفَس: مجاز از سخن و دعا
پیر مغان و خضر فرخنده پی: تلمیح
واج آرایی «ن».

صفحه ۶۳ فارسی دوازدهم 👇

با راه آهن به بروکسل، پایتخت بلژیک میرفتیم. در بین راه در کشور فرانسه یک ایستگاه وجود داشت که دسته گلی تازه در کنار بنایی یادبود نهاده بودند و بر بالای آن با خطّ درشت و بسیار روشن نوشته شده بود: »در اینجا چهل و هشت هزار نفر در برابر سپاه نازی ایستادند و همه کشته شدند.« و در آخر آن این جمله به زبان فرانسه نوشته شده بود: »این مطلب را هیچوقت فراموش نکنید!« من بعد از خواندن این مطلب متوجّه شدم که دنیا عجیب فراموشکار است! بیست سی سال پیش چه کارها کرده که امروز اصلا به خاطر نمیآورد! امّا نه، تاریخ فراموشکار نیست. در کنار بروکسل، کوه و تپّه های بسیاری وجود دارد که »واترلو« خوانده میشوند. این همان جایی است که جنگ عظیم ناپلئون روی داد و سرنوشت او را تعیین کرد. یک تپه یادگاری بزرگ که حدود پنجاه متر ارتفاع دارد، در آنجا برپاست که اطراف آن را چمن کاشته داند و بر بالای آن مجسّمه شیری را نهادهاند. خواهید گفت: »این تپّه چگونه پیدا شده؟« زنانی که در جنگ های ناپلئونی شوهر و اقوام خود را از دست داده بودند، هرکدام، یک طَبَق پر از خاک کردهاند و در اینجا ریخته اند. مجموع این طبقه ای خاک، این تپّه را به وجود آورده است تا ما به بالای آن برویم و محوّطه میدان را تماشا کنیم.
قلمرو زبانی:
واترلو: دهکده ای نزدیک بروکسل
*طَبَق: سینی گِردِ بزرگ  و معمولا چوبی، مخصوص نگه داری یا حمل اشیا که بیشتر آن را بر سر می گذارند
قلمرو ادبی:
دنیا: مجاز از مردم دنیا
دنیا عجیب فراموشکار است: تشخیص و استعاره.

علاوه بر آن، یک «پانوراما» در اینجا ساخته شده که از شاهکار های هنری است. یک چادر بزرگ که قطر آن از پنجاه متر بیشتر است، در وسط زده اند. بر دیواره آن از اطراف، منظره جنگ واترلو را به صورت نقّاشی مجسّم کردهاند. تمام میدان به خوبی نقّاشی شده؛ یک طرف سرداران ناپلئون با سپاهیان منظّم، در آن گوشه، توپخانه، در جای دیگر، سپاهیان دشمن و بالاخره ناپلئون در آن دوردست بر اسب سفید، متفکّر، به دورنمای جنگ مینگرد. چند شعاع کم نور خورشید از پس ابرها این نکته را بازگو میکند که روزی آفتابی نیست. وحشت ناپلئون از بارندگی است که توپخانه او را از تحرّک باز خواهد داشت.
قلمرو زبانی:
*پانوراما: پرده نقّاشی که در ساختمانی که سقف مدوّر دارد، به دیوار سقف بچسبانند؛ چنانکه هر کس در آنجا بایستد، گمان کند که افق را در اطراف خود میبیند
توپخانه: محلّ نگهداری توپ ها در میدان جنگ
تحرّک: جنبش، حرکت.
قلمرو ادبی:
ابرها نکته ای را بازگو کنند: تشخیص و استعاره
خورشید و ابر و شعاع و آفتابی: مراعات نظیر (تناسب)

جالب آنکه راهنمای ما میگفت: »تمام این مناظر براساس تعریف ویکتور هوگو از میدان جنگ – در جلد دوم کتاب بینوایان – ساخته شده؛ یعنی نقّاش و طرّاح همان توصیفات ویکتور هوگو را نقّاشی کردهاند.« من شاید حدود سی و پنج سال پیش این شرح را در پاریز خوانده بودم. حالا دوباره در ذهنم مجسّم میشد.
قلمرو زبانی:
مناظر: جِ منظره، چشم اندازها
ویکتور هوگو: شاعر و نویسنده فرانسوی
مجسّم: آشکار، به شکل جسم درآمده.

صفحه ۶۴ فارسی دوازدهم 👇

وقتی در پاریس بودم، یک روز، نامه‌ای از پاریز به پاریس به نام من رسید. نامه را آقای هدایت زاده، معلّم کلاس سوم و چهارم ابتدایی من، برایم نوشته بود؛ به یاد گذشته ها و خاطرات پاریز و خواندن بینوایان ویکتور هوگو. این معلّم شریف باسواد سفارش کرده بود که اگر سر قبر ویکتور هوگو رفتم، از جانب او فاتحه ای برای این نویسنده بزرگ طلب کنم. این نامه مرا به فکر انداخت. متوّجه شدم که قدرت قلم این نویسنده تا چه حد بوده است که فرهنگ و تمدّن فرانسوی را حتّی در دل دهات دورافتاده ایران مثل پاریز، هم فرابرده است. کاری که نه سپاه ناپلئون میتوانست بکند و نه نیروی شارلمانی و نه سخنرانی های دوگل.
قلمرو زبانی:
بینوایان: نام رمان معروف ویکتور هوگو
شریف: بزرگوار، نجیب
جانب: طرف، کنار
شارلمانی: کارل بزرگ، مؤسس امپراتوری مقدّس روم و پدر کشورهای فرانسه و آلمان
دوگُل: ژنرال مارشال دوگُل، رئیس جمهور فرانسه در جنگ جهانی دوّم.
قلمرو ادبی:
فاتحه: مجاز از دعای خیر و طلب آمرزش
پاریز و پاریس: تناسب و جناس ناقص اختلافی
قلم: مجاز از نویسندگی.

برای مشاهده سوالات و گام به گام کتاب‌های درسی خود، کافی است نام درس یا شماره صفحه مورد نظر را همراه با عبارت "همیار" در گوگل جستجو کنید.