معنی درس ۹ فارسی دوازدهم (کویر) + آرایه ها

معنی درس ۹ فارسی دوازدهم (کویر) + آرایه ها

آرایه های ادبی درس نهم فارسی دوازدهم

معنی درس ۹ فارسی دوازدهم (کویر) + آرایه ها

آرایه های ادبی درس نهم فارسی دوازدهم

معنی فارسی دوازدهم / درس نهم: کویر

صفحه ۷۰ فارسی دوازدهم 👇

چشمه آبی سرد که در تموز سوزان کویر، گویی از دل یخچالی بزرگ بیرون میآید، از دامنه کوههای شمالی ایران به سینه کویر سرازیر میشود و از دل ارگ مزینان سر برمیدارد. از اینجا درختان کهنی که سالیانی دراز سر بر شانه هم دادهاند، آب را تا باغستان و مزرعه مشایعت میکنند. درست گویی عشق آباد کوچکی است و چنان که میگویند، هم بر انگاره عشق آبادش ساخته اند. مزینان از هزار و صدسال پیش، هنوز بر همان مُهر و نشان است که بود … .
قلمرو زبانی:
*تموز: ماه دهم از سال رومیان، تقریباً مطابق با تیرماه سال شمسی؛ ماه گرما
ارگ: قلعه ای کوچک در میان قلعه ای بزرگ
مزینان: نام روستایی از شهرستان داورزن در خراسان رضوی
*مشایعت: همراهی کردن، بدرقه کردن
*انگاره: طرح، نقشه.
قلمرو ادبی:
از دل چیزی بیرون آمدن: کنایه از جوشیدن
سرد و سوزان: تضاد
دل یخچال و سینه کویر و دل ارگ: اضافه استعاری و تشخیص
سر برداشتن: کنایه از سر بلند کردن و آشکار شدن
درختان سر بر شانه هم داده اند: تشخیص و استعاره
کویر مانند عشق آباد: تشبیه
تموز:
مجاز از گرما
عشق آباد: ایهام: ۱ .شهر عشق آباد ۲ .سرزمین عشق
مُهر و نشان است که بود: کنایه و ضرب المثل و تضمین شعر حافظ.

تاریخ بیهق از شاعران و دانشمندان و مردان فقه و حکمت و شعر و ادب و عرفان و تقوای مزینان یاد میکند. در آن  روزگاری که باب علم بر روی فقیر و غنی، روستایی و شهری باز بود و استادان بزرگ حکمت و فقه و ادب، نه در »ادارات« که در غرفه های مساجد یا مَدرسه ای مدارس می نشستند و شاگرد بود که همچون جوینده تشنه ای میگشت و میسنجید و بالاخره مییافت و سر میسپرد؛ نه به زور »حاضر و غایب«، بل به نیروی ارادت و کشش ایمان.
قلمرو زبانی:
تاریخ بیهق: نام کتابی که در قرن پنجم نوشته شده
بیهق: نام قدیم سبزوار
*غرفه: بالاخانه، هریک از اتاق های کوچکی که در بالای اطراف سالن یا یک محوّطه میسازند که مشرف بر محوّطه است
*فقه: علم احکام شرعیه، علمی است که از فروع عملی احکام شرع بحث میکند. مبنای این علم بر استنباط احکام است از کتاب و سنّت و به سبب همین استنباط، محلّ اجتهاد است
*مَدرَس: محلّی که در آن تدریس کنند؛ موضع درس گفتن
*ارادت: میل و خواست، اخلاص، علاقه و محبّت همراه با احترام.
قلمرو ادبی:
تاریخ بیهق: مجاز از نویسنده کتاب تاریخ بیهق
باب علم و نیروی اراده و کشش ایمان: اضافه استعاری
شاگرد مانند تشنه: تشبیه
فقیر و غنی–روستایی و شهری–حاضر و غایب: تضاد و تناسب
سر سپرده بودن: کنایه از فرمان بُردار بودن و مطیع
مدرس و مدارس: اشتقاق و جناس

صحبت مزینان بود. سالها پیش، مردی فیلسوف و فقیه که در حوزه درس مرحوم حاجی ملّا هادی اسرار – آخرین فیلسوف از سلسله حکمای بزرگ اسلام – مقامی بلند و شخصیّتی نمایان داشت، به این ده آمد تا عمر را به تنهایی بگذارد. بعد از حکیم اسرار، همه چشمها به او بود که حوزه حکمت را او گرم و چراغ علم و فلسفه و کلام را او که جانشین شایسته وی بود، روشن نگاه دارد؛ امّا در آستانه میوه دادن درختی که جوانی را به پایش ریخته بود و در آن هنگام که بهار حیات علمی و اجتماعی اش فرارسیده بود، ناگهان منقلب شد. شهر را و گیرودار شهر را رها کرد و چشمها را منتظر گذاشت و به دهی آمد که هرگز در انتظار آمدن چون او کسی نبود.
قلمرو زبانی:
*حکمت:
فلسفه، به ویژه فلسفه اسلامی
*آستانه: آستان، آغاز
منقلب: متحوّل، دگرگون
گیرودار: آشوب، گرفتاری.
قلمرو ادبی:
چشم ها به او بود: کنایه از منتظر بودن
گرم و روشن نگه داشتن: کنایه از رونق بخشیدن
چراغ علم و فلسفه و کلام: اضافه تشبیهی
میوه دادن: کنایه از نتیجه دادن
جوانی را به پایش ریخته بود: کنایه از صرف کردن جوانی در راه چیزی
درخت: استعاره از علم و فلسفه و کلام
بهار حیات علمی: اضافه تشبیهی
دِه منتظر کسی باشد: تشخیص
دِه: مجاز از مردم دِه
چشم: مجاز از نگاه.

صفحه ۷۱ فارسی دوازدهم 👇

وی جدّ پدر من بود. من نیم قرن پیش از آمدنم به این جهان، خود را در او احساس میکنم؛ در نگاه او نشانی از من بوده است … و امّا جدّ من، او نیز بر شیوه پدر رفت. به همین روستای فراموش بازآمد و از زندگی و مردمش کناره گرفت و به پاکی و علم و تنهایی و بی نیازی و اندیشیدن با خویش وفادار ماند که این فلسفه انسان ماندن در روزگاری است که زندگی سخت آلوده است و انسان ماندن، سخت دشوار. پس از او عموی بزرگم که برجستهترین شاگرد حوزه ادیب بزرگ بود،پساز پایان تحصیل فقه و فلسفه و به ویژه ادبیات، باز راه اجداد خویش را بهسوی کویر پیش گرفت و به مزینان بازگشت. آن اوایل سالهای کودکی، هنوز پیوند ما با زادگاه روستاییمان برقرار بود و برخالف حال، پامان به ده باز بود و در شهر، دست و پاگیر نشده بودیم و هر سال تابستان ها را به اصل خود، مزینان برمی گشتیم و به تعبیر امروزمان »میرفتیم«.
قلمرو ادبی:
راه کسی را پیش گرفتن: کنایه از دنبال کردن روش و طریقه کسی
باز بودن پا به دِه: کنایه از رفت و آمد
دست و پاگیرشدن: کنایه از مزاحمت

آغاز تابستان، پایان مدارس! چه آغاز خوبی و چه پایان خوبتری! لحظه عزیز و شورانگیزی بود؛ لحظهای که هر سال از نخستین دم بهار، بیصبرانه چشم به راهش بودیم و آن سال ها، هر سال انتظار پایان میگرفت و تابستان وصال، درست به هنگام، همچون همه ساله، امید بخش و گرم و مهربان و نوازشگر میآمد و ما را از غربت زندان شهر به میهن آزاد و دامن گسترمان، کویر میبُرد؛ نه بازمی گرداند.
قلمرو ادبی: زندان شهر: اضافه تشبیهی
کویر مانند میهن آزاد: تشبیه
امیدبخش و گرم و مهربان و نوازشگر بودن برای تابستان: تشخیص
آغاز و پایان – زندان شهر و میهن آزاد: تضاد
دَم: مجاز از لحظه و ایهام: ۱ .لحظه ۲ .نَفَس
گرم: ایهام: ۱ .صمیمی ۲ .دارای دمای زیاد
چشم به راه بودن: کنایه از منتظر بودن
گرم آمدن: حس آمیزی

… در کویر، گویی به مرز عالم دیگر نزدیکیم و از آن است که ماوراءالطّبیعه را – که همواره فلسفه از آن سخن میگوید و مذهب بدان میخواند – در کویر به چشم میتوان دید، میتوان احساس کرد و از آن است که پیامبران همه از اینجا برخاستهاند و بهسوی شهرها و آبادیها آمدهاند. »در کویر، خدا حضور دارد!« این شهادت را یک نویسنده ]اهل[ رومانی داده است که برای شناختن محمّد و دیدن صحرایی که آواز پرِ جبرییل همواره در زیر غرفه بلند آسمانش به گوش میرسد و حتّی درختش، غارش، کوه ش، هر صخره سنگش و سنگریزه اش آیات وحی را بر لب دارد و زبان گویای خدا میشود، به صحرای عربستان آمده است و عطر الهام را در فضای اسرارآمیز آن استشمام کرده است.
قلمرو زبانی:
*ماورا: فرا سو، آن سو، ماسوا، برتر
*ماوراء الطّبیعه: آنچه فراتر ازعالم طبیعت و ماده باشد؛ مانند خداوند، روح و مانند آن ها
*استشمام: بوییدن
قلمرو ادبی:
سخن گفتنِ فلسفه و مذهب به چیزی بخوانَد و درخت و غار و کوه و صخره و سنگریزه چیزی بر لب داشته باشد: تشخیص
فلسفه: مجاز از فیلسوفان
مذهب: مجاز از عالمان مذهب
غرفه آسمان و عطر الهام: اضافه تشبیهی
علت برخاستن پیامبران از کویر: حُسن تعلیل
در کویر، خدا حضور دارد: تضمین از یک نویسنده اهل رومانی
آواز پر جبرئیل: ایهام: ۱ .اشاره به نزول وحی ۲ .اشاره به نام یکی از کتاب های شهاب الدین سهروردی
درخت و غار و کوه و … مانند زبان: تشبیه و تلمیح به آیه قرآن و مجاز از همه پدیده های کویر

صفحه ۷۳ فارسی دوازدهم 👇

… آسمان کویر، این نخلستان خاموش و پر مهتابی که هرگاه مشت خونین و بیتاب قلبم را در زیر بارانهای غیبی سکوتش میگیرم، نالههای گریهآلود آن روح دردمند و تنها را میشنوم. نالههای گریهآلود آن امام راستین و بزرگم را که همچون این شیعه گمنام و غریبش، در کنار آن مدینه پلید و در قلب آن کویر بیفریاد، سر در حلقوم چاه میبرد و میگریست. چه فاجعهای است در آن لحظه که یک مرد میگرید! … چه فاجعهای ! …
قلمرو زبانی:
آن روح دردمند و تنها :منظور حضرت علی (ع)
این شیعه گمنام و غریب:
منظور دکتر علی شریعتی
آن مدینه پلید: منظور شهر کوفه
قلمرو ادبی:
آسمان کویر مانند نخلستان خاموش و ناله های امام راستین مانند این شیعه گمنام: تشبیه
مشت قلب و باران های سکوت: اضافه تشبیهی
قلب کویر و حلقوم چاه: اضافه استعاری و تشخیص
نخلستان خاموش و پر مهتاب: متناقض نما (پارادوکس)
سر در حلقوم چاه میبرد و میگریست:
تلمیح به ماجرای سخن گفتن علی (ع) با چاه.

نیمه شب آرام تابستان بود و من هنوز کودکی هفت هشت ساله. آن شب نیز مثل هر شب در سایه روشن غروب، دهقانان با چهار پایانشان از صحرا بازمی گشتند و هیاهوی گلّه خوابید و مردم شام شان را خوردند، به پشت بامها رفتند؛ نه که بخوابند، که تماشا کنند و از ستاره ها حرف بزنند، که آسمان، تفرّجگاه مردم کویر است و تنها گردشگاه آزاد و آباد کویر.
قلمرو زبانی:
سایه روشن: حالت بین تاریکی و روشنی
هیاهو: سر و صدا، داد و فریاد
*تفرّجگاه: گردشگاه، جای تفرّج، تماشاگاه.
قلمرو ادبی:
آسمان مانند تفرّجگاه و آسمان مانند گردشگاه: تشبیه
دهقان و چهارپا و گلّه: مراعات نظیر
آزاد و آباد: جناس ناقص اختلافی

همین حالا همیار را نصب کنید و همیشه یک معلم همراه خود داشته باشید.
"نصب از مایکت و بازار "

آن شب نیز من خود را بر روی بام خانه گذاشته بودم و به نظاره آسمان رفته بودم؛ گرم تماشا و غرق در این دریای سبز معلّقی که بر آن مرغان الماس پَر، ستارگان زیبا و خاموش، تکتک از غیب سرمی زنند. آن شب نیز ماه با تلألؤ پُر شکوهش از راه رسید و گلهای الماس شکفتند و قندیل زیبای پروین سر زد و آن جادّه روشن و خیال انگیری که گویی یکراست به ابدیّت میپیوندد: »شاهراه علی«، »راه مکّه«! شگفتا که نگاههای لوکس مردم آسفالت نشین شهر، آن را کهکشان میبینند و دهاتی های کاهکش کویر، شاهراه علی، راه کعبه، راهی که علی از آن به کعبه میرود. کلمات را کنار زنید و در زیر آن، روحی را که در این تلقّی و تعبیر پنهان است، تماشا کنید.
قلمرو زبانی:
*نظاره: تماشا کردن، نگاه، نگریستن
*معلّق: آویزان، آویخته شده
تلألؤ: درخشندگی
*قندیل: چراغ یا چهل چراغی که می آویزند
*ابدیت: جاودانگی، پایندگی، بی کرانگی
*تلقّی: دریافت، نگرش، تعبیر
*تعبیر: بیان کردن، شر حدادن، بازگویی.
قلمرو ادبی:
دریای سبز معلّق:
استعاره از آسمان و تلمیح به اعتقاد گذشتگان
مرغان الماسپَر و گل های الماس: استعاره از ستارگان
جادّه روشن و خیال انگیز: استعاره از کهکشان
نگاه های لوکس مردم: استعاره مکنیه
قندیل پروین: اضافه تشبیهی
ماه از راه برسد و تلقّی و تعبیر، روح داشته باشد: تشخیص و استعاره
کلمات را کنار بزنید: کنایه از عدم توجّه به ظاهر
نگاه هایِ مردمِ آسفالت نشینِ شهر:
واجآرایی »ِِ-».

چنین بود که هر سال که یک کلاس بالاتر میرفتم و به کویر برمی گشتم، از آن همه زیبایی ها و لذّت ها و نشئه های سرشار از شعر و خیال و عظمت و شکوه و ابدیت پر از قدس و چهره های پر از »ماورا« محروم تر میشدم تا امسال که رفتم، دیگر سر به آسمان بر نکردم و همه چشم در زمین که اینجا … میتوان چند حلقه چاه عمیق زد و … آنجا میشود چغندر کاری کرد.! و دیدارها همه بر خاک و سخن ها همه از خاک! که آن عالم پُرشگفتی و راز، سرایی سرد و بیروح شد، ساخته چند عنصر! و آن باغ پر از گلهای رنگین و معطّر شعر و خیال و الهام و احساس در سَمومِ سرد این عقل بیدرد و بیدل پژمرد و صفای اهورایی آن همه زیبایی ها که درونم را پر از خدا میکرد، به این علم عدد بین مصلحت اندیش آلود و من آن شب، پس از گشت و گذار در گردشگاهِ آسمان، تماشاخانه زیبا و شگفت مردم کویر، فرود آمدم و بر روی بام خانه، خسته از نشئه خوب و پاک آن »اِسرا« در بستر خویش به خواب رفتم.
معنی:
تا اینکه امسال برای مسافرت به روستا رفتم؛ ولی دیگر به تماشای آسمان نپرداختم و همه توجه من به زمین و مادّیات آنجا بود. دائم فکر میکردم که اینجا میشود چند حلقه چاه حفر کرد و به کشاورزی پرداخت. دقّت من همه به مادّیات بود و آسمان پر از شگفتی و راز بود که برای من تبدیل به خانه بیجان شد که چند مادّه آن را به وجود آوردند. آسمان و ستارگان که پُر از عطر و شعر و خیال و الهام بودند، در عاقلانه رفتار کردن من، پژمرده شدند و دیگر صفایی در آنها ندیدم و صفای خداییِ آن همه زیبایی ها که وجود مرا پُر میکرد به مسائل مادی آلوده شد
قلمرو زبانی:
*نشئه: حالت سرخوشی، کیفوری، سرمستی
*قدس: پاکی، صفا، قداست
*ماورا: فراسو، آنسو، ماسوا، برتر
سرا: خانه
*سَموم: باد بسیار گرم و زیانرساننده
*اهورایی: ایزدی، خدایی، منسوب به اهورا
*اِسرا: در شب سِیر کردن، هفدهمین سوره قرآن کریم.
قلمرو ادبی:
عالم پُر شگفتی و راز: استعاره از آسمان
سرایی بیروح – عقل بی درد و بیدل – علم عدد بین مصلحت اندیش: تشخیص و استعاره
سَموم سرد این عقل – گردشگاه آسمان: اضافه تشبیهی
کویر مانند تماشاخانه – عالم مانند سرا: تشبیه
سَموم سرد: تناقض (پارادوکس)
دیدار: مجاز از نگاه
باغ: استعاره از آسمان
عقل بیدرد و بیدل: کنایه از عقل بی احساس و بدون عاطفه.

برای مشاهده سوالات و گام به گام کتاب‌های درسی خود، کافی است نام درس یا شماره صفحه مورد نظر را همراه با عبارت "همیار" در گوگل جستجو کنید.