معنی درس ۱۲ فارسی یازدهم + کلمات و آرایه ها (کاوه دادخواه)

معنی درس ۱۲ فارسی یازدهم + کلمات و آرایه ها (کاوه دادخواه)

آرایه های ادبی درس دوازدهم فارسی یازدهم

معنی درس ۱۲ فارسی یازدهم + کلمات و آرایه ها (کاوه دادخواه)

آرایه های ادبی درس دوازدهم فارسی یازدهم

معنی فارسی یازدهم / درس دوازدهم: کاوه دادخواه

در داستانهای حماسی ایران و اساطیر باستان، چهره انقلابی کاوه آهنگر بی نظیر است و پیشبند چرمین او که بر نیزه کرد و مردم را به اتّحاد و جنبش فراخواند، درفشی بود انقلابی که بر ددّ پادشاه وقت، ضحاک، برافراشت. درفشی که پشتیبان آن، دل دردمند و بازوی مردم رنج کشیده و بی پناه بود.
ضحاک، معرّب اژیدهاک (اژدها)، در داستانهای ایرانی، مظهر خوی شیطانی است و زشتی و بدی؛ در اوستا موجودی است «سه پوزه سه سرِ شش چشم»، دیو زاد و مایه آسیب آدمیان و فتنه و فساد. به روایت فردوسی، ضحاک بارها فریب ابلیس را می خورد؛ بدین معنی که ابلیس با موافقت او، پدرش، مَرداس، را که مردی پاکدین بود، از پا درمیآورد تا ضحاک به پادشاهی برسد. سپس در لباس خوالیگری چالاک، خورشهایی حیوانی به او می خوراند و خوی بد را در او می پرورد؛ سپس بر اثر بوسه زدن ابلیس بر دوش ضحاک، دو مار از دو کتف او می روید و مایه رنج وی می شود. پزشکان فرزانه از عهده علاج برنمی آیند تا بار دیگر ابلیس خود را به صورت پزشکی درمی آورد و به نزد ضحاک می رود و به او میگوید: «راه درمان این درد و آرام کردن ماران، سیر داشتن آنها با مغز سر آدمیان است.» ضحاک نیز چنین میکند و برای تسکین درد خود به این کار می پردازد. به این ترتیب که هر شب دو مرد را از کهتران یا مهترزادگان به دیوان او می برند و جانشان را می گیرند و خورشگر، مغز سر آنان را بیرون می آورد و به مارها می خوراند تا درد ضحاک اندکی آرامش یابد. در اساطیر ایران، مار مظهری است از اهریمن و در اینجا نیز بر دوش ضحاک میروید که تجسّمی است از خوهای اهریمنی و بیداد و منش خبیث.

کلمات:
اساطیر: جمعِ اسطوره؛ افسانه ها و داستان های خدایان و پهلوانان ملل قدیم
درفش: پرچم، بیرق
معرّب: عربی شده
مظهر: نشانه، محلّ ظهور
ابلیس: شیطان، اهریمن
خوالیگر: آشپز
خورش: خورشت، غذا
فرزانه: دانشمند، حکیم
علاج: درمان، مداوا
تسکین: آرام کردن
کِهتران: زیردستان
مهترزادگان: بزرگزادگان
دیوان: دربار، محلّ وزارت
خورشگر: آشپز
تجسّم: تصویر ذهنی از یک چیز
خوها: سرشت ها، اخلاق
بیداد: ظلم، ستم
مَنِش: سرشت، طبع، خو
خبیث: پلید، ناپاک، زشت.
قلمرو ادبی:
جنبش: مجاز از قیام
بازو: مجاز از قدرت
از پا در آوردن: کنایه از کشتن
جان کسی را گرفتن: کنایه از کشتن

پادشاه ستمگر شبی در خواب می بیند سه تن مرد جنگی قصد او می کنند و یکی از آنان او را به درب گرز از پا درمی آورد… وی از بیم بر خود می پیچد و فریاد زنان از خواب می پرد. ناچار موبدان و خردمندان را به مشورت می خواند و خواب خود را حکایت می کند و تعبیر آن را از ایشان می خواهد. آنان از بیم خشم او تا سه روز چیزی نمی گویند. سرانجام، یکی از ایشان میگوید که زبونی ضحّاک به دست کسی انجام خواهد شد که هنوز از مادر نزاده است. همین اشاره کافی است که پادشاه بدمنش به جستوجوی چنین نوزادی فرمان دهد. امّا در این ایّام، فریدون از مادر می زاید و از گاوی به نام «بَرمایه» شیر می نوشد و در غاری پرورش می یابد. پدر او، آبتین که ناگزیر از بیم ضحّاک ترسان و گریزان است، روزی گرفتار می شود و مغز سرش را به ماران می دهند. مادر فریدون، فَرانَک، پسر را به البرز کوه می برد و به دست مردی پاکدین می سپرد. ضحّاک که به نهانگاه پیشین نوزاد پی می برد، به آنجا می رود؛ گاو بَرمایه و همه چهارپایان را می کشد و خانه آبتین را به آتش می کشد، اما پسر به خواست خداوند بزرگ می بالد و نیرو می گیرد و سرانجام، نام و نشان خود را از مادر می پرسد و چون از پادشاهی ضحّاک و جفاهای او آگاه می شود، عزم میکند که از وی انتقام گیرد. از اینرو در انتظار فرصتی مناسب چشم به راه آینده است. این فرصت گرانبها را کاوه فراهم می آورد؛ یعنی یکی از مردم فرودست و پاکدین که سر و کارش با آهن است و رنج و زحمت؛ امّا پایان بخش شب تیره ستم می شود و نویدبخش پیروزی و بهروزی. در محیطی که پادشاه بیداد پیشه مار دوش به وجود آورده بود، تاریکی و ظلم بر همه جا چیرگی داشت و کسی ایمن نمی توانست زیست. فردوسی تصویری از آن روزهای سیاه را هرچه گویاتر نشان داده است؛ روزگاری که کاوه و هزاران تن دیگر را ناگزیر به بهای جان خویش به نافرمانی و قیام برانگیخت.

کلمات:
ضرب: ضربه، زدن، کوبیدن
بیم: ترس
موبد: روحانی زردشتی، مجازاً دانشمند، دانا
زبونی: بیچارگی، خواری
بدمنش: بدذات، بدسرشت
نهانگاه: مخفیگاه
می بالد: رشد می کند
جفا: ستم، ظلم
عزم: قصد، نیّت
فرودست: زیردست، فرومایه، پَست
بی داد پیشه: ستمگر
ایمن: در امان
گویاتر: روشنتر، شیواتر
ناگزیر: ناچار، ضرورتاً
به بهای جان: به قیمت جان دادن
قلمرو ادبی:
قصد کسی کردن: کنایه از تصمیم به کشتن کسی
از پا در آوردن: کنایه از کشتن
موبدان: مجاز از دانشمندان
چشم به راه: کنایه از منتظر
شب ستم: اضافه تشبیهی
روزهای سیاه: تناقض و کنایه از دوران درد و بدبختی
تاریکی: مجاز از ظلم و خفقان

۱ .چو ضحّاک بر تخت شد شهریار  بر او سالیان انجمن شد هزار

معنی: وقتی ضحّاک پادشاه ایران شد، حکومت او هزار سال طول کشید.
کلمات:
چو: وقتی که
انجمن شدن: دور هم جمع شدن
بیت: دو جمله به شیوه بلاغی
شهریار و انجمن: نقش مسند.
قلمرو ادبی:
انجمن شدن سال بر کسی: کنایه از سپری شدن عمرِ کسی
مصراع دوم: کنایه از اینکه ضحّاک هزار سال پادشاهی کرد
هزار: نماد کثرت و مجاز از زیادی و اغراق
بر تخت شدن:کنایه از به قدرت رسیدن
شد: آرایه تکرار
واج آرایی «ر»
ضحّاک و شهریار و هزار: تناسب

۲ .نهان گشت کردار فرزانگان  پراگنده شد کام دیوانگان

معنی: در دوران پادشاهی ضحّاک، روش و رفتار دانایان از میان رفت و انسانهای شیطانصفت مشهور شدند.
کلمات:
نهان گشت: ناپدید شد
کردار: رفتار، راه و رسم
فرزانگان: دانایان
پراگنده: پخش
دیوانگان: نادانان
بیت: دو جمله.
قلمرو ادبی:
نهان و پراگنده – فرزانگان و دیوانگان: تضاد
پراگنده شدن: کنایه از مشهور شدن
دیوانگان: استعاره از افراد نادان
دیوانگان: ایهام: ۱ .دیوانه ها ۲ .طرفداران ضحّاک
کام: مجاز از آرزو.

۳ .هنر خوار شد، جادویی ارجمند  نهان راستی، آشکارا گزند

معنی: فضیلت های اخلاقی بی ارزش شد و جادوگری ارزش پیدا کرد. همچنین صداقت از بین رفت و دروغ و آسیب همه جا را فراگرفت
کلمات:
هنر: فضیلت، استعداد، شایستگی، لیاقت
خوار: پَست، بی ارزش
جادویی: جادوگری
ارجمند: شایسته، باارزش
گزند: آسیب
بیت: چهار جمله
جمله اول و دوم شیوه عادی
جمله سوم و چهارم شیوه بلاغی
حذف فعل «شد» به قرینه لفظی در جمالت دو و سه و چهار.
قلمرو ادبی:
هنر و جادویی – خوار و ارجمند – نهان و آشکارا – راستی و گزند: تضاد
واج آرایی «ر»
گزند: مجاز از دروغ و ناراستی.

۴ .برآمد برین روزگار دراز  کشید اژدها را به تنگی فراز

معنی: سال های زیادی به این شکل گذشت و آرام آرام ضحّاک که مانند اژدها بود، در سختی و تنگنا گرفتار شد.
کلمات:
برآمد:
سپری شد
تنگی: سختی
فراز کشیدن: پیش کشیدن، به سوی خود کشیدن، کشیده شدن
بیت: دو جمله به شیوه بلاغی.
قلمرو ادبی:
تنگی: مجاز از سختی و دشواری
به تنگی فراز کشیدن: کنایه از به سختی و گرفتاری نزدیک شدن
واج آرایی «ر»
اژدها: استعاره از ضحّاک

۵ .چنان بُد که دحّاک را روز و شب  به نام فریدون گشادی دو لب

معنی: اوضاع به گونه ای بود که ضحّاک روز و شب، نام فریدون را بر لب داشت
کلمات:
بُد:
مخفّف بود
را در «ضحّاک را روز و شب» فکّ اضافه: روز و شبِ ضحّاک
بیت: دو جمله.
قلمرو ادبی:
لب گشودن: کنایه از سخن گفتن
شب و لب: جناس ناقص اختلافی
روز و شب: تضاد و تناسب و مجاز از همه شبانه روز
فریدون و ضحّاک: تضاد
روز و شب به نام کسی دو لب را گشودن: کنایه از پیوسته نام کسی را بر زبان آوردن.

۶ .ز هر کشوری مهتران را بخواست  که در پادشاهی کُنَد پشت راست

معنی: ضحّاک از هر منطقه ای بزرگان را دعوت کرد تا بتواند به پادشاهی خود استحکام ببخشد.
کلمات:
مهتران:
بزرگان
بخواست: دعوت کرد، احضار کرد
بیت: دو جمله
مهتران و پشت: نقش مفعول
راست: نقش مسند.
قلمرو ادبی: پشت راست کردن: کنایه از رهایی از سختی و اقتدار گذشته را به دست آوردن
واج آرایی «ر»
کشور: مجاز از منطقه و دیار.

۷ .از آن پس، چنین گفت با موبدان  که ای پُر هنر نامور بخردان،

معنی: سپس به روحانیان زردشتی (دانشمندان) گفت: ای هنرمندانِ دارایِ نامِ نیک و خردمند.
کلمات:
موبد:
روحانی زردشتی، مجازاً دانشمند، دانا
هنر: فضیلت، استعداد، شایستگی، لیاقت
نامور: معروف
بخرد: خردمند
بیت: دوجمله
قلمرو ادبی: موبدان: مجاز از دانشمندان
واج آرایی «ر»
موبدان و پُر هنر و نامور و بخردان: مراعات نظیر (تناسب).

۸ .مرا در نهانی یکی دشمن است  که بر بخردان این سخن، روشن است

معنی: من در نهان، دشمنی دارم و خردمندان این موضوع را میدانند.
کلمات:
مرا:
برای من
نهانی: پنهانی
بخردان: خردمندان
روشن: معلوم، آشکار
بیت: دو جمله
روشن: نقش مسند.
قلمرو ادبی: روشن و نهان: تضاد
روشن بودن سخن: حس آمیزی
واج آرایی «ر» و «ن».

۹ .یکی محضر اکنون بباید نوشت که جز تخم نیکی، سپهبد نکِشت

معنی: استشهاد نامه ای باید نوشت که ضحّاک (من) جز کار نیک، کار دیگری نکرده است.
کلمات:
محضر: استشهادنامه، متنی که ضحّاک برای تبرئه خویش به امضای بزرگان حکومت رسانده بود
سپهبد: فرمانده و سردار سپاه.
قلمرو ادبی: تخم نیکی: اضافه تشبیهی
تخم نیکی کاشتن: کنایه از نیکی کردن
تخم و کِشت: مراعات نظیر (تناسب)
سپهبد: کنایه از ضحّاک

۱۱ .ز بیمِ سپهبد همه راستان   بدان کار گشتند همداستان

معنی: همه بزرگان و درستکاران از ترس ضحّاک برای انجام این کار، همراه و هم نظر شدند.
کلمات:
بیم:
ترس
سپهبد: فرمانده و سردار سپاه
راستان: انسانهای درست
هم داستان: هم نظر، هم رأی
بیت: یک جمله به شیوه بلاغی
قلمرو ادبی:
همداستان شدن به کاری: کنایه از موافق و هم نظر شدن
سپهبد: کنایه از ضحّاک
آن کار: منظور استشهادنامه.

۱۱ .بدان محضر اژدها ناگزیر  گواهی نوشتند بُرنا و پیر

معنی: به ناچار، پیر و جوان (همه مردم) آن استشهاد نامه ضحّاک را تأیید کردند.
کلمات:
محضر:
استشهادنامه، متنی که ضحّاک برای تبرئه خویش به امضای بزرگان حکومت رسانده بود
بُرنا: جوان
بیت: یک جمله
قلمرو ادبی:
بُرنا و پیر: تضاد و تناسب و مجاز از همه مردم
اژدها: استعاره از ضحّاک
گواهی و محضر و نوشتن: تناسب.

۱۲ .هم آنگه یکایک ز درگاهِ شاه  برآمد خروشیدن دادخواه

معنی: همان لحظه، ناگهان از دربار ضحّاک، فریاد کاوه آهنگر بلند شد.
کلمات:
یکایک: ناگهان
درگاه: دربار، کاخ
برآمد: بلند شد
خروشیدن: اعتراض
بیت: یک جمله
شاه: ضحّاک
دادخواه: کاوه آهنگر
قلمرو ادبی:
واج آرایی مصوّت بلند «ا»
دادخواه: کنایه از کاوه آهنگر.

۱۳ .ستمدیده را پیش او خواندند  برِ نامدارانش بنشاندند

معنی: کاوه آهنگرِ مظلوم را نزد ضحّاک فرا خواندند و او را پیش بزرگان دربار نشاندند.
کلمات:
ستم دیده: منظور کاوه آهنگر
او: منظور ضحّاک
برِ: نزدِ، کنارِ
«-َش» در نامدارانش: نقش مفعول
بیت: دو جمله.
قلمرو ادبی:
ستم دیده: کنایه از کاوه آهنگر
واج آرایی «ن».

۱۴ .بدو گفت مهتر به روی دژم  که برگوی تا از که دیدی ستم؟

معنی: ضحّاک با عصبانیت از کاوه پرسید: توضیح بده که از چه کسی ظلم و ستم دیده ای؟
کلمات:
بدو: مخفّف به او
مهتر: بزرگتر، منظور ضحّاک
به روی: با حالت
دژم: خشمگین
برگوی: بگو
بیت: سه جمله.
قلمرو ادبی: که (حرف ربط) و که (ضمیر) : جناس تام (همسان).

۱۵ .خروشید و زد دست بر سر ز شاه  که شاها منم کاوه دادخواه!

معنی: کاوه فریاد زد و به نشانه اعتراض به ستم شاه، بر سر خود کوبید و گفت: ای پادشاه! من کاوه ستمدیده هستم.
کلمات:
خروشید: اعتراض کرد
شاها: ای شاه
بیت: چهار جمله
شاه در مصراع دوم: نقش منادا
دست: نقش مفعول
«-َم» در منم: فعل اسنادی
قلمرو ادبی: دست بر سر زدن: کنایه از بیان حالت اندوه و تأسّف
دست و سر: تناسب
بر و سر: جناس ناقص اختلافی
واج آرایی «د» و «ر»

۱۶ .یکی بی زیان مردِ آهنگرم  ز شاه، آتش آید همی بر سرم

معنی: آهنگر بی آزاری هستم؛ امّا از شاه (ضحّاک) ظلم و ستم بسیاری دیده ام.
کلمات:
بی زیان: بی آزار
آید همی: می آید
بیت: دو جمله
«-َم» در آهنگرم: فعل اسنادی «هستم»
«-َم» در سرم: نقش مضاف الیه.
قلمرو ادبی:
آتش: استعاره از ستم
آتش بر سر کسی آمدن: کنایه از ستم دیدن
آهنگر و آتش: مراعات نظیر (تناسب)
آتش: ایهام تناسب: ۱ .ستم ۲ .آتش که با آهنگر تناسب دارد
بر و سر: جناس ناقص اختلافی
سر: مجاز از تمام وجود.

۱۷ .تو شاهی و گر اژدها پیکری؟  بباید زدن داستان، آوری

معنی: اگر تو پادشاه یا اژدها هستی، باید درباره سرگذشت و موضوع من قضاوت کنی.
کلمات:
گر:
یا
اژدهاپیکر: در شکل و هیئت اژدها، دارای نقش اژدها
داستان: موضوع
آوری: بی گمان، بی تردید، به طور قاطع.
قلمرو ادبی:
اژدهاپیکر: تشبیه درون واژه ای
واج آرایی مصوّت بلند «ا».

۱۸ .اگر هفت کشور به شاهی تو راست  چرا رنج و سختی همه بهر ماست

معنی: اگر تو پادشاه جهان هستی، پس چرا از پادشاهی ات فقط رنج و سختی نصیب ما شده است؟
کلمات:
تو راست: از آنِ تو است
بهرِ: برای
بیت: دو جمله
بهر ما: نقش مسند.
قلمرو ادبی:
هفت کشور: مجاز از تمام جهان
ما و را: جناس ناقص اختلافی
شاه و کشور: مراعات نظیر
واج آرایی «ر».

۱۹ .شماریت با من بباید گرفت  بدان تا جهان ماند اندر شگفت

معنی: لازم است برای این عملکرد ظالمانه ات به من حساب پس بدهی تا مردم جهان شگفت زده شوند.
کلمات:
شمار گرفتن: حساب پس دادن
بدان: به وسیله آن
بیت: سه جمله
بباید: لازم است
جهان: نقش نهاد
شگفت: نقش متمم.
قلمرو ادبی:
جهان: مجاز از مردم جهان
مصراع اول: کنایه از حساب پس دادن
واج آرایی «ب» و «ا».

۲۰ .مگر کز شمار تو آید پدید  که نوبت ز گیتی به من چون رسید

معنی: شاید (امید است) در موقع حساب پس دادن به من بگویی که چرا می خواهی فرزند مرا بکُشی؟
کلمات:
مگر: شاید، امید است
شمار: حساب پس دادن
آید پدید: پدید آید
گیتی: جهان
بیت: دو جمله (سه جمله).

 

۲۱ .که مارانت را مغز فرزند  من همی داد باید ز هر انجمن

معنی: در میان همه مردم چرا می خواهی مغز فرزند مرا خوراک مارهایت بکن
کلمات:
 انجمن
: مجلس، همه مردم
بیت: یک جمله
«-َت» در مارانت: نقش مضاف الیه (منظور ضحّاک)
من: منظور کاوه آهنگر.

۲۲ .سپهبد به گفتار او بنگرید شگفت آمدش کان سخن ها شنید

معنی: ضحّاک به حرفهای کاوه گوش داد و خیلی تعجّب کرد که این سخنان شجاعانه را از او می شنید.
کلمات:
 سپهبد: فرمانده و سردار سپاه
گفتار: سخن
بنگرید: اندیشید
کان: مخفّف که آن
بیت: سه جمله.
قلمرو ادبی:
نگاه کردن به گفتار: حس آمیزی
شنیدن و گفتار و سخن: مراعات نظیر (تناسب)
نگریستن: کنایه از توجّه کردن.

۲۳ .بدو باز دادند فرزند اوی به خوبی بجُستند پیوند اوی

معنی: فرزندش را به او بازگرداندند و از او دلجویی کردند.
کلمات:
به خوبی: با نیکی، با لطف و محبّت
پیوند: ارتباط
بیت: دو جمله
فرزند و پیوند: نقش مفعول.
قلمرو ادبی:
پیوند کسی را جُستن: کنایه از دلجویی کردن از کسی
واج آرایی «ب» و «د»
فرزند و پیوند: مراعات نظیر.

۲۳ .بدو باز دادند فرزند اوی  به خوبی بجُستند پیوند اوی

معنی: فرزندش را به او بازگرداندند و از او دلجویی کردند.
کلمات:
به خوبی: با نیکی، با لطف و محبّت
پیوند: ارتباط
بیت: دو جمله
فرزند و پیوند: نقش مفعول.
قلمرو ادبی:
پیوند کسی را جُستن: کنایه از دلجویی کردن از کسی
واج آرایی «ب» و «د»
فرزند و پیوند: مراعات نظیر.

۲۴ .بفرمود پس کاوه را پادشا  که باشد بدان محضر اندر گوا

معنی: سپس ضحّاک از کاوه خواست که آن استشهادنامه را امضا و تأیید کند.
کلمات:
کاوه را:
به کاوه
محضر: استشهادنامه، متنی که ضحّاک برای تبرئه خویش به امضای بزرگان حکومت رسانده بود
گوا: گواه، شاهد
بر آن محضر اندر: دو حرف اضافه برای یک متمم (ویژگی سبکی)
بیت: دو جمله
کاوه: نقش متمم
گوا: نقش مسند.
قلمرو ادبی:
واج آرایی مصوّت بلند «ا»
محضر و گوا: مراعات نظیر (تناسب).

۲۵ .چو برخواند کاوه، همه محضرش  سَبُک سوی پیران آن کشورش

معنی: هنگامی که کاوه استشهادنامه را خواند، با سرعت به بزرگان کشور رو کرد و …
کلمات:
بر خواند: خواند
محضر: استشهادنامه، متنی که ضحّاک برای تبرئه خویش به امضای بزرگان حکومت رسانده بود
سَبُک: سریع، شتابان
بیت: یک جمله
محضر: نقش مفعول
«-َش» در هر دو مصراع: نقش مضاف الیه.

۲۶.خروشید کای پایمردان دیو  بریده دل از ترسِ گیهان خدیو

معنی: فریاد برآورد که ای حامیان ضحّاک دیو سیرت! که از خدای جهان نمی ترسید …
کلمات:
پایمردان دیو: دستیاران حکومت، توجیه کنندگانِ حکومت بیداد
گیهان خدیو: خدای جهان؛ گیهان: کیهان، جهان، گیتی
پایمردی: خواهش گری، میانجی گری، شفاعت
کای: مخفّف که ای
بیت: سه جمله
پایمردان: نقش منادا.
قلمرو ادبی:
دیو: استعاره از ضحّاک
دل از ترس بریدن: کنایه از نترسیدن
دیو و خدیو: جناس ناقص افزایشی
دیو و گیهان خدیو: تضاد.

۲۷ .همه سوی دوزخ نهادید روی  سپُردید دلها به گفتار اوی

معنی: همه شما جهنّمی هستید؛ زیرا مطیع و تسلیم فرمانهای ضحّاک شده اید.
کلمات:
روی نهادن: کنایه از رفتن
دل به گفتار کسی سپردن: کنایه از علاقه مندی و پذیرفتن سخنان او
روی و اوی: جناس ناقص اختلافی.

۲۸ .نباشم بدین محضر اندر گوا  نه هرگز بر اندیشم از پادشا

معنی: این استشهادنامه را امضا و تأیید نمی کنم و هرگز از پادشاه نمی ترسم.
کلمات:
محضر: استشهادنامه، متنی که ضحّاک برای تبرئه خویش به امضای بزرگان حکومت رسانده بود
گوا: گواه، شاهد
نه هرگز براندیشم: هرگز نمی ترسم (اندیشه: ترس)
بیت: دو جمله
اندیشیدن: با حرف اضافه «از» یعنی ترسیدن؛ با حرف اضافه «به» یعنی فکر کردن 

۲۹ .خروشید و برجَست لرزان ز جای  بدرّید و بسپَرد محضر به پای

معنی: فریاد کشید و در حالی که از شدّت خشم میلرزید، استشهادنامه را پاره کرد و زیر پا انداخت
کلمات:
خروشید: فریاد کشید، اعتراض کرد
برجَست: پرید، خیز برداشت
بدرّید: پاره کرد
سپَردن: پایمال کردن و زیر پا گذاشتن
محضر: استشهادنامه، متنی که ضحّاک برای تبرئه خویش به امضای بزرگان حکومت رسانده بود
بیت: چهار جمله
محضر: نقش مفعول.
قلمرو ادبی: به پای سپَردن: کنایه از لگد کوب کردن، زیر پا انداختن
جای و پای: جناس ناقص اختلافی
واج آرایی«ر»
لرزان بودن: کنایه از شدّت خشم

۳۱ .چو کاوه برون شد ز درگاه شاه  بر او انجمن گشت بازار گاه

معنی: هنگامی که کاوه از دربار ضحّاک بیرون آمد، مردم بازار اطراف او جمع شدند.
کلمات:
درگاه:دربار،کاخ
انجمن گشت: جمع شد
بازار گاه: جای خرید و فروش؛ بازار؛ در متن درس، مقصود اهل بازار است
بیت: دوجمله
قلمرو ادبی: بازار گاه: مجاز از اهل بازار.

۳۱ .همی برخروشید و فریاد خواند  جهان را سراسر، سوی داد خواند

معنی: می خروشید و فریاد می زد و مردم را به عدالت و انصاف و اعتراض دعوت می کرد.
کلمات:
برخروشید: فریاد زد
فریاد خواندن: فریاد خواستن، طلب یاری کردن، دادخواهی کردن
داد: عدالت، انصاف
خواند: دعوت کرد
بیت: سه جمله
قلمرو ادبی:
جهان: مجاز از مردم جهان
داد: ایهام: ۱ .عدالت و انصاف ۲ .فریاد و اعتراض
فریاد خواندن: کنایه از یاری خواستن.

۳۲ .از آن چرم، کاهنگران پشت پای  بپوشند هنگام زخمِ درای

معنی: آن پیش بندِ چرمی که آهنگران هنگام ضربه زدن با پتک بر تن می کنند …
کلمات:
پشتِ پای: روی پا، سینه پا
زخمِ درای: ضربه پتک؛ درای، در اصل زنگ کاروان است
بیت: یک جمله.
قلمرو ادبی:
چرم: مجاز از پیشبند چرمی
آهنگران و چرم و زخم و درای – پا و بپوشند: تناسب.

۳۳ .همان کاوه آن بر سر نیزه کرد  همان گَه ز بازار برخاست گرد

معنی: کاوه همان پیشبندِ چرمی خود را بر سرِ نیزه آویخت و همان لحظه شور و غوغایی از مردم بازار بلند شد.
کلمات:
همان: همانا
آن: منظور پیشبندِ چرمی
همانگه: همان زمان، فوراً
بیت: دو جمله
آن: نقش مفعول
سر و بازار: نقش متمم.
قلمرو ادبی:
گَرد برخاستن: کنایه از شور و غوغا به پا شدن و قیام کردن
بر و سر – کرد و گَرد: جناس ناقص اختلافی
واج آرایی «ر».

۳۴ .خروشان هم یرفت نیزه به دست  که ای نامداران یزدان پرست،

معنی: کاوه با درفش کاویانی که بر سر نیزه در دست داشت، حرکت می کرد و فریاد می زد: ای دلاوران خداپرست،
کلمات:
خروشان: فریاد زنان
همی رفت: می رفت
نامداران: در اینجا منظور دلاوران
یزدان پرست: خداپرست
بیت: دو جمله.
قلمرو ادبی:
نیزه: مجاز از درفش کاویانی
واج آرایی «ن».

۳۵.کسی کاو هوای فریدون کند  دل از بند دحاک بیرون کند

معنی: هرکسی می خواهد به فریدون بپیوندد، باید خود را از زنجیر بندگی و ستم ضحّاک آزاد کند.
کلمات:
کاو:
مخفّف که او
هوا: هواداری، طرفداری
بیت: دو جمله
هوا و دل: نقش مفعول
بیرون: نقش مسند.
قلمرو ادبی:
هوای کسی را کردن: کنایه از طرفداری و هواخواهی
دل: مجاز از وجود
دل از بند کسی بیرون کردن: کنایه از رها کردن.

۳۶ .بپویید کاین مهتر آهرمن است  جهان آفرین را به دل، دشمن است

معنی: حرکت کنید؛ زیرا این پادشاه، شیطان است و قلباً با خداوند دشمنی دارد.
کلمات:
بپویید:
برخیزید، حرکت کنید
مهتر: بزرگتر (منظور ضحّاک)
آهرمن: اهریمن، شیطان
جهان آفرین: خدا
بیت: سه جمله.
قلمرو ادبی:
مهتر مانند اهریمن است: تشبیه
جهان آفرین: کنایه از خداوند
آهرمن و جهان آفرین: تضاد
واج آرایی «ن».

۳۷ .همی رفت پیش اندرون مرد گُرد  سپاهی بر او انجمن شد، نه خُرد

معنی: کاوه آهنگر پیشاپیش همه حرکت می کرد و سپاهی انبوه، اطراف او جمع شده بود.
کلمات:
پیش اندرون: پیشاپیش
گُرد: پهلوان
بر او انجمن شد: اطرافش جمع شد
خُرد: کوچک
بیت: دو جمله
مرد گُرد: منظور کاوه.
قلمرو ادبی:
گُرد و خُرد: جناس ناقص اختلافی
واج آرایی «ن».

۳۸ .بدانست خود کافریدون کجاست  سر اندر کشید و همی رفت راست

معنی: کاوه از جای فریدون اطلاع داشت. به همین سبب راه آنجا را در پیش گرفت و مستقیم و بی معطّلی به آنجا رفت
کلمات:
کافریدون: مخفّف که فریدون
راست: مستقیم، یکراست
بیت: چهار جمله
کجا: نقش مسند
راست: نقش قید.
قلمرو ادبی: سر اندر کشیدن: کنایه از به راه افتادن و راه خود را در پیش گرفتن.

۳۹ .بیامد به درگاهِ سالار نو  بدیدندش آنجا و برخاست غَو

معنی: کاوه به پیشگاه پادشاه جدید (فریدون) آمد. مردم فریدون را در آنجا دیدند و با دیدنش فریاد خوشحالی بلند شد.
کلمات:
درگاه: پیشگاه، آستانه در
سالار نو: پادشاه جدید، منظور فریدون
غو: فریاد، بانگ و خروش، غریو
بیت: سه جمله
«-َ ش»: مفعول
قلمرو ادبی:
واج آرایی «د»
نو و غو: جناس ناقص اختلافی
درگاه و سالار: مراعات نظیر (تناسب).

۴۱ .فریدون چو گیتی بر آنگونه دید  جهان پیش ضحّاک وارونه دید

معنی: فریدون وقتی جهان را اینچنین نابسامان و پُر از تباهی دید، فهمید که حکومت ضحّاک رو به پایان است.
کلمات:
گیتی
: جهان
پیش: برای، در برابر
وارونه: ناموافق، برگشته، نامبارک
بیت: دو جمله
گیتی و جهان: نقش مفعول
وارونه: مسند
قلمرو ادبی:
گیتی:
مجاز از مردم گیتی یا روزگار
جهان: مجاز از اوضاع و موقعیت
فریدون و ضحّاک: تضاد.

۴۱ .همیرفت منزل به منزل چو باد  سری پر ز کینه، دلی پر ز داد

معنی: فریدون به سرعت باد،مسیر را مرحله به مرحله طی کرد؛ در حالیکه سرش پُر از کینه و انتقام و دلش سرشار از عدالت خواهی بود.
کلمات:
منزل به منزل: مرحله به مرحله
کینه: خشم، دشمنی، نفرت
داد: عدالت، انصاف
بیت: یک جمله
باد: نقش متمم.
قلمرو ادبی:
فریدون مانند باد:
تشبیه
مانند باد رفتن: کنایه از سرعت زیاد و اغراق
داد و باد: جناس
منزل و پُر: آرایه تکرار
سر و دل: تناسب
سر: مجاز از اندیشه
دل: مجاز از وجود
سری پُر ز کینه داشتن: کنایه از دشمنی و نفرت
دلی پُر ز داد داشتن: کنایه از عدالت خواه بودن.

۴۲ .به شهر اندرون هرکه بُرنا بدند  چه پیران که در جنگ دانا بدند

معنی: جوانان شهر و پیران جنگ آزموده و با تجربه …
کلمات:
به شهر اندرون: دو حرف اضافه برای یک متمم (ویژگی سبکی)
بُرنا: جوان
بُدند: مخفّف بودند
بیت: دوجمله
بُرنا و دانا: مسند
قلمرو ادبی: بُرنا و پیر: تضاد و تناسب و مجاز از همه
واج آرایی «ن» و «د»
که (کسی) و که (حرف ربط): جناس تام (همسان).

۴۳ .سوی لشکر آفریدون شدند  ز نزدیک ضحّاک بیرون شدند

معنی: به لشکر فریدون پیوستند و از دست حکومت ظالمانه ضحّاک آزاد شدند.
کلمات:
شدند در مصراع اول: رفتند
شدند در مصراع دوم: فعل اسنادی
آفریدون: فریدون
بیت: دو جمله.
قلمرو ادبی:
بیرون شدن: کنایه از رها شدن و نجات یافتن
واج آرایی «ن»
شدند (رفتند) و شدند (فعل اسنادی): جناس تام (همسان).

فریدون با لشکری از مردم شهر که به یاری اش آمده بودند، به رویارویی با ضحّاک آمد و دست به گرز گاوسر برد و «بزد بر سرش، ترگ بشکست خُرد». «سروش خجسته» پیام آورد که او را مکُش که هنوز زمان مرگش فرانرسیده است؛ او را با همین شکستگی به کوه دماوند ببر و همانجا در بند کن. فریدون دو دست و میان ضحّاک را به بندی بست، سپس او را به کوه دماوند و در غاری که «بُنش ناپدید» بود، سرنگون آویخت.
معنی: گُرز گاو سر: گُرزی که سر آن شبیه سرِ گاو بوده است
تَرگ: کلاه خود
سروش: فرشته پیام آور، فرشته
خجسته: فرخنده، مبارک
مکُش: نکُش
شکستگی: پریشانی، جراحت، خُرد شدن
میان: کمر
بُن: تَه، پایان، آخر.
قلمرو ادبی: بر و سر: جناس ناقص اختلافی
در بند کردن: کنایه از اسیر و زندانی کردن
سرنگون آویختن: کنایه از شکنجه دادن.

برای مشاهده سوالات و گام به گام کتاب‌های درسی خود، کافی است نام درس یا شماره صفحه مورد نظر را همراه با عبارت "همیار" در گوگل جستجو کنید.