معنی درس سیزدهم فارسی دهم (گردآفرید) + کلمات و آرایه ها

معنی درس سیزدهم فارسی دهم (گردآفرید) + کلمات و آرایه ها

معنی صفحه ۱۰۲ و ۱۰۳ و ۱۰۴ و ۱۰۵ فارسی دهم

معنی درس سیزدهم فارسی دهم (گردآفرید) + کلمات و آرایه ها

معنی صفحه ۱۰۲ و ۱۰۳ و ۱۰۴ و ۱۰۵ فارسی دهم

معنی فارسی دهم / درس سیزدهم : گردآفرید

قالب: مثنوی، گژدهم: فرمانروای دژ، گردآفرید: دختر گژدهم، سهراب: پور رستم، هجیر: فرمانده دژ،

۱- چو آگاه شد دختر گژدهم *** که سالار آن انجمن گشت کم
معنی: هنگامی که دختر گژدهم آگاه شد که سالار آن گروه (هجیر) در بند افتاد.
قلمرو زبانی:
گژدهم: فرمانروای دژ
سالار: سردار، سپهسالار، آن که دارای شغلی بزرگ و منصبی رفیع باشد، حاکم، فرمانده دژ، منظور هجیر
قلمرو ادبی:
گشت کم: کنایه از «در بند افتادن»
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (رشته انسانی)

۲- زنی بود برسان گردی سوار *** همیشه به جنگ اندرون نامدار
معنی: زنی مانند پهلوانی سوارکار بود و همیشه در جنگ‌آوری سرشناس.
قلمرو زبانی:
برسان: به مانند
گرد: پهلوان، دلیر
سوار: سوارکار
اندرون: در
به جنگ اندرون: دو حرف اضافه برای یک متمم
نامدار: سرشناس
قلمرو ادبی:
زنی بود برسان گردی سوار: تشبیه
واج آرایی: «ر»

۳- کجا نام او بود گردآفرید *** زمانه ز مادر چنین ناورید
معنی: که نام او گردآفرید بود و روزگار از مادر چنین دختری به وجود نیاورده بود.
قلمرو زبانی:
کجا: که
مرجع او: زن
گردآفرید: دخت گژدهم
قلمرو ادبی:
زمانه: روزگار، جانبخشی
ناورید: کنایه از «نزاد»

۴- چنان ننگش آمد ز کار هجیر *** که شد لاله رنگش به کردار قیر
معنی: چنان از کار هجیر بدش آمد، که چهرۀ سرخش مانند قیر سیاه شد.
قلمرو زبانی:
 ننگش آمد: بدش آمد، به او برخورد
هجیر: پهلوان ایرانی
قلمرو ادبی:
لاله رنگ: تشبیه
به کردار: مانند، ادات تشبیه
اغراق (چهره اش مانند قیرسیاه شد)

۵- بپوشید درع سواران جنگ *** نبود اندر آن کار جای درنگ
معنی: زره سواران جنگجو را بپوشید. در آن کار توقف هیچ جایز نبود.
قلمرو زبانی:
درع: زره، جامه جنگی که از حلقه های آهنی سازند
اندر: در
قلمرو ادبی:
جای درنگ نبود: کنایه از اینکه « وقفه جایز نبود»
واج آرایی: «ر»، «د»

۶- فرودآمد از دژ به کردار شیر *** کمر بر میان بادپایی به زیر
معنی: مانند شیر از دژ پایین آمد، در حالی که کمربندش را بر کمر بسته بود و اسبی تیزرو را سوار شده بود.
قلمرو زبانی:
فرودآمد: پایین آمد
دژ: قلعه، حصار
به کردار: به مانند، ادات تشبیه
کمر: کمربند
میان: کمر
بادپا: تیزرو، شتابنده
قلمرو ادبی:
کمر بر میان: کنایه از «آماده بودن»
بادپا: کنایه از «اسب تیزرو»
بادپایی به زیر بود: کنایه از این که «سواره بود»
شیر، زیر: جناس ناهمسان

 

۷- به پیش سپاه اندر آمد چو گرد *** چو رعد خروشان یکی ویله کرد
معنی: چون غبار (سریع) به پیش سپاه آمد و مانند رعد خروشان فریاد زد.
قلمرو زبانی:
پیش: نزد، جلو
اندرآمد: درآمد
چو: مانند، ادات تشبیه
گرد: غبار
رعد: تندر
ویله کرد: نعره زد، ناله کرد
ویله: صدا، آواز، ناله
یکی ویله: ویله ای
قلمرو ادبی:
خروشان: فریاد زنان، جانبخشی
واژه آرایی: چو
گرد، کرد: جناس ناهمسان اختلافی

۸- که گردان کدامند و جنگ‌آوران *** دلیران و کارآزموده سران
معنی: که پهلوانان و جنگ‌آوران و دلیران و فرماندهان کارآزموده کدامند؟
قلمرو زبانی:
رجزخوانی
گردان: پهلوانان
جنگ‌آور: جنگجو
قلمرو ادبی:
کارآزموده: کنایه از «باتجربه»
سران: رؤسا
واج آرایی «ن»، «ا»

۹- چو سهراب شیراوژن او را بدید *** بخندید و لب را به دندان گزید
معنی: زمانی که سهراب شیرکش او را دید، بخندید و لبش را با دندان گزید و شگفت زده شد.
قلمرو زبانی:
چو: چون، هنگامی که
سهراب: پور رستم
شیراوژن: شیرکش، شیرافکن
مرجع «او»: گرد آفرید
گزیدن: نیش زدن، گاز گرفتن (بن ماضی: گزید، بن مضارع: گز)
قلمرو ادبی:
شیراوژن: کنایه از «دلاور»
لب به دندان گزید: کنابه از «شگفت زده شدن»
لب، دندان: تناسب
واج آرایی: «د»

۱۰- بیامد دمان پیش گرد آفرید *** چو دخت کمندافگن او را بدید،
معنی: غرنده و خشمگین پیش گرد آفرید آمد. هنگامی که دختر جنگجو او را دید،
قلمرو زبانی:
دمان: غرّنده، مهیب، هولناک، خروشنده
چو: هنگامی که
دخت: فرزند دختر
مرجع او: سهراب
قلمرو ادبی:
کمندافکن: کنایه از «جنگجو»
موقوف المعانی
واج آرایی: «د»

۱۱- کمان را به زه کرد و بگشاد بر *** نبد مرغ را پیش تیرش گذر
معنی: تیر را در چله کمان نهاد و آماده تیراندازی شد. هیچ پرنده ای نمی‌توانست از پیش تیرش گذر کند. (او تیرانداز ورزیده ای بود)
قلمرو زبانی:
 به زه کردن کمان: آماده کردن کمان
زه: چله، ریسمان کمان
بر: پهلو
نبد: نبود
قلمرو ادبی:
زه، کمان، تیر: تناسب
بگشاد بر: کنایه از «آماده تیراندازی شدن»
مرغ: پرنده
مرغ را پیش تیرش گذر نبود: کنایه از «بسیار ورزیده و ماهر بود».

۱۲- به سهراب بر تیر باران گرفت *** چپ و راست جنگ سواران گرفت
معنی: آغاز به تیر باران سهراب کرد. از چپ و راست با سوارکاران آغاز به جنگ کرد.
قلمرو زبانی:
 به سهراب بر: دو حرف اضافه برای یک متمم
گرفت: آغاز کرد
قلمرو ادبی:
چپ، راست: تضاد، کنایه از «از هر طرف»

۱۳- نگه کرد سهراب و آمدش ننگ *** برآشفت و تیز اندر آمد به جنگ
معنی: سهراب نگاه کرد و بدش آمد. خشمگین شد و به تندی به جنگ درآمد.
قلمرو زبانی:
 آمدش ننگ: کنایه از اینکه « به او برخورد»
برآشفت: خشمگین شد
تیز: سریع
قلمرو ادبی:
ننگ، جنگ: جناس ناهمسان

۱۴- چو سهراب را دید گردآفرید *** که برسان آتش همی‌بردمید،
معنی: زمانی که گردآفرید سهراب را دید، که مانند آتش می‌خروشید،
قلمرو زبانی:
برسان: به مانند، ادات تشبیه
همی‌بردمید: می‌دمید، می‌غرید، می‌خروشید، برمی‌خاست
موقوف المعانی
قلمرو ادبی:
برسان … بردمید: تشبیه
واج آرایی «د»

۱۵- سر نیزه را سوی سهراب کرد *** عنان و سنان را پر از تاب کرد
معنی: سر نیزه را سوی سهراب گرفت و افسار و سرنیزه را پیچ و تاب داد(نشان داد که شور و هیجان دارد).
قلمرو زبانی:
عنان: افسار، دهانه
سنان: سرنیزه، تیزی هر چیز
قلمرو ادبی:
عنان، سنان: جناس ناهمسان
سرنیزه، سنان: تناسب
واج آرایی: «س»، «ن»
تاب: چرخ و پیچ که در طناب و کمند و زلف می‌باشد، پیچ و شکن، در این بیت به معنی شور و هیجان است
پر از تاب کرد: پیچ و تاب داد

۱۶- برآشفت سهراب و شد چون پلنگ *** چو بدخواه او چاره گر بد به جنگ
معنی: سهراب خشمگین شد و مانند پلنگ شد. زیرا دشمن او در جنگ حیله گر و مدبّر بود.
قلمرو زبانی:
برآشفت: خشمگین شد
بد: بود
بدخواه: دشمن، بداندیش
چاره گر: کسی که با حیله و تدبیر کارها را بسامان کند؛ مدبّر
قلمرو ادبی:
چون پلنگ: تشبیه
چون، چو: جناس

۱۷- بزد بر کمربند گردآفرید *** زره بر برش یک به یک بردرید
معنی: سهراب بر کمربند گردآفرید نیزه زد و زره را از تن گردآفرید یک به یک جدا کرد.
قلمرو زبانی:
زره: جامه ای جنگی دارای آستین کوتاه و مرکب از حلقه های ریز فولادی که آن را به هنگام جنگ بر روی لباس های دیگر می پوشند
بر: پهلو
یک به یک: تک تک
بردریدن: پاره کردن
قلمرو ادبی:
بر، بر: جناس همسان
واج آرایی «ب»، واژه آرایی: یک، بر

۱۸- چو بر زین بپیچید گرد آفرید *** یکی تیغ تیز از میان برکشید
معنی: زمانی که گردآفرید بر زین پیچید، شمشیری تیز از کمربندش بیرون کشید.
قلمرو زبانی:
تیغ: شمشیر
یکی تیغ: تیغی
برکشید: بیرون آورد
میان: کمر
قلمرو ادبی:
تیغ، تیز: جناس

۱۹- بزد نیزهٔ او به دو نیم کرد *** نشست از بر اسپ و برخاست گرد
معنی: بزد و نیزهٔ سهراب را به دو نیم کرد. بر اسپ نشست و گرد برخاست.
قلمرو زبانی:
 مرجع او: گردآفرید
قلمرو ادبی:
گرد برخاست: کنایه از این که «اسب را تازاند»
کرد، گرد: جناس ناهمسان

 

۲۰- به آورد با او بسنده نبود *** بپیچید ازو روی و برگاشت زود
معنی: گردآفرید در جنگ حریف سهراب نمی شد، برای همین بپیچید و زود از او روی برگرداند.
قلمرو زبانی:
آورد: نبرد
مرجع او: سهراب
بسنده: کافی، شایسته، کامل، سزاوار
بسنده نبود: حریفش نمی‌شد
برگاشت: برگرداند
قلمرو ادبی:
روی برگاشت: کنایه از «عقب نشینی و فرار»

۲۱- سپهبد عنان اژدها را سپرد *** به خشم از جهان روشنایی ببرد
معنی: سپهبد افسار را به اسبش سپرد و با خشم روشنایی جهان را ببرد.
قلمرو زبانی:
سپهبد: فرمانده سپاه، منظور سهراب
عنان: افسار، دهانه
اژدها: مار بزرگ
قلمرو ادبی:
عنان سپردن: کنایه از اختیار را به اسب دادن
اژدها: استعاره از اسب
از جهان روشنایی بردن: اغراق، کنایه از تیره کردن

۲۲- چو آمد خروشان به تنگ اندرش *** بجنبید و برداشت خود از سرش
معنی: هنگامی‌که فریادزنان به نزدیکش آمد، تکانی خورد و کلاهخود را از سرش برداشت.
قلمرو زبانی:
خروشان: فریادزنان
به تنگ اندر آمد: نزدیک شد، دو حرف اضافه برای یک متمم
بجنبید: تکان خورد
خود: کلاهخود، ترگ
اندرش: جابجایی ضمیر
مرجع «اندرش» و «سرش»: گردآفرید
قلمرو ادبی:
واج آرایی «ش»

۲۳- رها شد ز بند زره موی اوی *** درفشان چو خورشید شد روی اوی
معنی: موی او(گردآفرید) از بند زره رها شد و روی او که همانند خورشید بود درخشید.
قلمرو زبانی:
زره: جامه جنگی
بند: ریسمان
درفشان: درخشان
چو: مانند، ادات تشبیه
قلمرو ادبی:
موی، روی، اوی: جناس ناهمسان
شد: تکرار
چو خورشید… اوی: تشبیه
واج آرایی «ش»،«ر»

۲۴- بدانست سهراب کاو دخترست *** سر و موی او از در افسرست
معنی: سهراب فهمید که او دخترست. سر و موی او مناسب برای تاج است نه میدان رزم.
قلمرو زبانی:
بدانست: فهمید
کاو: که او
ازدر: مناسب
افسر: تاج، دیهیم، کلاه پادشاهی
قلمرو ادبی:
ازدر افسر: کنایه از «مناسب برای جنگ نیست»
سر، موی، افسر: تناسب
واج آرایی: «ر»

۲۵- شگفت آمدش گفت از ایران سپاه *** چنین دختر آید به آوردگاه
معنی: سهراب شگفت زده شد و گفت از سپاه ایران چنین دختر دلاوری به میدان جنگ می‌آید.
قلمرو زبانی:
 شگفت آمد: تعجب کرد
ایران سپاه: ترکیب اضافی وارون
آوردگاه: میدان نبرد
قلمرو ادبی:
چنین دختر آید به آوردگاه: کنایه

۲۶- ز فتراک بگشود پیچان کمند *** بینداخت و آمد میانش به بند
معنی: او از ترک بند خود کمند پیچانش را باز کرد و آن را انداخت و کمر گردآفرید را در بند آورد.
قلمرو زبانی:
فتراک: ترک بند ، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی را به ترک می بندند
پیچان کمند: کمند پیچان، ترکیب وصفی وارون
میان: کمر
بند: ریسمان
قلمرو ادبی:
واج آرایی: «د»، «ن»

۲۷- بدو گفت کز من رهایی مجوی *** چرا جنگ جویی تو ای ماه روی
معنی: سهراب به گردآفرید گفت که از من رهایی نخواه. ای زیباروی چرا تو به دنبال جنگی.
قلمرو زبانی:
بدو: به او
قلمرو ادبی:
ماه روی: تشبیه، منظور گردآفرید
مجوی، جویی: اشتقاق (رشته انسانی)
واج آرایی: «ی»

۲۸- نیامد به دامم به سان تو گور *** ز چنگم رهایی نیابی مشور
معنی: همانند تو گوری به دام من نیفتاده است. از چنگم رهایی نمی‌یابی. تقلا نکن.
قلمرو زبانی:
گور: گورخر
مشور: تقلا نکن
به سان: مانند، ادات تشبیه
قلمرو ادبی:
به دام آمدن: کنایه از «در بند افتادن، اسیر شدن»
به سان تو گور: تشبیه

۲۹- بدانست کاویخت گردآفرید *** مر آن را جز از چاره درمان ندید
معنی: گردآفرید فهمید که در بند افتاده است و چاره کار را فقط در نیرنگ دید.
قلمرو زبانی:
بدانست: فهمید
آویخت: در بند افتاد، گرفتار شد (بن ماضی: آویخت، بن مضارع: آویز)
چاره: تدبیر، فریب و نیرنگ
درمان: راه کار

۳۰- بدو روی بنمود و گفت ای دلیر *** میان دلیران به کردار شیر
معنی: گردآفرین به سهراب رویش را گردانید و گفت ای دلیری که میان دلیران همچون شیری،
قلمرو زبانی:
بدو: به او مرجع آن «سهراب»
دلیر: دلاور
به کردار: همانند، ادات تشبیه
موقوف المعانی
قلمرو ادبی:
میان … شیر: تشبیه

۳۱- دو لشکر نظاره برین جنگ ما *** برین گرز و شمشیر و آهنگ ما
معنی: دو لشکر به این جنگ و گرز و شمشیر و قصد و همت ما نگاه می‌کنند.
قلمرو زبانی:
 دو لشکر: منظور لشکر ایران و توران
نظاره: نگریستن، تماشا کردن، نظر کردن
گرز: چماق
آهنگ: همت و قصد
قلمرو ادبی:
لشکر، جنگ، گرز، شمشیر: تناسب
واژه آرایی: برین
واج آرایی: «ر».

۳۲- کنون من گشایم چنین روی و موی *** سپاه تو گردد پر از گفت‌وگوی
معنی: اکنون من روی و مویم را می‌گشایم، تا همه بفهمند که من دخترم و این کار سبب می‌شود سپاهیان تو درباره تو بد بگویند.
قلمرو ادبی:
روی، موی: تناسب، جناس ناهمسان
پر از گفتگو گردیدن: کنایه از غیبت کردن، حرف درآوردن
واج آرایی: «گ» و «و»

۳۳- که با دختری او به دشت نبرد *** بدین سان به ابر اندر آورد گرد
معنی: سپاهیان می‌گویند سهراب با دختری در میدان نبرد جنگید و به سختی با او گرم پیکار شده است.(این کار آبروی تو را می‌برد)
قلمرو زبانی:
 بدین سان: به این گونه
قلمرو ادبی:
گرد به ابر اندرآوردن: اغراق، کنایه از «گرم نبرد شدن»

۳۴- کنون لشکر و دژ به فرمان توست *** نباید برین آشتی جنگ جست
معنی: اکنون لشکر و دژ به فرمان تواند برای همین نباید با این صلح ما در پی جنگ باشی.
قلمرو زبانی:
کنون: اکنون
دژ: قلعه، حصار
توست: تو است
قلمرو ادبی:
آشتی، جنگ: تضاد
توست، جست: جناس ناهمسان (از نظر آوایی)
جستن: طلب کردن، جستجو کردن (بن ماضی: جست، بن مضارع: جو)

۳۵- عنان را بپیچید گرد آفرید *** سمند سرافراز بر دژ کشید
معنی: گردآفرید افسار اسب را پیچاند و اسب سرافرازش را به سوی دژ راند.
قلمرو زبانی:
عنان: افسار، دهانه
سمند: اسبی که رنگش مایل به زردی باشد، زرده (در متن درس مطلق اسب مورد نظر است)
سرافراز: مایۀ افتخار
قلمرو ادبی:
عنان را پیچیدن: کنایه از برگشتن
عنان، سمند: تناسب
واج آرایی: «د»

۳۶- همی‌رفت و سهراب با او به هم *** بیامد به درگاه دژ گژدهم
معنی: سهراب و گردآفرید با همدیگر رفتند. گژدهم نیز جلوی دروازه دژ آمد.
قلمرو زبانی:
همی‌رفت: رفت
به هم: با همدیگر
درگاه: جلوی در، آستانه
گژدهم: پدر گردآفرید.

۳۷- در باره بگشاد گرد آفرید *** تن خسته و بسته بر دژ کشید
معنی: گرد آفرید در دژ را بازکرد و تن زخمی و بسته اش را به درون دژ کشانید.
قلمرو زبانی:
باره: بارو، دیوار قلعه، حصار
خسته: زخمی، افگار
بسته: در بند افتاده
قلمرو ادبی:
خسته، بسته: جناس ناهمسان.
باره: مجاز از «دژ»

۳۸- در دژ ببستند و غمگین شدند *** پر از غم دل و دیده خونین شدند
معنی: در دژ را بستند و ناراحت شدند. دلشان پر از غم بود و از غم چشمشان خونین.
قلمرو زبانی:
در: دروازه
دیده: چشم
قلمرو ادبی:
دیده خونین: کنایه از «اندوهگین»
دل، دیده: تناسب
واج آرایی: «د»

۳۹- ز آزار گردآفرید و هجیر *** پر از درد بودند برنا و پیر
معنی: جوان و پیر به خاطر رنجش گردآفرید و هجیر پر از درد و غم بودند.
قلمرو زبانی:
آزار: آزرده شدن، رنجش
برنا: بالغ، جوان
قلمرو ادبی:
برنا، پیر: تضاد
واج آرایی: «ر»
برنا و پیر: کنایه از همه
واج آرایی: «ر»

۴۰- بگفتند کای نیکدل شیرزن *** پر از غم بد از تو دل انجمن
معنی: مردم گفتند که ای زن دلاور و نیکدل، دل مردم از تو پر از غم و اندوه شد.
قلمرو زبانی:
منظور از شیرزن: گردآفرید
شیرزن: تشبیه
بد: بود
قلمرو ادبی:
انجمن: مجاز از مردم، انجمنیان
واژه آرایی: دل

۴۱- که هم رزم جستی هم افسون و رنگ *** نیامد ز کار تو بر دوده ننگ
معنی: زیراکه تو هم جنگیدی هم فریب و نیرنگ به کار بستی. از کار تو خاندان ما شرمگین نشد.
قلمرو زبانی:
 رزم جستن: جنگیدن
افسون: حیله کردن، سحر کردن، جادو کردن
رنگ: نیرنگ و فریب
دوده: دودمان، خاندان، طایفه
ننگ آمدن: شرمنده شدن، بی آبرویی

۴۲- بخندید بسیار گرد آفرید *** به باره برآمد سپه بنگرید
معنی: گرد آفرید بسیار خندید و به بالای دیوار دژ رفت و سپاه را نگاه کرد.
قلمرو زبانی:
به: از
باره: بارو، دیوار دژ، حصار
برآمد: بالا رفت
نگریستن به: نگاه کردن (بن ماضی: نگریست، بن مضارع: نگر)
واج آرایی: «د»

۴۳- چو سهراب را دید بر پشت زین *** چنین گفت کای شاه ترکان چین
معنی: هنگامی که گرد آفرید سهراب را بر پشت زین دید، گفت که ای شاه ترکان چین،
قلمرو زبانی:
چو: هنگامی که
کای: که ای
شاه ترکان چین: منظور سهراب است
قلمرو ادبی:
بر پشت زین: کنابه از«سوار اسب»

۴۴- چرا رنجه گشتی کنون بازگرد *** هم از آمدن هم ز دشت نبرد
معنی: چرا خودت را خسته می‌کنی. اکنون هم از آمدن به ایران هم از دشت نبرد منصرف شو.
قلمرو زبانی:
 رنجه گشتن: رنجیدن
کنون: اکنون
قلمرو ادبی:
واج آرای: «ن»
گشتی، بازگرد: همریشگی (رشته انسانی)

۴۵- تو را بهتر آید که فرمان کنی *** رخ نامور سوی توران کنی
معنی: بهتر است که اطاعت کنی و چهره سرشناست را به سوی توران کنی و بازگردی.
قلمرو زبانی:
تو را: برای تو
آید: می شود (بن ماضی: آمد، بن مضارع: آ)
فرمان کردن: اطاعت کردن
رخ: چهره
نامور: سرشناس
قلمرو ادبی:
رخ سوی توران کردن: کنایه از «بازگشتن»

۴۶- نباشی بس ایمن به‌بازوی خویش *** خورد گاو نادان ز پهلوی خویش
معنی: ایمن به‌ زور و نیرو خودت نباش. گاو نادان از پهلوی خودش می‌خورد.
قلمرو زبانی:
بس: بسیار
قلمرو ادبی:
بازو: مجاز از «نیرو و توان»
خورد گاو نادان ز پهلوی خویش: ارسال المثل، (انسان نادان خودش به خودش زیان می رساند.)
بازو، پهلو: تناسب
خویش: ردیف

برای مشاهده سوالات و گام به گام کتاب‌های درسی خود، کافی است نام درس یا شماره صفحه مورد نظر را همراه با عبارت "همیار" در گوگل جستجو کنید.