معنی درس ۱۴ فارسی دوازدهم (سیمرغ و سیمرغ) + آرایه ها

معنی درس ۱۴ فارسی دوازدهم (سیمرغ و سیمرغ) + آرایه ها

آرایه های ادبی درس چهاردهم فارسی دوازدهم

معنی درس ۱۴ فارسی دوازدهم (سیمرغ و سیمرغ) + آرایه ها

آرایه های ادبی درس چهاردهم فارسی دوازدهم

معنی فارسی دوازدهم  / درس چهاردهم: سیمرغ و سیمرغ

درس ۱۴ صفحه ۱۲۰ فارسی دوازدهم👇

مجمعی کردند مرغان جهان  آنچه بودند آشکارا و نهان

معنی:
همه پرندگان جهان، یکجا جمع شدند و جلسه و مجمعی تشکیل دادند
قلمرو زبانی:
مجمعی کردند: در جایی جمع شدند
آشکارا و نهان: شناخته و ناشناخته
بیت: دو جمله به شیوه بلاغی
مرغان: نقش نهاد.
قلمرو ادبی:
مرغان: مجاز از پرندگان و نماد انسانهای معمولی
جهان و نهان: جناس ناقص اختلافی
آشکارا و نهان: تضاد و مجاز از همه پرندگان

جمله گفتند این زمان در روزگار  نیست خالی هیچ شهر از شهریار

معنی:
همگی گفتند که در این زمان و در این روزگار، هیچ سرزمینی بدون پادشاه نیست
قلمرو زبانی:
جمله: همه
شهر: سرزمین
شهریار: پادشاه
بیت: دو جمله
جمله و هیچ شهر: نقش نهاد
خالی: نقش مسند
شهریار: نقش متمم.
قلمرو ادبی:
شهر: مجاز از سرزمین (کشور)
واج آرایی «ر».

چون بُوَد کاقلیم ما را شاه نیست؟  بیش از این بی شاه بودن راه نیست

معنی:
چگونه است که سرزمین ما شاه ندارد؟ درست نیست که بیشتر از این، بدون پادشاه بمانیم.
قلمرو زبانی:
چون: چگونه
اقلیم: سرزمین
ما را: برای ما
راه نیست: درست نیست، جایز نیست
بیت: سه جمله
چون: نقش مسند.
قلمرو ادبی:
راه نیست: کنایه از درست نبودن
ما و را – شاه و راه: جناس ناقص اختلافی
را و راه: جناس ناقص افزایشی
شاه: آرایه تکرار.

هدهد که پرنده دانایی بود و افسری بر سر داشت، گفت: »ای یاران، من بیشتر از همه شما جهان را گشته ام و از اطراف و اکناف گیتی آگاهم. ما پرندگان را نیز پیشوا و شهریاری است. من او را میشناسم. نامش سیمرغ است و در پسِ کوه قاف، بلندترین کوه روی زمین، بر درختی بلند آشیان دارد. در خرد و بینش او را همتایی نیست؛ از هرچه گمان توان کرد، زیباتر است. با خردمندی و زیبایی، شکوه و جلالی بیمانند دارد و با خرد و دانش خود آنچه خواهد، تواند. سنجش نیروی او در توان ما نیست. چه کسی تواند ذرّه ای از خرد و شکوه و زیبایی او را دریابد؟ سال ها پیش نیم شبی از کشور چین گذشت و پری از پره ایش بر آن سرزمین افتاد. آن پر چنان زیبا بود که هرکه آن را دید، نقشی از آن به خاطر سپرد. این همه نقش و نگار که در جهان هست، هریک پرتوی از آن پر است! شما که خواستار شهریاری هستید، باید او را بجویید و به درگاه او راه یابید و بدو مهرورزی کنید. لیکن باید بدانید که رفتن به کوه قاف کار آسانی نیست.«
قلمرو زبانی:
هدهد: شانه به سر
افسر: تاج
*اکناف: جِ کَنَف، اطراف، کناره ها
گیتی: جهان، هستی، دنیا
آشیان: آشیانه، لانه، خانه
پسِ کوه قاف: عالَم غیب و روحانی
دریابد: درک کند، بفهمد
درگاه: پیشگاه، آستان
بدو: مخفف به او
مهر ورزی: عشق ورزیدن.
قلمرو ادبی:
هدهد: نماد انسان کامل، راه بر و راهنما
سیمرغ: نماد حضرت حق، خداوند
قاف: نماد عالم معنا
پر: نماد تجلّی ذات حق
چین: نماد زیبایی

شیرمردی باید این ره را شگرف  زان که ره دور است و دریا ژرف ژرف

معنی:
برای پیمودن این راه، فردی شجاع و بااراده لازم است؛ زیرا این راه، راهی طولانی و مانند دریایی عمیق، پُر خطر است
قلمرو زبانی:
باید: لازم است
*شگرف: قوی، نیرومند
ژرف ژرف: بسیار عمیق
را: به معنی «برای»
این ره: منظور رسیدن به سیمرغ
بیت:
سه جمله
قلمرو ادبی:
شیرمرد: تشبیه درون واژه ای و کنایه از شجاع و دلیر
دریا: نماد و استعاره از مشکلات و موانع راه عشق
ره: آرایه تکرار.

پرندگان چون سخنان هدهد را شنیدند، جملگی مشتاق دیدار سیمرغ شدند و همه فریاد برآوردند که ما آماده ایم؛ ما از خطرات راه نمی هراسیم؛ ما خواستار سیمرغیم!
درس ۱۴ صفحه ۱۲۱ فارسی دوازدهم👇
هدهد گفت: »آری آن که او را شناسد، دوری او را تحمّل نتواند کرد و آن که بدو رو آرد، بدو نتواند رسید.« امّا چون از خطرات راه اندکی بیشتر سخن به میان آورد، برخی از مرغان از همراهی باز ایستادند و زبان به پوزش گشودند. بلبل گفت:»من گرفتار عشق گلم. با این عشق، چگونه میتوانم در جستوجوی سیمرغ، این سفر پرخطر را بر خود هموار کنم؟« هدهد به بلبل پاسخ گفت: »مهر ورزی تو بر گل کار راستان و پاکان است امّا زیبایی محبوب تو چند روزی بیش نیست.«
قلمرو زبانی:
جملگی: همه
نمی هراسیم: نمی ترسیم
بدو: مخفّف به او
چگونه میتوانم؟: پرسش انکاری
راستان و پاکان: انسان های درستکار و پاک
قلمرو ادبی:
پرندگان: نماد انسانهای معمولی
بلبل: نماد انسان های جمال پرست و عاشق پیشه مَجازی
گُل: نماد زیبایی ظاهری و زودگذر
رو آوردن: کنایه از علاقه مند شدن، مایل شدن
باز ایستادند: کنایه از منصرف شدن
زبان به پوزش گشودند: کنایه از عذرخواهی کردن
هموار کردن: کنایه از تحمّل کردن
گل و بلبل: تناسب
گفتگوی هدهد و بلبل: تشخیص و استعاره
زبان: مجاز از دهان.

گل اگر چه هست بس صاحب جمال  حُسن او در هفته ای گیرد زوال

معنی:
اگرچه گُل بسیار زیبا است؛ ولی زیباییِ او زودگذر و ناپایدار است
قلمرو زبانی:
جمال: زیبایی
صاحب جمال: زیبا
در هفته ای: خیلی زود
زوال: نابودی
حُسن و جمال: رابطه ترادف
بیت: دو جمله به شیوه بلاغی
قلمرو ادبی:
گُل: نماد زیبایی ظاهری و زودگذر
در هفته ای: کنایه از زمان اندک، خیلی زود
زوال گرفتن: کنایه از نابود شدن، از بین رفتن.

طاووس نیز چنین عذر آورد که من مرغی بهشتی ام. روزگاری دراز در بهشت به سر بردهام. مار با من آشنا شد؛ آشنایی با او سبب گردید که مرا از بهشت بیرون کنند. اکنون آرزویی بیش ندارم و آن این است که بدان گلشن خرّم بازگردم و در آن گلزار باصفا بیاسایم. مرا از این سفر معذور دارید که مرا با سیمرغ کاری نیست. هدهد پاسخ گفت: »بهشت جایگاهی خرّم و زیباست امّا زیبایی بهشت نیز پرتوی از جمال سیمرغ است. بهشت در برابر سیمرغ چون ذرّه در برابر خورشید است.«
قلمرو زبانی:
عذر: بهانه، دلیل، پوزش
گلشن: گلستان، گلزار
خرّم: باصفا، سرسبز
بیاسایم: استراحت کنم
پرتو: روشنی، شعاع نور.
قلمرو ادبی:
طاووس: نماد عابدان بهشت طلب
گلشن و گلزار: استعاره از بهشت و تلمیح به آیات قرآن
مار: نماد اهریمن (شیطان)
ذرّه: نماد کوچکی و حقارت
خورشید: نماد بزرگی و عظمت
پرتوی از جمال سیمرغ: استعاره
بهشت مانند ذره – سیمرغ مانند خورشید: تشبیه

هرکه داند گفت با خورشید راز  کی تواند ماند با یک ذرّه باز؟

معنی:
کسی که میتواند به معشوق ازلی و حقیقی (خداوند) برسد و با او همراز شود، چگونه میتواند به چیزهای کوچک و پَست عشق بورزد؟
قلمرو زبانی:
داند: میتواند
کی تواند؟: پرسش انکاری
بیت: سه جمله
که: نقش نهاد
راز: نقش مفعول
ذرّه: نقش متمم.
قلمرو ادبی:
خورشید: استعاره از خداوند
بازماندن از کسی یا چیزی: کنایه از نرسیدن به آن کس یا چیز
راز و باز: جناس ناقص اختلافی
با و باز: جناس ناقص افزایشی
ذره و خورشید: تناسب
ذرّه: نماد کوچکی و حقارت (عشق ظاهری)
خورشید: نماد بزرگی و عظمت (عشق حقیقی)

آنگاه باز شکاری که شاهان او را روی شست می نشاندند و با خویشتن به شکار میبردند، چنین گفت: »من بسیار کوشیده ام تا روی دست شاهان جاگرفته ام. پیوسته با آنان بودهام و برای آنان شکار کردهام. چه جای آن است که من دست شاهان بگذارم و در بیابان های بی آب و علف در جستوجوی سیمرغ سرگردان شوم؟ آن بِه که مرا نیز معذور دارید.«
قلمرو زبانی:
شست: انگشت بزرگ دست یا پا
چه جای آن است؟: پرسش انکاری
آن بِه: حذف فعل «است» به قرینه معنایی (معنوی).
قلمرو ادبی:
باز: نماد اطرافیان و درباریان شاه
شست: مجاز از دست
دست شاهان: نماد مقام و منصب
بیابان بی آب و علف: استعاره از دشواری راه عشق

بعد از آن مرغان دیگر سر  به سر عذر ها گفتند مشتی بیخبر

معنی:
پس از آن، پرندگان دیگر، همگی از روی نادانی و بیخبری، برای ادامه ندادنِ راه، عذر و بهانه هایی آوردند.
قلمرو زبانی: بعد از آن: سپس
سر به سر: یکی یکی، سر تا سر، همگی
عذر: بهانه
مُشتی: تعدادی، عدّه ای، گروهی
بیت: یک جمله.
قلمرو ادبی: واج آرایی «ر»
مرغان عذر گفتند: تشخیص و استعاره
سر به سر بودن: کنایه از گروهی بودن.

درس ۱۴ صفحه ۱۲۲ فارسی دوازدهم👇

امّا هدهد دانا یک یک آنان را پاسخ گفت و عذرشان را رد کرد و چنان از شکوه و خرد و زیبایی سیمرغ سخن راند که مرغان جملگی شیدا و دلباخته گشتند؛ بهانهها یکسو نهادند و خود را آماده ساختند تا در طلب سیمرغ به راه خود ادامه دهند و به کوه قاف سفر کنند. اندیشیدند که در پیمودن راه و در هنگام گذشتن از دریاها و بیابانها راهبر و پیشوایی باید داشته باشند. آنگاه برای انتخاب راهبر و پیشوا که در راه آنان را رهنمون شود، قرعه زدند. قضا را قرعه به نام هدهد افتاد. پس بیش از صدهزار مرغ به دنبال هدهد به پرواز درآمدند. راه بس دور و دراز و هراسناک بود، هرچه میرفتند، پایان راه پیدا نبود. هدهد به مهربانی به همه جرئت میداد امّا دشواری های راه را پنهان نمی ساخت.
قلمرو زبانی:
شکوه: عظمت
*شیدا: عاشق، دلداده
شیدا و دلباخته: رابطه ترادف
یک سو نهادند: کنار گذاشتند
قضا را: از قضا، اتّفاقاً.
قلمرو ادبی:
سخن راندن: کنایه از سخن گفتن
دلباخته: کنایه از عاشق و شیفته
یکسو نهادن: کنایه از کنار گذاشتن.

گفت ما را هفت وادی در ره است  چون گذشتی هفت وادی، درگه است

معنی:
هدهد گفت: هفت بیابان (هفت مرحله) در راهِ ما وجود دارد. وقتی از این هفت مرحله بگذریم، به بارگاه سیمرغ خواهیم رسید.
قلمرو زبانی:
*وادی: سرزمین، در متن درس مجازاً در معنای «بیابان» کاربرد دارد
درگه: درگاه، بارگاه
بیت: چهار جمله
ما: نقش مضاف الیه
«را» در ما را در ره است: در راهِ ما است (وجود دارد)
نقش دستوری «هفت وادی» به ترتیب: نهاد – متمم
ره: نقش متمم.
قلمرو ادبی: هفت وادی: آرایه تکرار
وادی: مجاز از بیابان
ما و را: جناس ناقص اختلافی.

وانیامد در جهان زین راه، کس  نیست از فرسنگ آن آگاه کس

معنی:
از کسانی که راه عشق سیمرغ را پیمودهاند تا کنون کسی برنگشتهاست؛ به همین دلیل هیچکس از مسافت آن، خبر ندارد.
قلمرو زبانی:
وا نیامد: باز نگشت، بر نگشت
راه: منظور راه عشق
فرسنگ: فرسخ، واحد مسافت معادل حدوداً شش کیلومتر
بیت: دو جمله.
قلمرو ادبی:
فرسنگ: مجاز از فاصله زیاد
راه و فرسنگ: مراعات نظیر
راه: استعاره از عشق سیمرغ (خداوند)
واج آرایی «س».

وادی اوّل (طلب) 

چون فرو آیی به وادیّ طلب  پیشت آید هر زمانی صد تَعَب

معنی:
وقتی که به مرحله طلب برسی، هر لحظه با رنج و سختی های فراوانی روبرو میشوی.
قلمرو زبانی:
چون: وقتی که
فرو آیی: وارد شوی
طلب: جستجو، خواستن
*تَعَب: رنج و سختی
بیت: دو جمله
تعب: نقش نهاد.
قلمرو ادبی: وادیّ طلب: اضافه تشبیهی
صد: نماد کثرت و مجاز از بسیاری و اغراق.

مال اینجا بایدت انداختن  ملک اینجا بایدت درباختن

معنی:
در وادی طلب باید همه تعلّقات و دلبستگی ها را از جمله قدرت و ثروت، فدا کنی و از دست بدهی
قلمرو زبانی:
«-َت» در بایدت: نقش متمم (برای تو)
باید: لازم است
بیت: دو جمله
مال و ملک: نقش نهاد.
قلمرو ادبی:
مال و ملک: مراعات نظیر
مال انداختن و ملک درباختن: کنایه از رها کردن دارایی و قدرت
ملک: مجاز از مال و ثروت.

وادی دوم (عشق)

بعد از این وادیّ عشق آید پدید  غرق آتش شد کسی کانجا رسید

معنی:
پس از مرحله طلب، سرزمین عشق پدیدار میشود. هر کس که به آنجا راه یافت، همه وجودش سوز و گداز میشود.
قلمرو زبانی:
این: منظور سرزمین طلب
آنجا: منظور سرزمین عشق
بیت: سه جمله
وادی: نقش نهاد
عشق و آتش: نقش مضاف الیه.
قلمرو ادبی: وادیّ عشق: اضافه تشبیهی
آتش: استعاره از عشق، شوق و اشتیاق
غرق آتش شدن: تناقض و اضافه استعاری و کنایه از محو شدن

عاشق آن باشد که چون آتش بود  گرمرو، سوزنده و سرکش بود

معنی:
عاشق واقعی آن کسی است که همانند آتش، تندرو، سوزنده و نافرمان باشد و آرام و قرار نداشته باشد
قلمرو زبانی:
*گرمرو: مشتاق، به شتاب رونده و چالاک، کوشا
سرکش: نافرمان، عصیانگر
بیت: سه جمله
عاشق: نقش نهاد.
قلمرو ادبی:
عاشق مانند آتش: تشبیه
آتش و گرمرو و سوزنده و سرکش: مراعات نظیر
آتش، گرمرو و سوزنده باشد: تشخیص و استعاره
گرم رفتن: کنایه از سریع و شتابان رفتن
گرمرو: حس آمیزی
سرکش: ایهام تناسب: ۱ .نافرمان ۲ .افروزنده (که با آتش تناسب دارد.)

درس ۱۴ صفحه ۱۲۳ فارسی دوازدهم👇

وادی سوم (معرفت)

بعد از آن بنمایدت پیش نظر  معرفت را وادی ای بی پا و سر

معنی:
پس از مرحله عشق، سرزمین بیحدّ و مرزِ معرفت، در نظر تو آشکار میشود.
قلمرو زبانی:
بنماید: آشکار میشود
«-َت» در بنمایدت: نقش مضاف الیه (پیش نظر تو)
را فک اضافه در «معرفت را وادی» : وادیِ معرفت.
قلمرو ادبی: بی پا و سر: کنایه از بی انتها و بی پایان
وادی معرفت: اضافه تشبیهی.

چون بتابد آفتاب معرفت  از سپهر این ره عالی صفت

معنی:
وقتی آفتاب معرفت و شناخت از آسمانِ این راه عالی و والا بتابد …
قلمرو زبانی:
چون: وقتی که
سپهر: آسمان
ره عالی صفت: راه ارزشمند، منظور وادی معرفت
بیت: یک جمله به شیوه بلاغی
آفتاب: نقش نهاد
قلمرو ادبی: آفتاب معرفت: اضافه تشبیهی
بتابد و آفتاب و سپهر: مراعات نظیر
ره: استعاره از سیر و سلوک عارفانه و عاشقانه.

هر یکی بینا شود بر قدر خویش  بازیابد در حقیقت صدر خویش …

معنی:
هرکسی به اندازه استعداد و شایستگی خود، آگاه و اهل بصیرت میشود و در واقع از مقام و مرتبه خود، آگاه میگردد.
قلمرو زبانی:
قدر: اندازه، منزلت، ارزش
*صدر: طرف بالای مجلس، جایی از اتاق و مانند آن که برای نشستن بزرگان مجلس اختصاص مییابد؛ مجازاً ارزش و اعتبار
بیت: دو جمله
هر یکی: نقش نهاد
بینا: نقش مسند
قدر: نقش متمم
صدر: نقش مفعول
خویش: نقش مضاف الیه.
قلمرو ادبی: قدر و صدر: جناس ناقص اختلافی
بینا شدن: کنایه از آگاهی یافتن
صدر: مجاز از ارزش و اعتبار
قدر: ایهام: ۱.اندازه ۲.ارزش.

وادی چهارم (استغنا) 

بعد از این وادیّ استغفا بُوَد  نه درو دعویّ و نه معنا بود

معنی:
پس از مرحله معرفت، سرزمین استغنا و بینیازی است که در آن هیچ ادّعا و کالم و مقصودی وجود ندارد.
قلمرو زبانی:
*استغنا: بی نیازی؛ در اصطلاح، بی نیازیِ سالک از هر چیز جز خدا
*دعوی: ادّعا، ادّعای خواستن یا داشتن چیزی؛ معنی و دعوی دو مفهوم متقابل و متضادند. معنی، حقیقتی است که نیاز به اثبات ندارد و دعوی، لافی است تهی از معنی
درو: مخفّف در او
بیت: سه جمله.
قلمرو ادبی:
وادیّ استغنا: اضافه تشبیهی
واج آرایی «د»
دعوی و معنا: تضاد.

هشت جنّت نیز اینجا مرده ای است  هفت دوزخ همچو یخ افسرده ای است

معنی:
در اینجا، هشت درجه بهشت بیارزش است و هفت طبقه جهنّم نیز مانند یخی سرد و منجمد است و جلوه ای ندارد.
قلمرو زبانی:
جنّت: بهشت
دوزخ: جهنّم
*افسرده: منجمد، سرما زده
بیت: دو جمله
جنّت و دوزخ: نقش نهاد
یخ: نقش متمم.
قلمرو ادبی:
جنّت و دوزخ: تضاد و تناسب
هفت و هشت: جناس ناقص اختلافی و تناسب
هشت جنّت مانند مرده – هفت دوزخ مانند یخ: تشبیه
منجمد بودن جهنّم مانند یخ: تناقض (پارادوکس)
مثل مرده ای بودن: کنایه از بی ارزش بودن.

وادی پنجم (توحید) 

بعد از این وادیّ توحید آیدت  منزل تفرید و تجرید آیدت

معنی:
پس از وادی استغنا، سرزمین توحید است. در این مرحله سالک باید از هرچه غیرِ حق است، خالی شود و با حق، یکی گردد.
قلمرو زبانی:
*تفرید: دل خود را متوجّه حق کردن، دل از علایق بریدن و خواست خود را فدای خواست ازلی کردن، فرد شمردن و یگانه دانستن خدا؛ تفرید را عطّار در معنی گمشدن عارف در معروف به کار میبرد؛ یعنی وقتی که در توحید غرق شد، آگاهی از این گمشدگی را گم کند و به فراموشی سپارد
*تجرید: در لغت به معنای تنهایی گزیدن؛ ترک گناهان و اعراض از امور دنیوی و تقرّب به خداوند؛ در اصطالح تصوّف، خالی شدن قلب سالک از آنچه جز خداست
«-َت» در آیدت: نقش متمم (برای تو می آید)
بیت: دو جمله.
قلمرو ادبی: وادیّ توحید–منزل تفرید – منزل تجرید: اضافه تشبیهی
تفرید و تجرید: جناس ناقص اختلافی
واج آرایی «ت»
منزل: مجاز از مرحله

روی ها چون زین بیابان درکنند  جمله سر از یک گریبان برکنند

معنی:
اگر سالکان از سرزمین توحید بگذرند، همگی به وحدت و یگانگی میرسند.
قلمرو زبانی: روی: چهره، صورت
درکُنند و برکُنند: بیرون بیاورند
جمله: همه
گریبان: یقه
بیت: دو جمله
روی و سر: نقش مفعول.
قلمرو ادبی:
روی: مجاز از کلّ وجود
روی از جایی در کردن: کنایه از عبور کردن
سر از یک گریبان بر کردن: کنایه از یکیشدن، اتّحاد
بیابان: استعاره از وادی توحید
درکُنند و برکُنند – بر و سر و در: جناس ناقص اختلافی
روی و سر و گریبان: تناسب
واج آرایی «ن».

وادی ششم (حیرت)

بعد از این وادیّ حیرت آیدت  کار دائم درد و حسرت آیدت

معنی:
پس از وادی توحید، سرزمین حیرت و سرگردانی شروع میشود. کار سالک در این مرحله، پیوسته تحمّل مشقّت و حسرت است.
قلمرو زبانی:
حیرت: سرگردانی
«-َت» در مصراع اول: نقش متمم (برای تو) و در مصراع دوم: نقش مضاف الیه (کارِ تو)
بیت: دو جمله.
قلمرو ادبی:
وادیّ حیرت: اضافه تشبیهی
حیرت و حسرت: جناس ناقص اختلافی
واج آرایی «د».

مرد حیران چون رسد این جایگاه  در تحیّر مانده و گم کرده راه

معنی:
وقتی سالک به مقام حیرت و سرگردانی میرسد، دچار سردرگمی میشود و راه را گم میکند.
قلمرو زبانی:
تحیّر: سرگردانی
این جایگاه: منظور وادی حیرت
بیت: یک جمله به شیوه بلاغی
مرد: نقش نهاد
جایگاه: نقش متمم.
قلمرو ادبی:
مرد: مجاز از انسان عارف
گم کرده راه: کنایه از اوج حیرت و سرگردانی
حیران و تحیّر: اشتقاق
واج آرایی «ر».

درس ۱۴ صفحه ۱۲۵ فارسی دوازدهم👇

وادی هفتم (فقر و فنا)

بعد از این وادیّ فقر است و فنا  کِی بُوَد اینجا سخن گفتن روا

معنی:
پس از وادی حیرت، مرحله فقر و فنا است. در این مرحله، سخن گفتن، شایسته و جایز نیست.
قلمرو زبانی: فقر: درویشی
فنا: نابودی، نیست شدن
روا: شایسته، جایز
کِی روا بُوَد؟: پرسش انکاری
بیت: دو جمله
روا: نقش مسند.
قلمرو ادبی: وادیّ فقر – وادیّ فنا: اضافه تشبیهی (تشبیه)
سخن و گفتن: مراعات نظیر (تناسب).

صدهزاران سایه جاوید، تو  گم شده بینی ز یک خورشید، تو

معنی:
هزاران موجود پایدار و همیشگی را در خورشید وجود خداوند، نیست و نابودشده میبینی.
قلمرو ادبی:
صدهزار: نماد کثرت و مجاز از بسیاری و اغراق
سایه جاوید: استعاره از خواسته های مادی (موجودات)
گمشده: کنایه از فناشده
صدهزاران و یک – خورشید و سایه: تضاد و تناسب
خورشید: نماد و استعاره از خداوند.

مرغان از این همه سختی وحشت کردند. برخی در همان نخستین منزل از پا درآمدند و بسیاری در دومین منزل به زاری زار جان سپردند امّا آنان که همّت یارشان بود، پیشتر میرفتند. روزگار سفر، سخت دراز شد. این عدّه قلیل چون بر بالای کوه آمدند، روشنایی خیره کننده ای دیدند امّا از سیمرغ خبری نبود. مرغان از خستگی و ناامیدی بیحال و ناتوان بر زمین افتادند و همگی را خواب در ربود. در خواب سروش غیبی به آنها گفت: «در خویشتن بنگرید؛ سیمرغ حقیقی همان شما هستید. ناگهان از خواب پریدند. سختی ها و رنجها را فراموش کردند و به شادمانی در یکدیگر نگریستند.»
قلمرو زبانی:
به زاریِ زار: به سختترین حالت
قلیل: اندک
*سروش: پیام آور، فرشته پیام آور.
قلمرو ادبی:
از پا در آمدن: کنایه از خسته و درمانده شدن
جان سپردن: کنایه از مُردن
در خویشتن نگریستن: کنایه از توجّه به خود
همّت یارشان بود: تشخیص و استعاره
خواب کسی را برُباید: تشخیص و استعاره.

چون نگه کردند آن سیمرغ زود  بی شک این سیمرغ آن سیمرغ بود

معنی:
وقتی سالکان راه حق بعد از سپری کردن راه سخت به خودشان توجه کردند، دیدند که بیشک سیمرغ در وجود خود آنها است.
قلمرو ادبی:
سیمرغ و سیمرغ: جناس تام (همسان)
سیمرغ: نماد اولیاءالله
سیمرغ: نماد خداوند
زود و بود: جناس ناقص اختلافی
سیمرغ: آرایه تکرار
تلمیح به عبارت «مَن عَرَفَ نَفسَهُ، فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ ».

خویش را دیدند سیمرغِ تمام  بود خود سیمرغ، سیمرغِ تمام

معنی:
وقتی آن سیپرنده به یکدیگر نگاه کردند، دیدند بیتردید خودشان، همان وجود سیمرغ هستند که به دنبال آن بودند.
قلمرو ادبی:
سیمرغ و سیمرغ: جناس تام (همسان)
سیمرغ: آرایه تکرار.

محو او گشتند آخر بر دوام  سایه در خورشید گم شد والسّلام

معنی:
آنها در خود، محو و نابود شدند تا به مقام سیمرغ )وحدانیت( رسیدند و همچون سایه در برابر خورشید، ناپدید شدند.
قلمرو زبانی:
محو: فنای بنده در ذات حق تعالی است
بر دوام: برای همیشه
والسّلام: شبه جمله
بیت: سه جمله
محو و گم: نقش مسند.
قلمرو ادبی:
سایه و خورشید: تضاد و تناسب
سایه: استعاره از پرندگان (سالکان)
خورشید: استعاره از سیمرغ (خداوند)
محو کسی شدن: کنایه از مجذوب و شیفته شدن
گم شدن سایه در خورشید: کنایه از یکی شدن
والسّلام: مجاز از انتها.

برای مشاهده سوالات و گام به گام کتاب‌های درسی خود، کافی است نام درس یا شماره صفحه مورد نظر را همراه با عبارت "همیار" در گوگل جستجو کنید.