معنی درس ۵ فارسی دوازدهم (دماوندیه) + آرایه ها

معنی درس ۵ فارسی دوازدهم (دماوندیه) + آرایه ها

آرایه های ادبی درس پنجم فارسی دوازدهم

معنی درس ۵ فارسی چهارم (دماوندیه) + آرایه ها

آرایه های ادبی درس پنجم فارسی دوازدهم

معنی فارسی دوازدهم / درس پنجم: دماوندیه

۱ .ای دیوِ سپید پای در بند ای گنبد گیتی ای دماوند

معنی:
ای کوه دماوند که همچون دیو سپید، اسیر و بیحرکت هستی. ای سقف دایرهای بلند آسمان
قلمرو زبانی:
گنبد:
عمارت دایرهای
گیتی: جهان، هستی
بیت: سه جمله
دیو و گنبد و دماوند: هر سه نقش منادا و معادل یک جمله.
قلمرو ادبی:
دیو: نماد عظمت و بزرگی
دماوند: نماد انسان روشنفکر و آزادیخواه
ای دیو و ای گنبد: هر دو تشخیص و استعاره از دماوند
ای دماوند: تشخیص
پای در بند: کنایه از گرفتار و اسیر
تلمیح به داستان هفتخوان رستم
گنبد گیتی: اضافۀ استعاری
ای: آرایۀ تکرار
دماوند گنبد گیتی باشد: اغراق
دیو سپید و دماوند: مراعات نظیر (تناسب).

۲ .از سیم به سر یکی کُلَه خُود ز آهن به میان یکی کمربند

معنی:
کلاه خودی از نقره (برف) بر سر گذاشته ای و کمربند آهنی (سنگها و صخرهها) بر کمر داری
قلمرو زبانی:
سیم: نقره، سفیدرنگ
*کُلَه خُود: کلاه خود، کلاه فلزی که در جنگ بر سر میگذارند
میان: کمر، وسط
بیت: دو جمله
فعل «داری» در هر دو مصراع به قرینۀ معنایی (معنوی) حذف شده است
کُلَه خُود و کمربند: هر دو نقش مفعول.
قلمرو ادبی:
سیم: استعاره از برف
کمربند آهنی: استعاره از سنگ ها و صخره های تیره رنگ
میان: ایهام: ۱ .کمر ۲ .وسط
سر و کله خود – سیم و آهن – میان و کمربند: مراعات نظیر
کل بیت تشخیص دارد.

۳ .تا چشم بشر نبیندت روی بنهفته به ابر، چهرِ دلبند

معنی:
برای اینکه مردم چهره ات را نبینند، صورت زیبایت را در پشت ابر پنهان کرده ای.
قلمرو زبانی:
تا:
به دلیل اینکه
«-َ ت» در نبیندت: نقش مضاف الیه(روی تو)
روی: چهره، صورت
چهر: مخفّف چهره
روی و چهر: رابطۀ ترادف
قلمرو ادبی:
چشم و روی و چهر: مراعات نظیر
این بیت آرایۀ تشخیص و حُسن تعلیل دارد
روی: مجاز از وجود دماوند
دلبند: کنایه از زیبا

۴ .تا وارهی از دَم ستوران وین مردم نحسِ دیومانند،

معنی:
برای نجات از همنشینی با انسانهای نادان و حیوانصفت، این مردم شومِ همچون دیو …
قلمرو زبانی:
وارهی:
رها شوی
دم: سخن، کنار
*ستوران: جِ ستور، حیوانات چارپا خاصّه اسب، استر و خر
*نحس: شوم، بدیُمن، بداختر.
قلمرو ادبی:
دم:
مجاز از سخن
دم: ایهام: ۱ .سخن ۲ .کنار و نزدیک
ستوران: استعاره از انسان های نادان
مردم مانند دیو: تشبیه.

۵ .با شیر سپهر بسته پیمان با اختر سعد کرده پیوند

معنی:
به آسمان رفتهای و با خورشید و سیّارۀ مشتری همپیمان و همنشین شدهای.
قلمرو زبانی:
سپهر: آسمان
اختر: ستاره
*سعد: خوشبختی، متضّاد نحس؛ اختر سعد: سیّارۀ مشتری است که به «سعد اکبر» مشهور است.
قلمرو ادبی:
شیر سپهر: استعاره از خورشید
این بیت و بیت قبل: حُسن تعلیل و اغراق
پیمان بستن و پیوندکردن: تشخیص
اختر و سپهر: تناسب

۶ .چون گشت زمین ز جور گردون سرد و سیه و خموش و آوند،

معنی:
وقتی که زمین از ستم روزگار، اینچنین سیاه و ساکت و معلّق شد …
قلمرو زبانی:
چون: وقتی که
جور: ظلم و ستم
گردون: آسمان
*آوند: آونگ، آویزان، آویخته
بیت: یک جمله
مصراع دوم: نقش مسند
قلمرو ادبی:
جور گردون: اضافۀ استعاری و تشخیص
زمین و گردون: تضاد
زمین:
مجاز از مردم
گردون:
استعاره از حاکم ظالم
حُسن تعلیل

۷ .بنواخت ز خشم بر فلک مُشت آن مشت تویی تو ای دماوند

معنی:
از روی خشم و عصبانیت، مُشتی بر آسمان زد و تو آن مُشت هستی ای کوه دماوند!
قلمرو زبانی:
بنواخت:
زد، ضربه زد
فلک: آسمان
دماوند: نقش منادا
مشت در مصراع اول: نقش مفعول
مشت در مصراع دوم: نقش مسند
قلمرو ادبی:
زمین از روی خشم مشت بنوازد و ای دماوند: تشخیص
دماوند مانند مشت: تشبیه
بنواخت و مشت: تناسب
تو و مشت: تکرار.

۸ .تو مشتِ درشتِ روزگاری از گردشِ قرن ها پس افکند

معنی:
تو مُشتی هستی که روزگار نواخته و پس از گذشت قرنها برای ما به عنوان میراث ماندهای
قلمرو زبانی:
مُشت دُرشت: مُشت گره کرده
*پس افکند: پس افکنده، میراث
بیت: دو جمله به شیوۀ عادی
مشت: نقش مسند.
قلمرو ادبی:
تو مانند مشت هستی:
تشبیه
مُشت روزگار: اضافۀ استعاری و تشخیص
روزگار: مجاز از مردم روزگار.

۹ .ای مشتِ زمین بر آسمان شو  بر وی بنواز ضربتی چند

معنی:
ای مُشت زمین!(دماوند) به آسمان برو و چند ضربه به آن بزن.
قلمرو زبانی:
شو: برو
بنواز: بزن
ضربتی چند: چند ضربه
وی: منظور آسمان
بیت: سه جمله
مصراع دوم شیوۀ بلاغی
مُشت: نقش منادا.
قلمرو ادبی:
مُشت:
استعاره از دماوند
مُشت زمین: اضافۀ استعاری و تشخیص
زمین: مجاز از مردم زمین
زمین و آسمان: تضاد و تناسب
مشت و بنواز: تناسب
بنواز: ایهام تناسب: ۱ .زدن ۲ .نوازندگی (که با ضربت تناسب دارد.

۱۰ .نی نی تو نه مشتِ روزگاری  ای کوه نی اَم ز گفته خرسند

معنی:
نه! نه! ای کوه! تو مشت روزگار نیستی. من از تشبیه و حرف خود راضی و خشنود نیستم.
قلمرو زبانی:
نی نی:
نه نه و نقش آن قید
نی اَم: مخفّف نیستم
خرسند: خشنود، راضی
بیت: سه جمله
مشت و خرسند: نقش مسند.
قلمرو ادبی:
مشت روزگار: اضافۀ استعاری
ای کوه: تشخیص
روزگار: مجاز از مردم روزگار
نی: آرایۀ تکرار
واج آرایی «ن».

۱۱.تو قلبِ فسردۀ زمینی  از درد، ورم نموده یکچند

معنی:
تو قلب منجمد زمین هستی که مدّتی از شدّت درد و غم، متورّم شدهای
قلمرو زبانی:
*فسرده: یخزده، منجمد
ورم: برآمدگی، تورّم
یکچند: مدّتی
بیت: دو جمله
قلب: نقش مسند
درد: نقش متمم.
قلمرو ادبی:
تو مانند قلب هستی: تشبیه
قلب زمین: اضافۀ استعاری و تشخیص
فسرده: ایهام: ۱ .یخزده و منجمد ۲ .افسرده
زمین: مجاز از مردم زمین
درد و ورم و فسرده: تناسب
ورم: استعاره از برآمدگی کوه
برآمدگی کوه به علت داشتن غم و درد: حُسن تعلیل.

۱۲ .تا درد و ورم فرونشیند  کافور بر آن ضماد کردند

معنی:
برای اینکه درد و ورم، تسکین یابد و آرام شود، بر روی آن مرهمی از کافور )برف( قرار دادهاند.
قلمرو زبانی:
کافور: ماده ای خوشبو و سفیدرنگ
*ضماد: مرهم، دارو که به جراحت نهند؛ ضمادکردن: بستن چیزی بر زخم، مرهم نهادن.
قلمرو ادبی:
کافور: استعاره از برف
ورم: استعاره از برآمدگی کوه
بیت آرایۀ حُسن تعلیل دارد
درد و ورم و ضماد: مراعات نظیر.

۱۳ .شو منفجر ای دل زمانه  وان آتش خود نهفته مپسند

معنی:
ای کوه دماوند که دل دردمند روزگار هستی. قیام کن و آتش درونت )خشم( را پنهان نگهندار
قلمرو زبانی:
شو منفجر: منفجر بشو
نهفته: پنهان، پوشیده
مپسند: نپسند، قبول نکن
بیت: سه جمله
منفجر و نهفته: مسند
آتش: مفعول.
قلمرو ادبی:
شو منفجر: کنایه از قیامکن
دل زمانه: اضافۀ استعاری و تشخیص
آتش: استعاره از خشم
زمانه: مجاز از مردم زمانه.

۱۴ .خامش منشین، سخن همی گوی  افسرده مباش، خوش همی خند

معنی:
آرام نباش و سخن بگو. افسرده و غمگین نباش و شادمانه بخند.
قلمرو زبانی:
خامُش: مخفّف خاموش
همی گوی: بگو
همی خند: بخند
بیت: چهار جمله
افسرده: نقش مسند
سخن: نقش مفعول.
قلمرو ادبی:
بیت دارای چهار تشخیص و چهار استعاره است
خامش منشین: کنایه از سخن بگو
خامش نشستن و سخن گفتن: تضاد
افسرده و خندیدن: تضاد
خاموش: ایهام: ۱ .ساکت ۲ .بدون فوران.

۱۵ .پنهان مکن آتش درون را  زین سوخته جان، شنو یکی پند

معنی:
خشم و اعتراض درونت را پنهان نکن و از این شاعر دلسوخته نصیحتی را بپذیر.
قلمرو زبانی:
زین: مخفّف از این
سوخته جان: منظور خودِ شاعر
بیت: دو جمله به شیوۀ بلاغی
پنهان: نقش مسند
آتش و پند: نقش مفعول
قلمرو ادبی:
آتش: استعاره از خشم
سوخته جان: کنایه از انسان رنجکشیده (منظور خودِ شاعر، محمّد تقی بهار)
واج آرایی «ن».

۱۶ .گر آتش دل نهفته داری  سوزد جانت، به جانت سوگند

معنی:
اگر آتش خشم درونت را پنهان نگهداری؛ به جان تو قسم که وجودت را میسوزاند.
قلمرو زبانی:
نهفته: پنهان، پوشیده
«-َت» در جانت: نقش مضافالیه
فعل «میخورم» در مصراع دوم به قرینۀ معنایی (معنوی) حذف شده.
قلمرو ادبی:
آتش دل: استعاره از خشم و اعتراض
سوزد جانت: کنایه از نابود میشوی
سوزد و آتش: مراعات نظیر (تناسب).

۱۷ .ای مادرِ سر سپید، بشنو  این پندِ سیاه بخت فرزند

معنی:
ای مادر پیر! (دماوند) این نصیحت فرزند بدبخت خودت را گوش کن.
قلمرو زبانی:
سیاه بخت فرزند: منظور خودِ شاعر
بیت: دوجمله
مادر سرسپید: نقش منادا
پند: نقش مفعول
جملۀ دوم شیوۀ بلاغی.
قلمرو ادبی:
مادر: استعاره از دماوند
سر: مجاز از موی سر
سرسپید: استعاره از برف
سیاه بخت: کنایه از بدبخت
سپید و سیاه: تضاد و تناسب

۱۸ .برکش ز سر این سپید معجر  بنشین به یکی کبود اورند

معنی:
آن روسری سفید که نماد ناتوانی و گوشه گیری است را از سر بردار (قیام کن) و اختیار حکومت را به دست بگیر.
قلمرو زبانی:
برکش: بردار
*معجر: سرپوش، روسری
اورند: اورنگ، تخت پادشاهی، سریر
کبود: نیلی رنگ، آبیِ تیره
بیت: دو جملۀ بلاغی
قلمرو ادبی:
سپید معجر: استعاره از برف و نماد ضعف
کبود اورند: استعاره از دامنۀ سرسبز کوه و نماد قدرت
سر و معجر: تناسب
معجر از سر کشیدن: کنایه از ترک ناتوانی
اورند: مجاز از قدرت و شکوه
مصراع دوم: کنایه از به دست گرفتن قدرت.

۱۹ .بگرای چو اژدهای گرزه  بخروش چو شرزه شیرِ ارغند

معنی:
مثل مار بزرگ زهرآگین حمله کن و مانند شیر خشمگین غرّش کن.
قلمرو زبانی:
بگرای: حمله کن
*گرزه: ویژگی نوعی مار سمّی و خطرناک
*شرزه: خشمگین، غضبناک
*ارغند: خشمگین و قهر آلود.
قلمرو ادبی:
تو مانند اژدها – تو مانند شیر:
تشبیه
گرزه و شرزه: جناس ناقص اختلافی
شیر و اژدها: تناسب
واج آرایی «ش» «ر».

۲۰ .بفکن ز پی این اساسِ تزویر  بگسل ز هم این نژاد و پیوند

معنی:
این حکومت ظالمانه را که بر پایۀ فریب و ریاکاری بنا شدهاست، نابود کن.
قلمرو زبانی:
پی: پایه
تزویر: ریاکاری، دو رویی
*بگسل: پاره کن، جدا کن؛ در متن درس: نابود کن
نژاد و پیوند: خاندان و دودمان.
قلمرو ادبی:
اساس تزویر:
اضافۀ استعاری
از پی افکندن و از هم گسلیدن: کنایه از نابود کردن
پی و اساس – نژاد و پیوند: مراعات نظیر.

۲۱ .برکَن ز بُن این بنا که باید  از ریشه، بنای ظلم برکند

معنی:
بنای این حکومت ظالم را خراب کن؛ زیرا الزم است که ظلم را از پایه، ریشهکن و نابود کرد.
قلمرو زبانی:
برکَن:
نابود کن
بُن: بنیاد، پایه، اساس
باید: لازم است
بیت: سه جمله
بنا در هر دو مصراع: نقش مفعول.
قلمرو ادبی:
بنا: استعاره از حکومت شاهنشاهی
بنای ظلم: اضافۀ تشبیهی
از بن و ریشه برکندن: کنایه از نابودی و ویرانی
بنا: آرایۀ تکرار
واجآرایی «ب» «ن»
برکن و برکند: جناس ناقص افزایشی و اشتقاق
بن و بنا و ریشه: مراعات نظیر (تناسب).

۲۲ .زین بیخردانِ سفله بِستان  دادِ دلِ مردمِ خردمند

معنی:
حقّ انسان های دانا را از این حاکمان نادان و پست، بگیر.
قلمرو زبانی:
بیخردان: نادان ها
*سفله: فرومایه، بد سرشت
بِستان: بگیر
داد: حق، عدالت، عدل
بیت: یک جمله به شیوۀ بلاغی
داد: مفعول
قلمرو ادبی:
بی خرد و خردمند: تضاد
بی خردان سفله: کنایه از طبقۀ ستمگر حاکم بر جامعه
دادستاندن: کنایه از انتقام گیری
واج آرایی «د» و »ِِ-».

برای مشاهده سوالات و گام به گام کتاب‌های درسی خود، کافی است نام درس یا شماره صفحه مورد نظر را همراه با عبارت "همیار" در گوگل جستجو کنید.